کسی که با او مصاحبه کرده ام ۲۳ روز پیش و پس از اعتصاب غذاهای طولانی مدت از زندان آزاد شده است؛ زندانی که به گفته خودش هفتمین بازداشت او پس از انتخابات خرداد ۸۸ بوده.مهدی خزعلی، وبلاگ نویس منتقد، مدیر انتشارات حیان و بنیانگذار انتشارات اباصالح و همچنین فرزند آیت الله خزعلی، از اعضای مجلس خبرگان رهبری. او از سیاست حرف نمی زند و می گوید:" قبلا حرف هایمان را زده ایم و فضای فعلی، فضای کار و عمل است، یک دوره ای، دوره حرف بود الان باید کار کرد و باید به دولتی که میخواهد با مشی اعتدال،صلح و احترام به همه کشورها و تعامل مثبت با همه گروهها در داخل کار کند، کمک کرد. افقی که پیش روی ما است مشخص است، خواسته مردم مشخص است.هدف را نباید از جلو چشم دور کرد ولی یک لحظه هم از مطالبات مردم غافل نمی شویم".
آقای خزعلی برای اولین بار از آنچه که در زندان و سلول های انفرادی بندهای ۲۰۹ و ۲۴۰ زندان اوین بر او گذشته سخن میگوید. از اعتصاب غذاهای پی در پی و نحوه رفتار بازجوها، فیلم هایی که در زندان اوین از او گرفته اند و مسائلی که در ۸ ماه زندان اخیرش بر او و خانواده اش گذشته است.از برگزاری مراسم خواستگاری دخترش در وزارت اطلاعات تا احضار و تهدید اعضای خانواده و..
مصاحبه با مهدی خزعلی در ذیل می آید.
آقای خزعلی بازداشت اخیر، هفتمین بازداشت شما در ۴ سال اخیر بود،توضیح می دهید این بار چرا و چگونه بازداشت شدید؟
برای من هم این بازداشت چیز عجیبی بود به جهت اینکه شب عید سال ۹۱ من به دستور رهبری آزاد شده بودم و دیگر باور نمیکردم کسی که رهبری به او امان داده باز دستگیر شود؛ بخصوص که بنا داشتم مسیری که حرکت میکنم کاملا منطبق بر قانون باشد و هماهنگ هم میکردیم. وقتی شروع کردم به آقایان هم گفتم هرکجا دیدید که خلاف است و مطابق قانون یا خط قرمزهای شما نیست،بگویید، حتی خط قرمز های غیر قانونی شما را هم ما رعایت میکنیم چون میخواهیم کار کنیم. در این مسیر ما جبهه آزادی را تشکیل دادیم که جبهه ای انتخاباتی بود و تصور ما این بود که آقایان میگویند در انتخابات شرکت کنید و ما هم نظرمان این بود که باید در انتخابات شرکت کنیم. اینها هم می گفتند تحریم نکنید. حرکت ما و جبهه آزادی برای انتخابات هم در واقع یک خط شکنی بود و ما شروع کردیم مثل همیشه خط شکن باشیم و در انتخابات شرکت کنیم. نظر من این بود هر حرکتی که میخواهیم بکنیم بایستی درباره انتخابات باشد. مناظره ای با آقای نوری زاد هم در سرای اهل قلم داشتیم، ایشان میگفتند تحریم کنیم و ما می گفتیم نه، باید حضور داشته باشیم و سازو کار انتخابات مطلوب است و آنجا است که ما می توانیم فعالیت کنیم، احزاب را شکل دهیم، نیروها را شکل دهیم و بتوانیم آماده یک رقابت باشیم؛ حتی اگر نگذارند رقابت کنیم و کاندیداهای ما را رد کنند. سرای اهل قلم را شروع کردیم، در واقع مجموعه ای داریم که محل نشست و گفتگوی اهل قلم بود که بیایند چای و قهوه و ناهاری بخورند و بتوانند گفتگویی داشته باشند. هفته ای یکی دو نوبت هم جلسه داشتیم که یک سخنرانی دعوت کنیم راجع به موضوعی و گفتگو شکل بگیرد. ۶ ماه ما زیر نظر اینها فعالیت داشتیم و من با بازجوی خودم در ارتباط بودم. در این ۷ ماه که من آزاد بودم، مرا بارها و بارها به اطلاعات و جاهای مختلف می خواستند.من هم میگفتم اگر شما نمیخواهید،اگر برای شما مشکل قانونی دارد، ما هم نمی کنیم. این چیزی است که مجوز هم نمیخواهد، یک مجموعه فرهنگی است که اهل قلم را دعوت میکند، آنجا می نشینند، حالا نقد کتاب میخواهند بکنند یا نقد یک مطلب علمی یا سیاسی. من موسسه فرهنگی دارم و طبیعی است که اهل قلم دور هم جمع شوند و این نیازی به مجوز ندارد. علیرغم این، برای اینکه نریزند و نگیرند و نبرند، چون سابقه این را داشتیم که دعای کمیل را ریخته و گرفته و به حبس هم محکوم کرده بودند گفتیم در مملکتی که دعای کمیل را دستگیر میکنند سرای قلم هم مصون نیست و لذا مجوز گرفتیم.همان بازجوی خودم، آقای امیری و دستیارش، آقای مجیدی و بعد دستیار عوض شد و آقای موسوی، مجوز دادند. حتی وقتی پلیس امنیت در یکی از جلسات مزاحم سرای اهل قلم شده بود من تلفن کردم به بازجوی خودم که آقا شما مگر مجوز ندادید اینها چکار میکنند. گفت گوشی را بدهید ما به آنها می گوییم و ما با سپاه و پلیس امنیت هم هماهنگ میکنیم که شما جلسات تان را داشته باشید. من بارها و بارها در جلسات رسما اعلام میکردم که این جلسات با مجوز وزارت اطلاعات تشکیل شده و بازجو به من می گفت ما نماینده تام الاختیار وزارت و در نتیجه نماینده تام الاختیار نظام هستیم و ما به شما مجوز دادیم. در جلسات اعلام میکردم که اینها مجوز دادند. هیچ جلسه سیاسی در کشور نبود و تنها جلسه سیاسی و تنها جبهه سیاسی فعال در انتخابات ما بودیم. می گفتم چون اینها مجوز دادند رعایت قانون را بکنید و حتی بالاتر از این، به دوستان میگفتم حتی رعایت خط قرمز های غیرقانونی این جناح مقابل که رقابت غیرعادلانه با ما دارد را بکنید اگر میخواهیم بمانیم و فعالیت بکنیم. با این فرض ما وارد فعالیت شدیم چون نمیخواستیم فعالیت نکنیم. وقتی پدر در زندان به ملاقات من آمد من آنجا در مقابل پروژکتورها به پدر عرض کردم. گفتم اگر رضا شاه روضه ها را تعطیل کرد، روضه آشیخ را که مجوز داده بود به هم نریخت و تعطیل نکرد اینها اما جلسه ای که مجوز داده اند را هم به هم ریختند و این خیلی مساله ناجوانمردانه ای است که مجوز بدهیم و بعد به قول این مناظره ها، گازانبری بریزیم و همه را بگیریم.
یعنی در واقع وزارت اطلاعات به شما مجوز داد و ۶ ماه فعالیت کردید و بعد از ۶ ماه وزارت اطلاعات بود که ریخت و جلسه را برهم زد و شما را بازداشت کرد؟
بله دقیقا همین بود؛ همان کسی که مجوز داده بود ما را گرفت. به آنها گفتم این بچه ها را برای چی گرفتید؟ من در جلسه رسما عنوان کرده ام که وزارت اطلاعات به ما مجوز داده و اینها با احساس امنیت وارد این نشست و گفتگو شدند. ما عکس ها و فیلم ها و مطالب این جلسات را منتشر میکردیم و چیز پنهانی نداشتیم که شما ما را گرفتید. حتی جالب است بدانید وقتی من با اس ام اس اهالی اهل قلم را دعوت میکردم، یکی از اس ام اس ها برای بازجوی من در وزارت اطلاعات می رفت.وقتی ما را دستگیر کردند و گفتند غیرقانونی است همسر من اس ام اس را برده بود برای وزیر اطلاعات که آقا این اس ام اس برای چی آمده؟ یعنی دعوت کرده بودیم که شما بیایید ما را بگیرید؟ حمله کنید با ون و ما را دستگیر کنید؟ این دعوت برای این بوده؟ منصفانه است این؟ کسی اعتماد میکند به شما که مجوز بدهید حتی جلسه روضه بگذارد؟ واقعا اعتماد را از بین نمی برد اینها؟
وقتی ریختند داخل سرای قلم چه اتفاقی افتاد؟ بازداشت ها و برخوردها به چه صورتی بود؟
حدود ۵۰ نفر بودندکه ریختند، ماسک زده بودند که شناخته نشوند. در ورودی و شیشه را شکستند و وارد شدند در حالیکه اصلا نیازی به شکستن نبود، نیروهای شان از اول در جلسه نشسته بودند. یعنی نیروهایی را فرستاده بودند که همان جا به من اطلاع دادند. اول محل در محاصره نیروهای امنیتی بود.من با علم به اینکه در محاصره است و من دستگیر می شوم وارد شدم. به من خبر داده بودند. گفتم خب مرا دستگیر میکنند یعنی فکر میکردم فقط مرا دستگیر میکنند. همان جا هم به من گفتند که نیروهای امنیتی داخل جمعیت نشسته اند. خب ما حرف هایمان را زدیم. نیم ساعت از جلسه گذشته بود که شیشه را شکستند و وارد شدند و گرفتن ها شروع شد. اول مرا خارج کردند و نیم ساعت بعد من در اوین بودم. یک پرانتزی باز کنم اینجا؛ وقتی من گفتم حکم به من نشان دهید دیدم نوشته ورود به مخفیگاه مهدی خزعلی و دوستانش، دستگیری و ضبط اموال شان.
در واقع سرای اهل قلم را مخفیگاه شما عنوان کرده بودند؟
بله. به قاضی گفتم آخر این چه مخفیگاهی است که ما به همه و در رسانه ها اعلام کرده ایم و به بازجوی شما هم اطلاع داده ایم که ساعت ۶ جلسه تشکیل می شود و سخنرانان ما هم چه کسانی هستند. این چه مخفیگاهی است؟ چرا با قانون بازی میکنید؟ جالب است بدانید که چند روز قبل از آن، وزارت اطلاعات مرا احضار کرده بود و همین آقای بازجو در اتاق مراجعین وزارت با من صحبت کرد. من جلسه را به او گفتم، بعد هم ایمیل هم اس ام اس زدم.
پاسخ قاضی به شما چی بود؟
پاسخی نمیداد. میخندیدند به من
چه شعبه ای بود و قاضی چه کسی بود؟
آقای امیرناصری، دادسرای اوین، شعبه ششم. قاضی بسیار ظاهرا مودبی هم بود. اما عملا راننده دادسرا هم هر چه میخواست او می نوشت و امضا میکرد. هر چه میخواستند برای شان می نوشت.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
من نیم ساعت بعد در سلول بودم. وقتی برگه جلب را به من دادند من از روی آن با صدای بلندخواندم و اعلام کردم و ۸۰ نفر در آن سالن شنیدند که: مرا می برند بند ۲۰۹ و من از این لحظه در اعتصاب غذای خشک هستم. نیم ساعت بعد که وقتی وارد بند ۲۰۹ شدیم حاج مظفر تهرانی، معاونت بند امنیتی ۲۰۹ دم در بود سلام علیک کردیم گفت باز هم آوردنت؟ گفتم بله دفعه هفتم است مرا می آورند. مرا به سلول انفرادی ۱۲۸ بردند که طبقه زیرین و پایین است که روز و شب را هم تشخیص نمیدهیم، هیچ نوری ندارد و پنجره ای هم ندارد. ساعت هم نداشتیم. از آنجا مرا به بهداری بردند. گفتم فردا من جلسه دندانپزشکی دارم و جلسه آخر است و باید بروم. سئوال کردند که چه مشکلی داری و..اما تا آخر ۸ ماه مرا دندانپزشکی نبردند. حتی گفتند که دستت هم بشکند ما تو را بیمارستان نمی بریم و همین جا می بینیم. کمی بعد مرا بردند سلول ۲۰۹ که این تغییر و جابجایی سلول به سلول هم برای این بود که روحیه را خراب کنند. من مرتب جابجایی داشتم و ۱۳ سلول عوض کردم در این مدت. آقای حاج مظفر تهرانی سه شنبه ۹ آبان مرا دید، یعنی نیم ساعت بعد از دستگیری من. پنج شنبه همسر من به اوین مراجعه میکند و همین حاج مظفر تهرانی که پیرمردی ریش سفید است را می بیند و میگوید آمده ام برای ملاقات.او می گوید ایشان را اصلا اینجا نیاورده اند و ما بی خبر هستیم. حالا همسر من یک دست لباس زیر برای من آورده بود که توی زندان عوض کنم. از او نمی گیرند و میگویند اینجا نیست. بعدا به آقای حاج مظفر تهرانی گفتم آخر این دروغ چه ارزشی دارد؟ قاضی که نوشته بود ۲۰۹ و من با صدای بلند در سالن خواندم و ۸۰ نفر شنیدند. شما به همسر من دروغ میگویید که نیست و خبر نداریم، آیا این شیوه برای نظام اسلامی قشنگ است؟ آیا سربازان امام زمان اجازه دارند اینقدر رایگان دروغ بگویند؟ بی حاصل و بی نتیجه؟ این دروغ امنیتی هم نبود و فقط برای ایذای خانواده بود. فردای همان روز مرا پیش بازپرس بردند و بازپرس گفت ۴- ۵ روز بیشتر نیستی و آزاد می شوی. راننده ای که مرا برد گفت ایشان را انفرادی بنویسید. قاضی هم انفرادی نوشت. بردند به بند ۲۴۰ که از سازه هایی است که توسط آقای لاجوردی ساخته شده. وارد سلول ۳۳ شدم، تنها سلولی که کف اش خیس است و سقف اش هم نم میدهد و مشکل داشت. من پتویم خیس می شد، از بالا گچ روی پتو می ریخت. خیلی هم سرد بود. درجه حرارت آن زمان تهران را می توانید ببیند که خیلی سرد بود. شوفاژها را هم راه نینداخته بودند و میگفتند گازوئیل نداریم. آنجا در اعتصاب خشک هم بودم و در تمام این مدت زیر پتو کز کرده بودم و فقط برای نماز واجب می آمدم بیرون.
اعتصاب خشک شما تا چه زمانی ادامه داشت؟
تا روز دوازدهم بعد از بازداشت ادامه داشت که بازجو آمد؛ همین آقای موسوی و من به سادگی خودم باورش کردم. گفت همه آزاد شده اند و من باور کردم.
یعنی در اعتصاب اولیه، خواسته شما آزادی سایر کسانی بود که با شما بازداشت شده بودند؟
بله. من میگفتم آنها را برای چه گرفته اید؟ اگر من اعلام کردم با مجوز شما بوده. همه ما را بدون دلیل بازداشت کرده اید ولی آنها را آزاد کنید من هستم. من جلسه را تشکیل دادم، من دعوت شان کردم و به همه هم گفتم با مجوز وزارت اطلاعات است. اینها چه گناهی کرده اند که باید بازداشت باشند؟ آمد به من گفت همه آزاد شده اند فقط تو مانده ای. ۴ سئوال در ۴ برگه جداگانه نوشته بود که من جواب دادم. گفت اینها را صوری می برم که آزادی تو را بگیرم و الان می روم بازپرسی که آزادی ات را بگیرم. دو چایی هم آورده بود. بعد سومی و چهارمی که بخور و بشکن اعتصاب خشک را با این قسم که اگر امروز آزادت نکنند من استعفا میدهم. من باور کردم گفتم اینقدر دیگر دروغ واضح نمی گویند. چایی را در مقابل دوربین ها خوردم و برگشتم توی سلول و ایشان که رفت نامه آزادی مرا بیاورد دیگر پیدایش نشد. بعد دیدم من جلو دوربین اعتصاب خشک را شکسته و چایی خورده ام. اعتصاب آخرین فریاد انسانی است که دست اش به هیچ کجا نمی رسد و از جان خودش مایه میگذارد؛ راهی است برای اینکه وقتی مظلومی تحت ستم واقع می شود هزینه برای ظالم ایجاد بکند و بگوید حالا هزینه اش را بپرداز. من با شهادت ام و با ایثار جانم برای تو هزینه ایجاد میکنم. این قصه بود و من بعد تا روز چهلم روزه گرفتم.
این بازجو که گفتید تا چند وقت دیگر پیدایش نشد و بعد چه زمانی او را دیدید؟
او رفت و دیگر تمام شد. و البته خواهم گفت دوباره کجا پیدایش شد.
یعنی بعد دیگر بازجویی نشدید؟
تنها بازجویی من همان ۵ دقیقه بود.
در همان ۵ دقیقه چه اتهامی به شما تفهیم شد؟
ما بیانیه ای داده و دعوت به راهمپیمایی ۱۳ آبان کرده بودیم. راهپیمایی قانونی یوم الله ۱۳ آبان. و اینکه هر مسیری دولت گفت ما هم بخشی از این ملت هستیم و له یا علیه کسی شعار نمیدهیم. با عنوان صلح و دوستی حتی علیه کسانی که مقابل ما بودند هم شعار نمیدهیم. بازجو به من زنگ زد؛ وقتی ما بیانیه راهپیمایی را که دیگران داده بودند در کمپین صلح و دوستی و من هم امضا کرده بودم. وقتی بازجو به من زنگ زد که این چیه. گفتم دعوت به راهپیمایی است و من هم پذیرفته ام. گفت بوی خون می آید. گفتم ما نمیخواهیم خون از دماغ کسی بیاید اگر می توانید امنیت ما را تعیین کنید ما هم در راهپیمایی خود شما هر کجا که خودتان تعیین میکنید، دولت تعیین میکند می آییم. اگر امنیت ما را نمی توانید تامین کنید ما لغو میکنیم. گفت نه بوی خون می آید و ما هم لغو کردیم. واقعا ما بنای آمدن خون از دماغ کسی را هم نداشتیم و پرچم صلح و دوستی بلند کرده بودیم. ما لغو کردیم و حتی در همان ۹ آبان من قبل از دکتر شعله سعدی صحبت کردم و گفتم لغو است و شرکت نمیکنیم. بهانه دیگری هم برای نماز جمعه داشتیم که نرفتیم؛ من خودم تا امام عادل پیدا نکنم نمازجمعه نمی روم و نرفته ام و نخواهم رفت.
در واقع اتهامی که به شما تفهیم شد دعوت به راهپیمایی ای بود که لغو کرده بودید؟
بله دعوت به راهپیمایی که اصلا ۴ روز قبل ما لغو کرده بودیم. کسی هم نرفت. یعنی برای اتفاقی که نیفتاده. بعد هم که جلسات اهل قلم بود که با مجوز خودشان بود. بعد مرا در سلول انفرادی نگاه داشتند و ارتباط با خانواده هم قطع بود. من واقعا نگران بودم، دیده بودم که دخترم و پسرم را همان جا دستگیر کرده بودند. نگرانی ها به گونه ای بود که فکر میکردم همسرم را هم دستگیر کرده اند. هیچ اطلاعی نمیدادند و هر چه از نگهبان ها سئوال میکردم جوابی نمیدادند. آخر به خودم گفتم فکر کن آمدی برزخ و اینجا برزخ است. فکر کن فوت کرده ای و خانواده هم دیگر خرج کفن و دفن و مراسم را هم ندارند. بنشین به دعا مشغول باش. متوسل شدم به دعا و راز و نیاز با خدا. انس خوبی با خدا داشتم و خلوتی دست نیافتنی بود. نه من از خانواده خبر داشتم نه خانواده از من تا روز ۵۹ که ملاقات کابینی دادند.
یعنی ۱۲ روز اول اعتصاب خشک بودید و بعد روزه گرفتید؟ چه زمانی اعتصاب را دوباره آغاز کردید؟
بله همان روز دوازدهم که بازجو قسم خورد و من باور کردم و شکستم و جلوی دوربین چایی خوردم. بعد روزه میگرفتم تا روز چهلم که دوباره اعتصاب را شروع کردم.
این بار دلیل و اعتراض تان برای اعتصاب چه بود؟
در اعتراض به وضعیتی که بود حتی اجازه نمیدادند من اعتراض به قرار بکنم میگفتم حق من است که یک برگه و یک قلم بدهید تا من به قرارم اعتراض کنم و قانون میگوید روز اول و سی ام این حق من است ولی نمی دادند و ندادند و این قصه ادامه یافت،بدون اینکه اجازه دهند من به قرار که حق هر متهمی است اعتراض بکنم. از روز چهلم من اعتصاب تر را شروع کردم یعنی با آب و نمک و قند. این روش ایرلندی است که بابی سندز در این اعتصاب ۶۶ روز دوام آورد و دوست اش ۹۳ روز. من گفتم رکورد جهانی را تا ۱۰۰ روز ارتقا میدهم در بند ۲۰۹ شما. میگفتند چرا اعتصاب میکنی، می گفتم مردم گرسنه هستند و من میخواهم ببینم نخوردن چگونه است. روز ۵۲ مرا به بند ۲۰۹ منتقل کردند.۴ نوع اعتصاب داریم که من تقریبا همه را تمرین کردم،برای خود سازی خودم هم بود. این ۴ نوع اعتصاب، اولی اعتصاب خشک است که نه آب و نه غذا، هیچی نیست و میانگین میگویند انسان می تواند ۷ روز دوام بیاورد ولی رکورد جهانی ۱۲ روز است. اعتصابی که با آب خالی باشد تا ۴۰ روز انسان می تواند دوام بیاورد ولی افراد مقاوم تا ۶۰ روز هم مقاومت کرده اند. اعتصاب ایرلندی و بابی سندز هم ۹۳ روز رکوردش است ولی میانگین اش ۷۰ روز است. اعتصاب ملایم تر همین آب و نمک و قند است به اضافه املاح و ویتامین. که کپسول مولتی ویتامین هم اضافه می شود و در ترکیه انجام شد و ۱۰۰ نفر کشته داد و این روش ۱۰ ماه می تواند دوام بیاورد. میانگین اش ۷ ماه است اما ۳۰۰ روز هم داریم و من میگفتم این را تا یکسال می توانم ارتقا دهم. به هر حال این روش های اعتصاب مختلف است و مردم تعجب میکنند چطور یکی طولانی است و یکی کوتاه. اعتصاب تر که شروع شد با هدف این بود که تکلیف مرا مشخص کنید نه بازجویی است نه قاضی و نه هیچ چیز دیگری. این هم ۱۲ روز ادامه پیدا کرد و دومین اعتصاب من در این بازداشت بود که مرا به بند ۲۰۹ منتقل کردند که این انتقال هم حکایت ظریفی دارد. من تفال زده بودم به قرآن و آمده بود که آزاد می شوم. آمدند گفتند وسایل ات را جمع کن. گفتم آزاد می شوم؟ گفتند نه می روی ۲۰۹. یعنی از سازه آقای لاجوردی به سازه زمان شاه. گفتم ولی من تفال زده بودم به قران که آزاد می شوم. گفتند از ۲۴۰ به ۲۰۹ آزادی است. گفتم یعنی از سازه لاجوردی به سازه شاه، آزادی است؟ چرا ما بعد از انقلاب چیزی ساختیم کوچکتر از زمان شاه با امکانات بدتر و فضای بدتر. بچه هایی که از ۲۴۰ به ۲۰۹ آمده بودند واقعا از تصور ۲۴۰ وحشت میکردند و میگفتند دیگر آنجا نبرند. خیلی برای شان وحشتناک بود وقتی به یاد ۲۴۰ می افتادند. میخواهم بگویم چکار کردیم ما که سازه ای که ما ساختیم با سازه ای که قبلا بوده اینطور شده. من در این مدت که در ماه هشتم آزاد شدم نه تلویزیون داشتم نه رادیو، نه روزنامه و نه هیچ گونه خبری. حتی از ساعت خبر نداشتم و هر وقت ساعت را سئوال میکردم نگهبان ساعت را دروغ میگفت. الا یکی دو نگهبان که من واقعا آنها را تقدیر میکنم میگفتم اینها نفس خود را کشته اند. سه نفری که خدمت میکردند به زندانی ولی بقیه دردناک بود. تا جایی که یک هم سلولی قاچاقچی پیش من آوردند، او می گفت من قزل حصار و اراک و ندامتگاه کرج را تجربه کرده ام همه اینها را تحمل کرده ام ۲۰ روز اینجا بریده ام اینجا واویلا است. در این مدت من سابقه ۲۸۰ روز اعتصاب غذا در ۷ نوبت بازداشت دارم و شرایط خیلی سختی بود و هنوز فکر میکنم تا برگردم به شرایط عادی خیلی زمان می برد.
گفتید ملاقات کابینی دادند در روز ۵۲ درست است؟
بله رئیس بازداشتگاه ۲۰۹ حاج داوود عظیمی که فردی بسیار محترم بود و زندانی ها میگفتند مرد است و حرفی که میزند حرف است. ایشان آمد توی سلول من و گفت اعتصابت را بشکن من قول میدهم ظرف یک هفته آزاد شوی. گفتم آن بازجو که دروغ گفت و حرف شما برای من حجت است، می پذیرم حرف شما را. اعتصاب را شکستم و مفصل هم میخوردم. روز ۵۲ به قول اش اینطور عمل کرد که ملاقات داد و من خانواده را پشت شیشه دیدم و همان روز بعد از ملاقات هم مرا به بند ۳۵۰ منتقل کرد. ۶۸ ساعت، یعنی کمتر از ۳ روز در بند ۳۵۰ بودم که بازجو تماس گرفته و گفته بود ایشان را باید برگردانید ۲۰۹. ایشان دیگران را تحریک میکند. باز به سلول انفرادی برگشتم و از همان جا اعلام کردم و اعتصاب کردم.
این مدت دیگر بازجویی نداشتید؟
تنها بازجویی من همان ۵ دقیقه ای بودم که گفتم که آن هم سر پا انجام گرفت، توی اتاق تلفن بند ۲۰۹ یعنی مرا پای تلفن بردند و آنجا سئوال را نوشت. ۴ سئوال و من هم جواب دادم و اجازه تلفن هم ندادند. همان هم رفت توی کیفرخواست. هر چه در این مدت شایع کردند،دروغ بود. کیفرخواست من فقط همان راهپیمایی قانونی دولتی ۱۳ آبان بود. در هر صورت بعد از انتقال به ۲۰۹ مجددا اعتصاب من شروع شد. اعتصاب تر بود تا ماه دوم که حالم بد شد، فشارم افتاد و پزشکان توصیه ویتامین و سرم کردند. مقاومت می شد کرد اما خبرهایی که از بیرون و از طریق تلفن میرسید – اجازه تلفن هفته ای ۱۰ دقیقه داده بودند با همسر و فرزندان ام- البته مراقب بودند من حرف سیاسی نزنم و..- ماه دوم ویتامین اضافه شد و در واقع تبدیل شد به اعتصابی که ۱۰۰ کشته داد در اعتصاب جمعی در زندان های ترکیه. می توانستم ۱۰ ماه مقاومت کنم و گفته بودم یکسال مقاومت میکنم. اعتصاب یک فریاد است و کسی که اعتصاب میکند و فریاد مظلومیت اش را می زند وظیفه دیگران این است که بعنوان پشتیبانی فریادها را منعکس کنند. خبرها این بود که این انعکاس نیست. خبرها این بود که آقایان می آمدند در بین صفوف ما رخنه میکردند، ایجاد شبهه و تردید میکردند که اصلا اعتصاب نیست و..
اتفاقا میخواستم همین را با شما مطرح کنم که تردیدهایی درباره روند اعتصاب غذای شما به وجود آمده بود و..
این کار خودشان است و این خبرگزاری هایی که مال خودشان است. شما ببینید برادر مرا احضار و تهدید کردند که باید علیه برادرت مصاحبه کنی. گفته بود من با چه کسی مصاحبه کنم. چه مصاحبه ای بکنم، اصلا من سیاسی نیستم، من هنری هستم. برادر من در کار موسیقی است. ولی بازجوی من تماس میگیرد، تهدید میکند و مصاحبه ای تنظیم میکند که خلاف گفته های ایشان است. ایشان گفته من سیاسی نیستم و صلاحیت دخالت در سیاست ندارم آنها تغییر میدهند که برادرم مهدی صلاحیت دخالت در سیاست ندارد.
همان مصاحبه ای که کیهان هم منتشر کرد و طی آن به نقل از برادرتان مصاحبه من با مادرتان را هم تکذیب کرد؟
بله خبرگزاری نسیم دروغی از قول برادرم نوشت. بنده طلبی از برادرم داشتم و طبیعتا پرینتی گرفته و به مادرم گفته بودم این را باید به بانک برگردانیم و سود که نمیخواهیم شما بگویید اصل اش را برگرداند. حالا چگونه پرینت گرفته و به برادرم گفته بودند که بگو از شما سود خواسته. او گفته بود نه سود نخواسته گفته سود را من خودم داده ام شما اصل بدهی را بدهید. این را خبر کردند در رسانه ها. کارهای ضد اخلاقی کردند، به نقل از برادرم دروغ گفتند و ایشان همه را تکذیب میکند. تهدید کرده بودند که اگر مصاحبه نکنی برایت پرونده سازی میکنیم و پرونده سازی هم کردند. البته بعد برائت دادند. ولی اینها قشنگ نیست ما بیاییم پرونده سازی کنیم که دهن یک نفر را ببندیم. برای دو دختر من پرونده درست کردند. برای همسرم پرونده ساختند. پسرم محمد صالح که هنوز به سن قانونی نرسیده بود زیر ۱۸ سال بود برایش پرونده درست کردند. من واقعا مانده ام چه میکنند. فقط مانده فرزند آخرم که ابتدایی درس میخواند. توی ملاقات پسرم به من گفت برای من
احضاریه آمده. بچه ای که محصل است و امسال کنکور داشت و متاسفانه فقط دنبال کارهای من رفت و از درس افتاد.
اعتصاب تان این بار به چه صورتی شد و چه زمانی شکستید؟
اعتصاب ادامه داشت تا دیدم فضای رسانه ای ضعیف شده و تشکیک تاثیر گذاشته و پذیرفتم ویتامین را تا برسیم به انتخابات.
دقیقا روز چندم اعتصاب تان ویتامین را پذیرفتید؟
ماه دوم اعتصاب، شاید تقریبا روز پنجاه و چندم بود. دقیق نمیدانستم روزها را. سرم وصل کردند و به قول خودشان داخل سرم ویتامین میزدند و میگفتند سرم زعفرانی. یک سومالیایی آورده بودند داخل سلول من که دزد دریایی بود. ۱۵ ماه زندانی بود و میگفت تنها یک بازجویی داشتم و دیگر هیچ. نه بازجویی نه دادگاهی و نه چیز دیگری. او تعبیرش این بود که اینها فقط بلدند بگیرند و نگهدارند و غذا بدهند. می گفت حتی یک تلفن هم به من نداده اند. میگفت ما سومالیایی ها درکنیا، ماداگاسکار، افریقای جنوبی، آلمان، فرانسه، امریکا و هند زندانی داریم همه آنها با موبایل با هم تماس میگیرند. و در ایران الان من ۱۵ ماه است با خانواده ام هم تماس نداشتم. یک هفته اعتصاب خشک کرد و خواسته اش فقط یک تلفن بود. از سلول من بردند و نمیدانم چه شد ولی میگفت تنها میخواهم یک تلفن کنم به خانواده ام بعد از ۱۵ ماه بلاتکلیفی. این وضعیت آنجا بود. وقتی یک نفر وارد اعتصاب میشود وظیفه رسانه ها است که پوشش خبری بدهند و فریاد مظلومیت او را منعکس کنند. من اعتصاب را تبدیل به روش سرم و ویتامین کردم که برسد به ایام انتخابات. من در این ایام شعری را در همان تلفن ده دقیقه ای منتقل کردم خطاب به آقای هاشمی که باید بیاید و کاندیدا شود و بیانیه ای هم نوشتم که بعد منتشر شد. آقای هاشمی پیام دادند که اعتصاب را بشکن و من هم گفتم بگویید شما دعوت مرا استجاب کن من هم دعوت شما را می پذیرم. وقتی ایشان کاندیدا شد من دیگر اعتصاب را شکستم. بعد از رد صلاحیت زمان کوتاهی تا انتخابات بود و نیاز بود فریاد مظلومیت بیشتر شود عرض کردم که اعتصاب خشک میکنم. رئیس بازداشتگاه که عوض شده بود حاج داوود بازنشسته شده بود جای او حاج سعید آمده بود که او هم آدم منطقی بود آمد و گفت چی شد اعتصاب خشک کردی؟ گفتم یادتان است دو ماه پیش آمدید و گفتم نگران نباشید طولانی است و چند ماه طول میکشد؟ این بار اما طولانی نیست ظرف یک هفته من یک انسان در کما به شما تحویل میدهم و شهادت ام با شهادت موسی بن جعفر همراه خواهد شد. وضعیت نگران کننده بود و هر لحظه میتوانست باعث ایست قلبی شود. من گفته بودم ظرف یک هفته جنازه تحویل تان میدهم ولی روز ششم مرا آزاد کردند.
شما با پدرتان و همچنین مادرتان هم در زندان ملاقات داشتید. آنطور که گفته شد ملاقات در مقابل دوربین صورت گرفته بود. ممکن است توضیح دهید جریان چه بود و چرا مقابل دوربین؟
وقتی مرا از سلول بیرون آوردند نمیدانستم کجا می رویم. وارد یکی از اتاق های اداری زندان کردند پدر بزرگوار آنجا تشریف داشتند. دست ایشان را بوسیدم و کنار ایشان نشستم و دوربین و پروژکتور روبرو بود. معاون بازداشتگاه، افرادی از اطلاعات بودند و سمت چپ من هم بازجوی من نشسته بود. پدرم صحبت ها و نصایحی کردند راجع به مسائل سیاسی روز و من از ایشان تقاضا کردم که هر چه می فرمایید من گوش میدهم ولی در آخر ۵ دقیقه فرصت بدهید من حرف هایم را بزنم. وقتی صحبت های ایشان تمام شد من ۵ دقیقه بیشتر، حدودا نیم ساعت حرف زدم. فیلم در اوین طبیعتا موجود است. من شروع صحبت ام، چشم بند را از جیب ام درآورده جلوی دوربین گرفتم و گفتم ما انقلاب نکردیم که چشم مردم را ببندید. من سه ساعت پدر جان در میزنم تا اجازه بدهند با چشم بند به توالت بروم. بعد شروع کردم به مقایسه سلول های ۲۴۰ و سلول های قبل از انقلاب و رفتارها. ورود ساواک به منزل ما و ورود سربازان گمنام امام زمان به منزل ما بعد از انقلاب. گفتم ساواک آمد بازدیدش را کرد و رفت خانه را به هم نریخت. ولی اینها از قبل از اذان مغرب تا بعد از نیمه شب آمدند و خانه را به هم ریختند و نماز هم نخواندند؛نیروهای گمنام امام زمان نمازشان را نخواندند. عرض کردم قبل از انقلاب شما را ساواک گرفت، ریش شما را نزد. ریش شما، ریش اعتقادی بود. اینجا من هم از جبهه که ریش درآوردم صورتم را نزده بودم صورتم را ندیده بودم اما اینجا ریش مرا زدند، البته اینجا هم صورت ام را ندیدم چون آینه به من ندادند. اینها ریش مرا به اجبار زدند، ما انقلاب نکردیم که به اجبار ریش بزنیم. یکی یکی مقایسه کردم براساس اعتقادات خود ایشان. گفتم من خودم انتخاب کرده ام ریش ام را نزنم من خودم انتخاب کرده ام کراوات نزنم اما اگر کسی بزند به او احترام میگذارم تعرض نمیکنم و فاسق نمیدانم. به انتخاب دیگران احترام میگذارم و به انتخاب خودم هم احترام میگذارم. حتی طلبه ای بود که ریش او را به اجبار زدند. به هر حال این قضایا بود من می شنیدم دراویشی که به زور می خواستند سبیل شان را بزنند و می گفتند سرمان را بزن سبیل مان را نزن. چرا؟ چرا ما اصرار داریم سبیل درویش را بزنیم؟ او انتخاب کرده و اعتقاد دارد و سبیل درویش، اعتقادی است احترام بگذاریم به اعتقاد او. این بحث ها شد و خیلی گفتم و نیم ساعت بند بند مقایسه کردم و در آخر هم گفتم که ما برانداز نیستیم. این بازجوی من که دروغ میگوید این بازجویی که به من مجوز میدهد و می ریزد مردم را می گیرد گفتم که رضاشاه اگر روضه ها را تعطیل میکرد روضه آشیخ را که مجوز داد تعطیل نکرد اینها به من مجوز دادند و.. اینها هست و یک فیلم دیگر هم قبلا وزارت از من گرفته بود من فکر میکنم مصاحبه هایی که آنجا گرفته و قبلا پخش کرده اند مال من را هم پخش کنند بد نیست.
چه فیلمی؟ یعنی غیر از فیلم ملاقات با پدرتان، فیلم دیگری از شما در زندان گرفته شده؟
بله یک جلسه ای دو تن از بچه های اهل قلم را آوردند. به من گفته بودند همه آزاد شده اند. من هم فکر میکردم مرا هم می برند آزاد کنند. چشم بند زدند از ۲۴۰ بردند ۲۰۹ و وارد دفاتر طبقه همکف شدیم، فکر کردم یک جای جدیدی است و با رئیس زندان ملاقات و آزاد می شویم. وارد که شدم دیدم دوربین حرفه ای و پروژکتور است، صندلی و پشت آن گل مصنوعی است و یکی از بچه های اهل قلم جلوی دوربین نشسته و یکی دیگر هم کنار نشسته و میخواستند اعترافات و چیزهای عجیب و غریب بی ربط از آنها بگیرند. دیدم فضا این است.گفتم اینها هیچ کاره هستند من اینها را دعوت کرده ام. اگر قرار است چنین چیزی انجام شود من باید بنشینم و حرف بزنم. این ۴ سالی که بازداشت می شدم بارها از من خواسته بودند و فشار هم آورده بودند اما من نپذیرفته بودم اما وقتی دیدم یکی از دوستان ما مرعوب تهدیدات اینها شده گفتم من جای او باید حرف بزنم. او را بلند کرده و جای او نشستم و گفتم من بسیجی هستم، بسیجی خیبر هستم و با اراده و اختیار خودم می خواهم حرف بزنم نه ترسی از کسی دارم و نه تحت فشار هستم.
مقابل دوربین چه مسائلی را عنوان کردید؟ یعنی از شما خواسته می شد چه مسائلی را عنوان کنید؟
من صراحتا در مقابل دوربین و خطاب به همان بازجو گفتم شما برانداز هستید. گفتم تویی که چنین رفتارهایی میکنی، تویی که ما را بازداشت میکنی، این نظام را تو براندازی میکنی، این نظام را تو نابود میکنی. من بسیجی این نظام هستم در انقلاب شرکت کرده ام در جنگ حضور داشتم تمام عملیات ها بودم،تو کجا بودی؟ تو و خیلی از کسانی که الان مسئول هستند زمان جنگ کجا بودید؟ این نظام مال من است شما یک جناح هستید و در انتخابات دارید ناعادلانه رفتار میکنید و ما را حذف می کنید. در آخر هم با این جمله تمام کردم که دولت آینده، یک دولت سبز است کاری کنید که رویتان بشود توی روی ما نگاه کنید.
در ملاقاتی که با پدرتان داشتید گویا ایشان از شما خواسته بودند از جنبش سبز اعلام برائت کنید و شما نپذیرفته بودید درست است؟
بله ایشان خواستند که اعلام برائت شود با این عنوان که اینها برانداز هستند من هم گفتم که اگر مستنداتی ارائه کنید – اسم آوردند من نمیخواهم اسم بیاورم- که آقای فلانی برانداز است من اولین کسی هستم که مقابل او خواهم ایستاد چون مشی ما، مشی براندازانه نیست اما مستندات ما نمی تواند کیهان باشد. به هر حال فرمودند که کیهان نوشته بعضی ها از ۲۰ سال پیش دنبال براندازی بودند. گفتم این را به آقای جنتی بفرمایید که چرا کسانی که از ۲۰ سال پیش دنبال براندازی بودند را تایید صلاحیت کردند و ما به دنبال تاییدی که آقایان کردند رفتیم و از یکی از آقایان حمایت کردیم. ما خطایی نکردیم کار خلاف قانون نکردیم. الان هم میگویم من خلاف قانون عمل نمیکنم و قانون بد را هم فکر میکنم باید مسیر از طریق اصلاح قانون باشد. ما به قدری باید پایبند به قانون باشیم که ثابت کنیم رقیب ما قانون را زیر پا گذاشته. من در دیوار سلول ۱۰۴ نوشته بودم قوانین اوین. ۱۰ ماده بود، اولی اینکه قانون در اوین ممنوع الورود است. ما مدعی قانون هستیم. ما مطالبه قانون داریم. وکیل مرا احضار و بازداشت و مجبور کردند از تمام پرونده های من استعفا دهد، حتی پرونده شکایتی من از صدا و سیما. وکیل بعدی مرا راه ندادند که وکالت نامه بگیرد. این کجا قانون است؟ برادرم را بازداشت و مجبور به مصاحبه و انتشار مصاحبه دروغین می کنند. کجا قانون است این؟ دردها این است. الان هم که ۲۳ روز است آزاد شده ام. وضع بهتر شده ۱۷ کیلو وزن اضافه کرده ام وقتی آزاد شدم ۵۶ کیلو بودم. ولی میخواهم بگویم که الان چرا سکوت کردم. برای اینکه سایه این قضایا بالای سر ماست. بچه من می گوید بابا بس کن. نیمه شعبان عقد دختر من بود. کدام دختر؟ دختری که در همان شب ۹ آبان در همان سرای اهل قلم بازداشت شد و خواستگاری اش در وزارت اطلاعات یعنی دفتر پی گیری وزارت اطلاعات انجام شد.
یعنی چطور؟ ممکن است توضیح دهید در این زمینه؟
بله. همان ۹ آبان که ریختند سرای اهل قلم، خواستگار، خواهر خواستگار و خاله خواستگارش بازداشت می شوند. فیلم آن جلسه را دختر من برمیداشت اینها هم آمده بودند دختر را ببینند بپسندند و بعد بیایند خواستگاری. اینها را بازداشت میکنند، می برند و میگویند اینجا چکار داشتید؟ میگویند آمده بودیم خواستگاری. با داماد هم تندی میکنند و کتک اش می زنند. فکر میکنند شوخی میکند. در حالیکه واقعیت را گفته بود. بعد یواش یواش باور میکنند که بله درست میگوید. خانمی آنجا نگهبان بوده بالای سر خانم ها. خانم زویا حسنی و مهدیه گلرو و خیلی خانم های دیگر هم بودند. خانم نگهبان میگوید عروس خانم کدامتان هستید همون موقع دختر مرا برده بودند برای بازجویی و خانم ها میگویند عروس رفته گل بچیند. دستی می زنند و هلهله ای می کشند و یکی از خاطرات عروس و داماد این است که اولین مواجهه عروس داماد و روبرو شدن آنها توسط بازجو در وزارت اطلاعات بوده. نیمه شعبان هم بحمدلله عقدشان انجام شد. تست مقاومت قشنگی هم بود دامادی که مرعوب این قضایا نشد و بعد ۸ ماه صبر کرد تا پدر عروس آزاد شود و این قضیه به سرانجام برسد. چون قبل از او، دخترم خواستگار دیگری داشت که از وزارت رسما با او تماس گرفته و گفته بودند اگر این ازدواج سر بگیرد از کار اخراج می شوی. او کارمند دولت بود و.. واقعا ما چه میکنیم؟ دردهایمان را به چه کسی بگوییم؟ خواستگار را تماس می گیرند که این ازدواج سر بگیرد بیکار می شوی. کارمند را مجبور میکنند برود. منشی من این ایام فرار کرد. دیگر نیامد. دوستان را تهدید میکنند. دوستی دیدن من می آید از همین جا دم در او را بازداشت کرده به وزارت می برند و همان بازجو از او بازجویی میکند. چرا؟ بخشنامه میکنند به تمام دانشگاههای کشور که الان آمده ام خبردار می شوم قبلا گفته بودند از حیان خرید نکنید کتاب دانشگاهی، کتاب پزشکی و.. الان گفته اند کتاب هایی که آرم حیان دارد نباید در کتابخانه تان باشد. این دردها را کجا باید برد؟ این سیاست، سیاست هارون است. وقتی میخواهد فلج کند موسی بن جعفر و امام رضا علیه السلام را و اینها را مجبور کند که از نظر اقتصادی نابود شوند. تمام اینها را با من میکردند. می گفتند فلج ات میکنیم از نظر اقتصادی و کاری میکنیم با چک برگشتی اینجا بیایی. این شایعاتی که درست کرده بودند پرونده مالی و.. میخواستند چنین چیزی درست کنند. می رفتند هر کسی با ما معامله داشت تهدید میکردند که بیا شاکی بشو. مرا گرفته بودند و میخواستند شاکی جور کنند و کسی شاکی نشد. دردها اینهاست. دردهای عجیب و غریب. که بخشنامه میکنند کتاب آرم حیان نخرید کتاب اطفال، کتاب طب و.. اینها قشنگ است؟ اینها را باید به حساب نظام بگذاریم یا به حساب یک جناح؟ جناحی که بد عمل کرده. من معتقد به نظام هستم ولی به کسی که معتقد به نظام نیست هم احترام می گذارم می گویم او انتخاب کرده و اگر یک روزی اکثریت را بیاورد ما خودمان را بر آنها تحمیل نمیکنیم. یعنی دعواهای ما و تفاوت ما با اینها این است که مسیجی به سلول من می آید من به او احترام می گذارم من برای او دعا میکنم و او برای من دعا میکند به روش خودش. او می آید در سلول من ۳۰ روز روزه دانیال می گیرد و غذا نمیخورد. یا سومالیایی می آید در سلول من اعتصاب میکند بازجو به من میگوید تو تحریک کرده ای درحالیکه او خود انتخاب کرده است. مسیحی در سلول من از دعای سمات لذت می برد و میگفت این دعای شما را خیلی دوست دارم. قاچاقچی آمد سلول من با جوشن کبیر زار زار گریه میکرد و ارتباط زیبایی با خدا برقرار میکرد. من فکر میکنم ما با همه می توانیم راحت باشیم من با دزد دریایی که آوردند توی سلول من و فکر کردند جزو شکنجه های من است با هم قرآن حفظ میکردیم.
گفته می شد شما با فردی که اتهام او جاسوسی برای موساد است همسلول بوده اید و گفته بودید این برای شکنجه شما بوده. قضیه چه بود؟
من یک اعتراضی کرده بودم بر این مبنا که می گفتم سنخیت ها چیست؟ بله کسی بود جاسوس موساد بود ۸ میلیون از موساد پول گرفته بود البته قبلا بسیجی بود سمت نازی آباد. خود ایشان میگفت و نقل قول ایشان است که بسیجی سمت نازی آباد بود و می گفت ما روزی ۲۰۰ تومان می گرفتیم و می آمدیم توی دعواهای بعد از انتخابات و مردم را می زدیم. گفتم پس تو ما را میزدی دستت هم درد نکند. می گفت من به دو چیز خیلی حساس هستم یکی مادرم و یکی هم رهبرم. اگر کسی به رهبرم اهانت کند توی همین زندان هم باشد من میزنم و می کشم. گفتم تو که اینقدر به مادرت و رهبرت معتقد هستی و بسیجی بودی و ما را هم میزدی چطور جاسوس موساد شدی؟ گفت من عمل جراحی داشتم نیاز به پول داشتم و ۸ میلیون پول میخواستم. من ناراحت شدم گفتم کسی که همه اعتقادات اش را پای ۸ میلیون داده چه سنخیتی با من دارد توی سلول من چرا آوردید. اعتراض کردم، ولی بعد به عنوان یک همسلول با ایشان هم رفیق شده بودم. فکر میکنم با هر کسی در سلول می توانم همزیستی داشته باشم به گونه ای که وقتی من پرتاب غذا را شروع کردم ایشان ایستاد و از من دفاع کرد و حتی او را بردند تنبیه کنند که چرا از من دفاع کرده بردندو برگرداندند سلول. گفتم تو چرا درگیر می شوی من اعتراضی دارم غذا را پرتاب میکنم شما ساکت باش. ولی ایشان در دفاع از من ایستاد. یعنی میخواهم بگویم حتی جاسوس موساد آوردند نهایتا به جایی رسید که در دفاع از من حاضر شد برود و شکنجه بشود.
آقای خزعلی بعد از توضیحاتی که در ملاقات با پدرتان به او دادید پاسخ او چه بود و چه موضعی داشت؟
واقعیت این است که پدرم تازه از بیمارستان آزاد شده و نمیخواهم وارد این مقوله شوم بعد از آزادی تمام هدف ام خوشنودی پدر و مادرم است. چیزیکه خداوند توصیه میکند بعد از توحید. لذا ایشان به هر حال باورهایی دارند بسیار محترم و الان هم محبتی که ایشان میکنند و پی گیر مسائل من هم جدی هستند که ظلمی که به من شده رفع شود. من هم ممنون ایشان هستم هر روز دیدار ایشان میروم بیمارستان هم که بودند هر روز می رفتم. بعد از آزادی هم اولین جایی که رفتم خدمت ایشان بود.
در طی مدتی که شما بازداشت بودید رسانه های امنیتی مطالب و مصاحبه هایی به نقل از پدرتان برعلیه شما منتشر میکردند در مصاحبه ای که من با مادرتان داشتم می گفتند که این مصاحبه ها مربوط به سالها پیش است و اکنون دوباره زنده میکنند و مصاحبه جدیدی در کار نبوده و..
بله کاملا مشخص است که چه نشریاتی بودند این کار را میکردند.اصلا کارشان این است که گذشته و مسائل گذشته را زنده کنند. آن گذشته هم بحث انتخاباتی بوده پدر من روی دیانت من حرفی ندارند آن موقع بحث شان این بود که چرا من از احمدی نژاد حمایت نمیکنم یا از هاشمی حمایت میکنم یا در انتخابات دوم چرا از آقای موسوی حمایت کردم و بحث های انتخاباتی بوده اگر اعلام برائت بود اعلام برائت نه از من که از مواضع انتخاباتی من بود. بقیه هر چه است روی دیانت من، روی جبهه و اعتقاد من به نظام اسلامی شکی ندارند ولی آن موقع احمدی نژاد را خیلی قبول داشتند میگفتند امام زمان این را آورده فاطمه زهرا از او حمایت کرده ولی بعدها نه. الان بر این باور هستند که احمدی نژاد منحرف است.حتی در بیمارستان میگفت اگر بخواهد بیایید دیدن من راهش نمیدهم. حالا احمدی نژاد را شناخته اند و با صراحت می گویند که او از مسیر منحرف شده حالا مسئولش را آقای مشایی میداند یا غیره فرقی نمیکند. تایید نمیکند و در سخنرانی هایشان هم قبلا گفته اند. سالهاست تایید نمیکنند این دولت را و جدید نیست.
گفتید که از روزی که آزاد شدید تاکنون به خاطر احترام به پدر و مادرتان در فضای فعلی سکوت کرده اید این بدین معنی است که دیگر فعالیتی نخواهید داشت؟
نه عرض کردم نمیخواهم پدرم آزرده شوند. من سالها حرف زدم و نوشتم ما حرف هایمان را زده ایم و الان نیازی نیست. الان اتفاقا صحبت کردن مانع حرکت است. وقتی شما میخواهید کار کنید باید سکوت و عمل کرد. یک دوره ای، دوره حرف بود الان باید کار کرد و باید به دولتی که میخواهد با مشی اعتدال وصلح و احترام به همه کشورها و تعامل مثبت با همه گروهها در داخل کار کند،کمک کرد. الان حرفها را زده ایم و باید کار کرد. آستین را باید بالا زد و قطعا کار میکنیم و هرگونه کمکی برای این دولت را همه باید انجام دهیم. افقی که پیش روی ما است مشخص است خواسته مردم مشخص است. هدف را از جلوی چشم نباید دور کرد و یک لحظه هم از مطالبات مردم غافل نمی شویم.
خانواده تان چطور آقای خزعلی. وقتی شما بازداشت شدید بی خبری، انتشار خبرهای مربوط به وضعیت وخیم شما و اعتصاب غذا، همراه با آزار و اذیت های امنیتی و احضار و بازجویی و پرونده سازی برای تک تک آنها، قطعا بر آنها خیلی تلخ گذشته، وقتی آزاد شدید آنها را چگونه دیدید؟ چه می گفتند؟
من در واقع فهمیدم فشاری که بر من بوده به شدت مضاعف روی خانواده بوده. و متاسفانه یک گله کوچک بکنم دوستان هیچ کمک و هیچ دستگیری از خانواده نکردند به استثنای افراد انگشت شمار. حتی یک تلفن، یک پی گیری، یک دلجویی. خانواده تنها بودند. محرومیت، مظلومیت و غربتی که من در مورد خانواده دیدم به مراتب بیشتر از وضعیت من در سلول انفرادی بود. من در سلول انفرادی الفتی داشتم، اشعاری سروده بودم، درد دلی با خدای خودم میکردم. انسی دست نیافتنی با خدای خودم داشتم. اما خانواده از سویی دوندگی بود برای پی گیری وضعیت من. هم مشقات مالی شدید بود همه راهها را بسته بودند فشارهایی که از همه جهت به آنها وارد شد و برخی را نمی خواهم بگویم واقعا در یک کلام بگویم سخت ترین شکنجه های روحی و روانی بر من و به مراتب بدتر از من بر خانواده بود و خداوند کمک کرد که تحمل شد. اکنون مبنای ما این است که به سمت صلح و آشتی برویم. من در همان ملاقات با پدر هم که سال گذشته و در سال ۹۱ بود گفتم که سال آینده همین ها از ما طلب عفو میکنند و ما همه را می بخشیم ما این دور باطل جنایت را تکرار نمیکنیم و می بخشیم. الان هم چون قرار است ببخشیم خیلی حرف ها را نمیزنم. من از همه کسانی که اینکارها را کردند گذشتم و همه را بخشیدم ولی یادشان باشد ما فراموش نمیکنیم فقط بخشیدیم.
شما صحبت از بخشش میکنید و من میخواهم از پرونده های شما بپرسم از سرنوشت و فرجام پرونده های خود شما و دیگر اعضای خانواده تان.
پرونده های اعضای خانواده که بحمدالله برائت گرفتند و بسته شد. پرونده های من مانده که ۱۰ پرونده است. دادنامه اول که ابلاغ شد ۲۴ سال تبعید در برازجان است که ۱۴ سال آن در زندان است. مخلفاتی چون شلاق هم داشت. بعد یک دادنامه دو سال است و همین طور تا آخری که نمیدانیم چه خواهد شد. من حتی وسایلم را هم نتوانستم بگیرم، هر چه هم پی گیر می شویم نمیدهند مثلا لباس زیر من آنجا به درد چه کسی میخورد که نمیدهند؟ وسایلی که ۴ سال پیش از خانه من بردند را هنوز نمیدهند. یک مدت می گفتند گم شده، یک مدت یک کارتون وسایل دادند که مال یک روحانی در قم بود و حتی بین آنها اسناد خود وزارت با سربرگ وزارت بود و گفتم اسناد محرمانه خودتان را به من ندهید وسایل خود من را بدهید. ۴ سال گفتند گم شده.در بازداشت اخیر بازجو گفت پیدا کردیم،بدهیم به خانواده ات؟ گفتم بدهید. بعد که آزاد شدم دیدم نداده اند، پی گیر که شدیم گفتند دروغ است ما کی گفتیم که میدهیم؟ واقعا نمیدانم وسایل به چه درد میخورد. این دردهای ماست. بازجوی من یک هنرمند تمام عیار است تاکنون یک راست به من نگفته و من به خود او هم گفته ام حتی ساعت را هم می پرسم دروغ میگویی.
آقای خزعلی شما اشاره کردید به برخی مباحثی که پیرامون اعتصاب غذای شما مطرح شده بود. یک نقدی هم که در این مدت به شما وارد می شداین بود که روند و شیوه شما در اعتصاب غذاهای پی در پی، امکان تاثیر گذاری را می گیرد یا کم و به نوعی لوث میکند. سئوال من این است که شما در اعتصاب هایی که کردید به آن نتیجه ای که میخواستید رسیدید و آیا این انتقاد را قبول دارید یا نه؟
عرض کنم خدمت شما که اگر من بخواهم این مساله را باز کنم شاید برای دوستان دربند زحمت شود اما به صورت مجمل عرض میکنم که گاندی استقلال هند را با ۱۷ اعتصاب غذا گرفت. یعنی ۱۷ اعتصاب پیاپی داشت آخرین اش این بود که هند را گرفتند و بین گروههای خودشان اختلاف بود و مسلمان کشی راه افتاده بود ایشان اعتصاب کرد که هندی ها اسلحه را از مقابل هم زمین بگذارند. یا در ترکیه ۱۰۰۰ نفر اعتصاب میکنند در زندان ها و ۱۰۰ نفر کشته می شوند ۳۰۰ نفر به بیماری های صعب العلاج مبتلا می شوند و رکورد ۳۰۰ روز اعتصاب را ثبت میکنند نتیجه این شد که پایان حکومت نظامیان در ترکیه رقم خورد. میخواهم بگویم آخرین فریاد مظلوم را نیاییم با این حرفها بی اثر کنیم. چیکار کند؟ توی سلول است من حتی از ساعت بی خبر بودم من در تمام ۸ ماه شاید ۱۰ یا ۱۲ بار فقط هواخوری رفتم. فکر میکنم آخرین راهم همین بود و ۲۸۵ روز اعتصاب غذا در طی این ۷ مرحله بازداشت داشتم راه دیگری داشتم به نظر شما؟ حتی برگه نمیدادند من اعتراض کنم. اینقدر تلاش میکردم که یک برگه و خودکار بدهید من یک اعتراض به وزیر بنویسم جالب است همان برگه هایی هم که با تلاش فراوان توانستم بگیرم تنها برای ساکت کردن من بود و هیچ کدام آنها دست قاضی یا وزیر نرسید. حتی قاضی گفت به ما نرسیده. من از بازجو و تخلفات او و دروغ های او برای وزیر نوشتم نتیجه این می شد که وضعیت بدتر می شد تلفن های من قطع می شد ملاقات های من قطع می شد. بازجوی من رسما برای من نوشته بود تلویزیون ممنوع، یخچال ممنوع، کتاب ممنوع، روزنامه ممنوع، همه چیز ممنوع. ساعت را نگویید رسما افسرنگهبان میگفت به ما گفته اند ساعت را به شما نگوییم، که من وقت نماز عشا و مغرب ام را نفهمم کی هست. گفتم چی گیر شما می آید من ساعت را برای نماز میخواهم برای کار دیگری نمیخواهم. لذا تنها راه همان بود. الان هم به شما می گویم اگر باز پای من برسد آنجا من با اعتصاب شروع میکنم و با اعتصاب هم تمام میکنم یعنی دیگر گول نمیخورم یعنی با وعده و وعید فریب نمیخورم. گفته بودم من از دست مادر یا همسرم میخورم این دفعه هم همین است. نمیخواهم توصیه کنم چون باز پرونده می شود ولی من معتقدم که مرگ بهتر از ذلت است. مرگی که بتواند فریادی بشود.گفتم من تابوت و جنازه ام را روی دوش شما می گذارم، یا پایم را بر دوش شما می گذارم و خارج می شوم یا جنازه ام را بر دوش شما میگذارم. عزت را خداوند داده و ما بر دوش آنها خواهیم بود و نمی توانند زیاد با پایشان لگد کنند.
آقای خزعلی اگر بحثی است که لازم است مطرح شود و در سئوالات من نبود خودتان بفرمایید.
میخواهم بگویم در این ۲۳ روز که من آمده ام به من وعده هایی داده اید، قول داده اید که این مسائل رفع شود. ۴ سال وسایلی که از خانه ما دزدیده و ربوده شده را قول داده اید پس بدهید و این مسائل رفع شود. به من هم نه، به یک پیرمرد ۹۰ ساله ای که عمرشان را در راه شما و آبرویش را در راه شما گذاشته به او قول داده اید اما حتی یک مورد هم عملی نشده. و امروز اگر من بعد از ۲۳ روز مصاحبه میکنم میخواهم اتمام حجت شود. سکوت من به احترام این پدر بود و حال می گویم پدر جان می بینی شما چقدر پی گیر شدی که این ظلم برطرف شود می بینی چقدر به شما قول دادند و می بینی حتی یک مورد هم انجام نشد؟ چقدر تماس گرفتید، چقدر به شما قول دادند که انجام میدهیم و برطرف می شود و برطرف می شود. کدام یک برطرف شد؟ کدام یک از این حکم های ناجوانمردانه ای که هیچ مبنای حقوقی ندارد برطرف شد؟ قول دادند همه را هم گفتند برطرف میکنیم. اگر نشود که من نمی توانم ساکت بنشینم. من می توانم از جان خودم بگذرم که من بسیجی خیبر هستم ازآقایان هم چیز زیادی نمیخواهم فقط میخواهم ظلم به من نکنید. چیز زیادی است؟ یک اتهام برای شما مثال میزنم اسلحه ای که به عنوان یک بسیجی و برای حفاظت به من دادید و اسلحه سازمانی بنده است شما ۵ سال حبس به من دادید گفتید سلاح غیر مجاز؟ تازه اسلحه هم خانه من پیدا نکردید کارت اسلحه را پیدا کردید. قاچاق بوده؟ رفتم خریدم؟ یا شما دادید؟ مجوز حمل سلاح با آرم سپاه دست من است و شما بابت این ۵ سال به من حبس دادید. اسلحه غیرمجاز داشتم؟ اسلحه ای که دادید اکبند بوده یک گلوله از آن شلیک نشده بوده من وقتی به شما تحویل دادم همانطور آکبند بوده و یک گلوله از آن شلیک نشده و بعد شما ۵ سال حبس به من دادید؟ یعنی شما دنبال بهانه هستید که مخالف و رقیب تان را نابود کنید. شما مجوز کتاب های پزشکی مرا متوقف کردید من با حق تالیف زندگی میکنم شما حق تالیف مرا ممنوع کردید اینها انصاف است واقعا؟ اینها مردانگی است؟ همین حرفها به همین سادگی. بقیه اش هم همین است ۵ سال حبس بابت حضور در راهپیمایی ۲۵ خرداد. آخر برای چی؟ اهانت به افراد، من به هیچ احدی اهانت نمیکنم. من فقط دادخواهی خودم را میکنم. برای من نوشته اند اهانت به رهبری، اهانت به امام، آیت الله مهدوی کنی، آیت الله یزدی، آیت الله مصباح، اهانت به اقای لاریجانی، آقای احمدی نژاد، آقای عسگراولادی و قاضی و.. یعنی کمترین حرفی که ما میزنیم می شود اهانت. هر حرکتی کردیم شده اهانت. درد من این است. به بازپرس میگویم من کجا به رهبری اهانت کردم. می گوید سال ۸۸ رهبری در آستان قدس رضوی سخنرانی میکرد ۶ متر گل جلوی رهبری بود. موضوع این بود سال اصلاح الگو و مصرف. بنده یک نقدی نوشتم که سال اصلاح الگوی مصرف، من اگر جای رهبری بودم اصلاح را از گل های تریبون آغاز میکردم. این حرکت نمادین بود و اگر به آستان قدس انتقاد میکردند خیلی کار قشنگی بود و بازتاب خوبی هم داشت. همان روز که من نوشتم به صدا و سیما بخشنامه کردند که دیگر این را پخش نکنند دوربین از پایین گرفته بود کوهی از گل بود و بالا فقط سر رهبری دیده می شد. خب متوجه شدند خطای آستان قدس بوده. این را اصلاح کردند یک ماه بعد در کردستان در فصل گل، یک گل کوچک گذاشتند بازجو به من گفت چرا از این تجلیل نکردی. گفتم من نقاد هستم شما ۲ سال برای همین به من دادید. گفتم آخر من چه اهانتی کردم؟ گفت بعضی ها شان شان اینقدر بالااست که نگاه چپ کنی اهانت است. سکوت کنی اهانت است. گفتم آخر یعنی چی. یعنی من سکوت کنم اهانت است؟ بحث من سیاسی نیست بحث پرونده قضایی ام است و میگویم چرا باید بابت این ۲ سال حبس بگیرم؟ یا راجع به پرونده ۳ هزار میلیاردی من قبل از اینکه برملا شود پیش بینی و تحلیل کردم که ببینید قضیه چی است من حبس گرفتم با عنوان اهانت به رئیس جمهور. من نوشته بودم این کسی که ماشین رئیس جمهور را خریده بروید شرکت اش را ببینید تحقیق کنید قطعا از جاهای دیگر از این دولت منتفع شده ببینید چقدر از بانک ها وام گرفته. بنده ۶ ماه حبس برای همین گرفتم. یعنی ما نمی توانیم به عنوان یک نویسنده یا مدیرمسول نشریه یا روزنامه نگار سئوال طرح کنیم؟ از هر کسی هر سئوالی کردیم حبس و شلاق گرفتیم. چرا؟ اینها سئوالات بدیهی است که باید رکن چهارم دموکراسی به عنوان چشم مردم بپرسد و حق طبیعی ما است و من برای همه اینها حبس گرفتم
آقای خزعلی برای اولین بار از آنچه که در زندان و سلول های انفرادی بندهای ۲۰۹ و ۲۴۰ زندان اوین بر او گذشته سخن میگوید. از اعتصاب غذاهای پی در پی و نحوه رفتار بازجوها، فیلم هایی که در زندان اوین از او گرفته اند و مسائلی که در ۸ ماه زندان اخیرش بر او و خانواده اش گذشته است.از برگزاری مراسم خواستگاری دخترش در وزارت اطلاعات تا احضار و تهدید اعضای خانواده و..
مصاحبه با مهدی خزعلی در ذیل می آید.
آقای خزعلی بازداشت اخیر، هفتمین بازداشت شما در ۴ سال اخیر بود،توضیح می دهید این بار چرا و چگونه بازداشت شدید؟
برای من هم این بازداشت چیز عجیبی بود به جهت اینکه شب عید سال ۹۱ من به دستور رهبری آزاد شده بودم و دیگر باور نمیکردم کسی که رهبری به او امان داده باز دستگیر شود؛ بخصوص که بنا داشتم مسیری که حرکت میکنم کاملا منطبق بر قانون باشد و هماهنگ هم میکردیم. وقتی شروع کردم به آقایان هم گفتم هرکجا دیدید که خلاف است و مطابق قانون یا خط قرمزهای شما نیست،بگویید، حتی خط قرمز های غیر قانونی شما را هم ما رعایت میکنیم چون میخواهیم کار کنیم. در این مسیر ما جبهه آزادی را تشکیل دادیم که جبهه ای انتخاباتی بود و تصور ما این بود که آقایان میگویند در انتخابات شرکت کنید و ما هم نظرمان این بود که باید در انتخابات شرکت کنیم. اینها هم می گفتند تحریم نکنید. حرکت ما و جبهه آزادی برای انتخابات هم در واقع یک خط شکنی بود و ما شروع کردیم مثل همیشه خط شکن باشیم و در انتخابات شرکت کنیم. نظر من این بود هر حرکتی که میخواهیم بکنیم بایستی درباره انتخابات باشد. مناظره ای با آقای نوری زاد هم در سرای اهل قلم داشتیم، ایشان میگفتند تحریم کنیم و ما می گفتیم نه، باید حضور داشته باشیم و سازو کار انتخابات مطلوب است و آنجا است که ما می توانیم فعالیت کنیم، احزاب را شکل دهیم، نیروها را شکل دهیم و بتوانیم آماده یک رقابت باشیم؛ حتی اگر نگذارند رقابت کنیم و کاندیداهای ما را رد کنند. سرای اهل قلم را شروع کردیم، در واقع مجموعه ای داریم که محل نشست و گفتگوی اهل قلم بود که بیایند چای و قهوه و ناهاری بخورند و بتوانند گفتگویی داشته باشند. هفته ای یکی دو نوبت هم جلسه داشتیم که یک سخنرانی دعوت کنیم راجع به موضوعی و گفتگو شکل بگیرد. ۶ ماه ما زیر نظر اینها فعالیت داشتیم و من با بازجوی خودم در ارتباط بودم. در این ۷ ماه که من آزاد بودم، مرا بارها و بارها به اطلاعات و جاهای مختلف می خواستند.من هم میگفتم اگر شما نمیخواهید،اگر برای شما مشکل قانونی دارد، ما هم نمی کنیم. این چیزی است که مجوز هم نمیخواهد، یک مجموعه فرهنگی است که اهل قلم را دعوت میکند، آنجا می نشینند، حالا نقد کتاب میخواهند بکنند یا نقد یک مطلب علمی یا سیاسی. من موسسه فرهنگی دارم و طبیعی است که اهل قلم دور هم جمع شوند و این نیازی به مجوز ندارد. علیرغم این، برای اینکه نریزند و نگیرند و نبرند، چون سابقه این را داشتیم که دعای کمیل را ریخته و گرفته و به حبس هم محکوم کرده بودند گفتیم در مملکتی که دعای کمیل را دستگیر میکنند سرای قلم هم مصون نیست و لذا مجوز گرفتیم.همان بازجوی خودم، آقای امیری و دستیارش، آقای مجیدی و بعد دستیار عوض شد و آقای موسوی، مجوز دادند. حتی وقتی پلیس امنیت در یکی از جلسات مزاحم سرای اهل قلم شده بود من تلفن کردم به بازجوی خودم که آقا شما مگر مجوز ندادید اینها چکار میکنند. گفت گوشی را بدهید ما به آنها می گوییم و ما با سپاه و پلیس امنیت هم هماهنگ میکنیم که شما جلسات تان را داشته باشید. من بارها و بارها در جلسات رسما اعلام میکردم که این جلسات با مجوز وزارت اطلاعات تشکیل شده و بازجو به من می گفت ما نماینده تام الاختیار وزارت و در نتیجه نماینده تام الاختیار نظام هستیم و ما به شما مجوز دادیم. در جلسات اعلام میکردم که اینها مجوز دادند. هیچ جلسه سیاسی در کشور نبود و تنها جلسه سیاسی و تنها جبهه سیاسی فعال در انتخابات ما بودیم. می گفتم چون اینها مجوز دادند رعایت قانون را بکنید و حتی بالاتر از این، به دوستان میگفتم حتی رعایت خط قرمز های غیرقانونی این جناح مقابل که رقابت غیرعادلانه با ما دارد را بکنید اگر میخواهیم بمانیم و فعالیت بکنیم. با این فرض ما وارد فعالیت شدیم چون نمیخواستیم فعالیت نکنیم. وقتی پدر در زندان به ملاقات من آمد من آنجا در مقابل پروژکتورها به پدر عرض کردم. گفتم اگر رضا شاه روضه ها را تعطیل کرد، روضه آشیخ را که مجوز داده بود به هم نریخت و تعطیل نکرد اینها اما جلسه ای که مجوز داده اند را هم به هم ریختند و این خیلی مساله ناجوانمردانه ای است که مجوز بدهیم و بعد به قول این مناظره ها، گازانبری بریزیم و همه را بگیریم.
یعنی در واقع وزارت اطلاعات به شما مجوز داد و ۶ ماه فعالیت کردید و بعد از ۶ ماه وزارت اطلاعات بود که ریخت و جلسه را برهم زد و شما را بازداشت کرد؟
بله دقیقا همین بود؛ همان کسی که مجوز داده بود ما را گرفت. به آنها گفتم این بچه ها را برای چی گرفتید؟ من در جلسه رسما عنوان کرده ام که وزارت اطلاعات به ما مجوز داده و اینها با احساس امنیت وارد این نشست و گفتگو شدند. ما عکس ها و فیلم ها و مطالب این جلسات را منتشر میکردیم و چیز پنهانی نداشتیم که شما ما را گرفتید. حتی جالب است بدانید وقتی من با اس ام اس اهالی اهل قلم را دعوت میکردم، یکی از اس ام اس ها برای بازجوی من در وزارت اطلاعات می رفت.وقتی ما را دستگیر کردند و گفتند غیرقانونی است همسر من اس ام اس را برده بود برای وزیر اطلاعات که آقا این اس ام اس برای چی آمده؟ یعنی دعوت کرده بودیم که شما بیایید ما را بگیرید؟ حمله کنید با ون و ما را دستگیر کنید؟ این دعوت برای این بوده؟ منصفانه است این؟ کسی اعتماد میکند به شما که مجوز بدهید حتی جلسه روضه بگذارد؟ واقعا اعتماد را از بین نمی برد اینها؟
وقتی ریختند داخل سرای قلم چه اتفاقی افتاد؟ بازداشت ها و برخوردها به چه صورتی بود؟
حدود ۵۰ نفر بودندکه ریختند، ماسک زده بودند که شناخته نشوند. در ورودی و شیشه را شکستند و وارد شدند در حالیکه اصلا نیازی به شکستن نبود، نیروهای شان از اول در جلسه نشسته بودند. یعنی نیروهایی را فرستاده بودند که همان جا به من اطلاع دادند. اول محل در محاصره نیروهای امنیتی بود.من با علم به اینکه در محاصره است و من دستگیر می شوم وارد شدم. به من خبر داده بودند. گفتم خب مرا دستگیر میکنند یعنی فکر میکردم فقط مرا دستگیر میکنند. همان جا هم به من گفتند که نیروهای امنیتی داخل جمعیت نشسته اند. خب ما حرف هایمان را زدیم. نیم ساعت از جلسه گذشته بود که شیشه را شکستند و وارد شدند و گرفتن ها شروع شد. اول مرا خارج کردند و نیم ساعت بعد من در اوین بودم. یک پرانتزی باز کنم اینجا؛ وقتی من گفتم حکم به من نشان دهید دیدم نوشته ورود به مخفیگاه مهدی خزعلی و دوستانش، دستگیری و ضبط اموال شان.
در واقع سرای اهل قلم را مخفیگاه شما عنوان کرده بودند؟
بله. به قاضی گفتم آخر این چه مخفیگاهی است که ما به همه و در رسانه ها اعلام کرده ایم و به بازجوی شما هم اطلاع داده ایم که ساعت ۶ جلسه تشکیل می شود و سخنرانان ما هم چه کسانی هستند. این چه مخفیگاهی است؟ چرا با قانون بازی میکنید؟ جالب است بدانید که چند روز قبل از آن، وزارت اطلاعات مرا احضار کرده بود و همین آقای بازجو در اتاق مراجعین وزارت با من صحبت کرد. من جلسه را به او گفتم، بعد هم ایمیل هم اس ام اس زدم.
پاسخ قاضی به شما چی بود؟
پاسخی نمیداد. میخندیدند به من
چه شعبه ای بود و قاضی چه کسی بود؟
آقای امیرناصری، دادسرای اوین، شعبه ششم. قاضی بسیار ظاهرا مودبی هم بود. اما عملا راننده دادسرا هم هر چه میخواست او می نوشت و امضا میکرد. هر چه میخواستند برای شان می نوشت.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
من نیم ساعت بعد در سلول بودم. وقتی برگه جلب را به من دادند من از روی آن با صدای بلندخواندم و اعلام کردم و ۸۰ نفر در آن سالن شنیدند که: مرا می برند بند ۲۰۹ و من از این لحظه در اعتصاب غذای خشک هستم. نیم ساعت بعد که وقتی وارد بند ۲۰۹ شدیم حاج مظفر تهرانی، معاونت بند امنیتی ۲۰۹ دم در بود سلام علیک کردیم گفت باز هم آوردنت؟ گفتم بله دفعه هفتم است مرا می آورند. مرا به سلول انفرادی ۱۲۸ بردند که طبقه زیرین و پایین است که روز و شب را هم تشخیص نمیدهیم، هیچ نوری ندارد و پنجره ای هم ندارد. ساعت هم نداشتیم. از آنجا مرا به بهداری بردند. گفتم فردا من جلسه دندانپزشکی دارم و جلسه آخر است و باید بروم. سئوال کردند که چه مشکلی داری و..اما تا آخر ۸ ماه مرا دندانپزشکی نبردند. حتی گفتند که دستت هم بشکند ما تو را بیمارستان نمی بریم و همین جا می بینیم. کمی بعد مرا بردند سلول ۲۰۹ که این تغییر و جابجایی سلول به سلول هم برای این بود که روحیه را خراب کنند. من مرتب جابجایی داشتم و ۱۳ سلول عوض کردم در این مدت. آقای حاج مظفر تهرانی سه شنبه ۹ آبان مرا دید، یعنی نیم ساعت بعد از دستگیری من. پنج شنبه همسر من به اوین مراجعه میکند و همین حاج مظفر تهرانی که پیرمردی ریش سفید است را می بیند و میگوید آمده ام برای ملاقات.او می گوید ایشان را اصلا اینجا نیاورده اند و ما بی خبر هستیم. حالا همسر من یک دست لباس زیر برای من آورده بود که توی زندان عوض کنم. از او نمی گیرند و میگویند اینجا نیست. بعدا به آقای حاج مظفر تهرانی گفتم آخر این دروغ چه ارزشی دارد؟ قاضی که نوشته بود ۲۰۹ و من با صدای بلند در سالن خواندم و ۸۰ نفر شنیدند. شما به همسر من دروغ میگویید که نیست و خبر نداریم، آیا این شیوه برای نظام اسلامی قشنگ است؟ آیا سربازان امام زمان اجازه دارند اینقدر رایگان دروغ بگویند؟ بی حاصل و بی نتیجه؟ این دروغ امنیتی هم نبود و فقط برای ایذای خانواده بود. فردای همان روز مرا پیش بازپرس بردند و بازپرس گفت ۴- ۵ روز بیشتر نیستی و آزاد می شوی. راننده ای که مرا برد گفت ایشان را انفرادی بنویسید. قاضی هم انفرادی نوشت. بردند به بند ۲۴۰ که از سازه هایی است که توسط آقای لاجوردی ساخته شده. وارد سلول ۳۳ شدم، تنها سلولی که کف اش خیس است و سقف اش هم نم میدهد و مشکل داشت. من پتویم خیس می شد، از بالا گچ روی پتو می ریخت. خیلی هم سرد بود. درجه حرارت آن زمان تهران را می توانید ببیند که خیلی سرد بود. شوفاژها را هم راه نینداخته بودند و میگفتند گازوئیل نداریم. آنجا در اعتصاب خشک هم بودم و در تمام این مدت زیر پتو کز کرده بودم و فقط برای نماز واجب می آمدم بیرون.
اعتصاب خشک شما تا چه زمانی ادامه داشت؟
تا روز دوازدهم بعد از بازداشت ادامه داشت که بازجو آمد؛ همین آقای موسوی و من به سادگی خودم باورش کردم. گفت همه آزاد شده اند و من باور کردم.
یعنی در اعتصاب اولیه، خواسته شما آزادی سایر کسانی بود که با شما بازداشت شده بودند؟
بله. من میگفتم آنها را برای چه گرفته اید؟ اگر من اعلام کردم با مجوز شما بوده. همه ما را بدون دلیل بازداشت کرده اید ولی آنها را آزاد کنید من هستم. من جلسه را تشکیل دادم، من دعوت شان کردم و به همه هم گفتم با مجوز وزارت اطلاعات است. اینها چه گناهی کرده اند که باید بازداشت باشند؟ آمد به من گفت همه آزاد شده اند فقط تو مانده ای. ۴ سئوال در ۴ برگه جداگانه نوشته بود که من جواب دادم. گفت اینها را صوری می برم که آزادی تو را بگیرم و الان می روم بازپرسی که آزادی ات را بگیرم. دو چایی هم آورده بود. بعد سومی و چهارمی که بخور و بشکن اعتصاب خشک را با این قسم که اگر امروز آزادت نکنند من استعفا میدهم. من باور کردم گفتم اینقدر دیگر دروغ واضح نمی گویند. چایی را در مقابل دوربین ها خوردم و برگشتم توی سلول و ایشان که رفت نامه آزادی مرا بیاورد دیگر پیدایش نشد. بعد دیدم من جلو دوربین اعتصاب خشک را شکسته و چایی خورده ام. اعتصاب آخرین فریاد انسانی است که دست اش به هیچ کجا نمی رسد و از جان خودش مایه میگذارد؛ راهی است برای اینکه وقتی مظلومی تحت ستم واقع می شود هزینه برای ظالم ایجاد بکند و بگوید حالا هزینه اش را بپرداز. من با شهادت ام و با ایثار جانم برای تو هزینه ایجاد میکنم. این قصه بود و من بعد تا روز چهلم روزه گرفتم.
این بازجو که گفتید تا چند وقت دیگر پیدایش نشد و بعد چه زمانی او را دیدید؟
او رفت و دیگر تمام شد. و البته خواهم گفت دوباره کجا پیدایش شد.
یعنی بعد دیگر بازجویی نشدید؟
تنها بازجویی من همان ۵ دقیقه بود.
در همان ۵ دقیقه چه اتهامی به شما تفهیم شد؟
ما بیانیه ای داده و دعوت به راهمپیمایی ۱۳ آبان کرده بودیم. راهپیمایی قانونی یوم الله ۱۳ آبان. و اینکه هر مسیری دولت گفت ما هم بخشی از این ملت هستیم و له یا علیه کسی شعار نمیدهیم. با عنوان صلح و دوستی حتی علیه کسانی که مقابل ما بودند هم شعار نمیدهیم. بازجو به من زنگ زد؛ وقتی ما بیانیه راهپیمایی را که دیگران داده بودند در کمپین صلح و دوستی و من هم امضا کرده بودم. وقتی بازجو به من زنگ زد که این چیه. گفتم دعوت به راهپیمایی است و من هم پذیرفته ام. گفت بوی خون می آید. گفتم ما نمیخواهیم خون از دماغ کسی بیاید اگر می توانید امنیت ما را تعیین کنید ما هم در راهپیمایی خود شما هر کجا که خودتان تعیین میکنید، دولت تعیین میکند می آییم. اگر امنیت ما را نمی توانید تامین کنید ما لغو میکنیم. گفت نه بوی خون می آید و ما هم لغو کردیم. واقعا ما بنای آمدن خون از دماغ کسی را هم نداشتیم و پرچم صلح و دوستی بلند کرده بودیم. ما لغو کردیم و حتی در همان ۹ آبان من قبل از دکتر شعله سعدی صحبت کردم و گفتم لغو است و شرکت نمیکنیم. بهانه دیگری هم برای نماز جمعه داشتیم که نرفتیم؛ من خودم تا امام عادل پیدا نکنم نمازجمعه نمی روم و نرفته ام و نخواهم رفت.
در واقع اتهامی که به شما تفهیم شد دعوت به راهپیمایی ای بود که لغو کرده بودید؟
بله دعوت به راهپیمایی که اصلا ۴ روز قبل ما لغو کرده بودیم. کسی هم نرفت. یعنی برای اتفاقی که نیفتاده. بعد هم که جلسات اهل قلم بود که با مجوز خودشان بود. بعد مرا در سلول انفرادی نگاه داشتند و ارتباط با خانواده هم قطع بود. من واقعا نگران بودم، دیده بودم که دخترم و پسرم را همان جا دستگیر کرده بودند. نگرانی ها به گونه ای بود که فکر میکردم همسرم را هم دستگیر کرده اند. هیچ اطلاعی نمیدادند و هر چه از نگهبان ها سئوال میکردم جوابی نمیدادند. آخر به خودم گفتم فکر کن آمدی برزخ و اینجا برزخ است. فکر کن فوت کرده ای و خانواده هم دیگر خرج کفن و دفن و مراسم را هم ندارند. بنشین به دعا مشغول باش. متوسل شدم به دعا و راز و نیاز با خدا. انس خوبی با خدا داشتم و خلوتی دست نیافتنی بود. نه من از خانواده خبر داشتم نه خانواده از من تا روز ۵۹ که ملاقات کابینی دادند.
یعنی ۱۲ روز اول اعتصاب خشک بودید و بعد روزه گرفتید؟ چه زمانی اعتصاب را دوباره آغاز کردید؟
بله همان روز دوازدهم که بازجو قسم خورد و من باور کردم و شکستم و جلوی دوربین چایی خوردم. بعد روزه میگرفتم تا روز چهلم که دوباره اعتصاب را شروع کردم.
این بار دلیل و اعتراض تان برای اعتصاب چه بود؟
در اعتراض به وضعیتی که بود حتی اجازه نمیدادند من اعتراض به قرار بکنم میگفتم حق من است که یک برگه و یک قلم بدهید تا من به قرارم اعتراض کنم و قانون میگوید روز اول و سی ام این حق من است ولی نمی دادند و ندادند و این قصه ادامه یافت،بدون اینکه اجازه دهند من به قرار که حق هر متهمی است اعتراض بکنم. از روز چهلم من اعتصاب تر را شروع کردم یعنی با آب و نمک و قند. این روش ایرلندی است که بابی سندز در این اعتصاب ۶۶ روز دوام آورد و دوست اش ۹۳ روز. من گفتم رکورد جهانی را تا ۱۰۰ روز ارتقا میدهم در بند ۲۰۹ شما. میگفتند چرا اعتصاب میکنی، می گفتم مردم گرسنه هستند و من میخواهم ببینم نخوردن چگونه است. روز ۵۲ مرا به بند ۲۰۹ منتقل کردند.۴ نوع اعتصاب داریم که من تقریبا همه را تمرین کردم،برای خود سازی خودم هم بود. این ۴ نوع اعتصاب، اولی اعتصاب خشک است که نه آب و نه غذا، هیچی نیست و میانگین میگویند انسان می تواند ۷ روز دوام بیاورد ولی رکورد جهانی ۱۲ روز است. اعتصابی که با آب خالی باشد تا ۴۰ روز انسان می تواند دوام بیاورد ولی افراد مقاوم تا ۶۰ روز هم مقاومت کرده اند. اعتصاب ایرلندی و بابی سندز هم ۹۳ روز رکوردش است ولی میانگین اش ۷۰ روز است. اعتصاب ملایم تر همین آب و نمک و قند است به اضافه املاح و ویتامین. که کپسول مولتی ویتامین هم اضافه می شود و در ترکیه انجام شد و ۱۰۰ نفر کشته داد و این روش ۱۰ ماه می تواند دوام بیاورد. میانگین اش ۷ ماه است اما ۳۰۰ روز هم داریم و من میگفتم این را تا یکسال می توانم ارتقا دهم. به هر حال این روش های اعتصاب مختلف است و مردم تعجب میکنند چطور یکی طولانی است و یکی کوتاه. اعتصاب تر که شروع شد با هدف این بود که تکلیف مرا مشخص کنید نه بازجویی است نه قاضی و نه هیچ چیز دیگری. این هم ۱۲ روز ادامه پیدا کرد و دومین اعتصاب من در این بازداشت بود که مرا به بند ۲۰۹ منتقل کردند که این انتقال هم حکایت ظریفی دارد. من تفال زده بودم به قرآن و آمده بود که آزاد می شوم. آمدند گفتند وسایل ات را جمع کن. گفتم آزاد می شوم؟ گفتند نه می روی ۲۰۹. یعنی از سازه آقای لاجوردی به سازه زمان شاه. گفتم ولی من تفال زده بودم به قران که آزاد می شوم. گفتند از ۲۴۰ به ۲۰۹ آزادی است. گفتم یعنی از سازه لاجوردی به سازه شاه، آزادی است؟ چرا ما بعد از انقلاب چیزی ساختیم کوچکتر از زمان شاه با امکانات بدتر و فضای بدتر. بچه هایی که از ۲۴۰ به ۲۰۹ آمده بودند واقعا از تصور ۲۴۰ وحشت میکردند و میگفتند دیگر آنجا نبرند. خیلی برای شان وحشتناک بود وقتی به یاد ۲۴۰ می افتادند. میخواهم بگویم چکار کردیم ما که سازه ای که ما ساختیم با سازه ای که قبلا بوده اینطور شده. من در این مدت که در ماه هشتم آزاد شدم نه تلویزیون داشتم نه رادیو، نه روزنامه و نه هیچ گونه خبری. حتی از ساعت خبر نداشتم و هر وقت ساعت را سئوال میکردم نگهبان ساعت را دروغ میگفت. الا یکی دو نگهبان که من واقعا آنها را تقدیر میکنم میگفتم اینها نفس خود را کشته اند. سه نفری که خدمت میکردند به زندانی ولی بقیه دردناک بود. تا جایی که یک هم سلولی قاچاقچی پیش من آوردند، او می گفت من قزل حصار و اراک و ندامتگاه کرج را تجربه کرده ام همه اینها را تحمل کرده ام ۲۰ روز اینجا بریده ام اینجا واویلا است. در این مدت من سابقه ۲۸۰ روز اعتصاب غذا در ۷ نوبت بازداشت دارم و شرایط خیلی سختی بود و هنوز فکر میکنم تا برگردم به شرایط عادی خیلی زمان می برد.
گفتید ملاقات کابینی دادند در روز ۵۲ درست است؟
بله رئیس بازداشتگاه ۲۰۹ حاج داوود عظیمی که فردی بسیار محترم بود و زندانی ها میگفتند مرد است و حرفی که میزند حرف است. ایشان آمد توی سلول من و گفت اعتصابت را بشکن من قول میدهم ظرف یک هفته آزاد شوی. گفتم آن بازجو که دروغ گفت و حرف شما برای من حجت است، می پذیرم حرف شما را. اعتصاب را شکستم و مفصل هم میخوردم. روز ۵۲ به قول اش اینطور عمل کرد که ملاقات داد و من خانواده را پشت شیشه دیدم و همان روز بعد از ملاقات هم مرا به بند ۳۵۰ منتقل کرد. ۶۸ ساعت، یعنی کمتر از ۳ روز در بند ۳۵۰ بودم که بازجو تماس گرفته و گفته بود ایشان را باید برگردانید ۲۰۹. ایشان دیگران را تحریک میکند. باز به سلول انفرادی برگشتم و از همان جا اعلام کردم و اعتصاب کردم.
این مدت دیگر بازجویی نداشتید؟
تنها بازجویی من همان ۵ دقیقه ای بودم که گفتم که آن هم سر پا انجام گرفت، توی اتاق تلفن بند ۲۰۹ یعنی مرا پای تلفن بردند و آنجا سئوال را نوشت. ۴ سئوال و من هم جواب دادم و اجازه تلفن هم ندادند. همان هم رفت توی کیفرخواست. هر چه در این مدت شایع کردند،دروغ بود. کیفرخواست من فقط همان راهپیمایی قانونی دولتی ۱۳ آبان بود. در هر صورت بعد از انتقال به ۲۰۹ مجددا اعتصاب من شروع شد. اعتصاب تر بود تا ماه دوم که حالم بد شد، فشارم افتاد و پزشکان توصیه ویتامین و سرم کردند. مقاومت می شد کرد اما خبرهایی که از بیرون و از طریق تلفن میرسید – اجازه تلفن هفته ای ۱۰ دقیقه داده بودند با همسر و فرزندان ام- البته مراقب بودند من حرف سیاسی نزنم و..- ماه دوم ویتامین اضافه شد و در واقع تبدیل شد به اعتصابی که ۱۰۰ کشته داد در اعتصاب جمعی در زندان های ترکیه. می توانستم ۱۰ ماه مقاومت کنم و گفته بودم یکسال مقاومت میکنم. اعتصاب یک فریاد است و کسی که اعتصاب میکند و فریاد مظلومیت اش را می زند وظیفه دیگران این است که بعنوان پشتیبانی فریادها را منعکس کنند. خبرها این بود که این انعکاس نیست. خبرها این بود که آقایان می آمدند در بین صفوف ما رخنه میکردند، ایجاد شبهه و تردید میکردند که اصلا اعتصاب نیست و..
اتفاقا میخواستم همین را با شما مطرح کنم که تردیدهایی درباره روند اعتصاب غذای شما به وجود آمده بود و..
این کار خودشان است و این خبرگزاری هایی که مال خودشان است. شما ببینید برادر مرا احضار و تهدید کردند که باید علیه برادرت مصاحبه کنی. گفته بود من با چه کسی مصاحبه کنم. چه مصاحبه ای بکنم، اصلا من سیاسی نیستم، من هنری هستم. برادر من در کار موسیقی است. ولی بازجوی من تماس میگیرد، تهدید میکند و مصاحبه ای تنظیم میکند که خلاف گفته های ایشان است. ایشان گفته من سیاسی نیستم و صلاحیت دخالت در سیاست ندارم آنها تغییر میدهند که برادرم مهدی صلاحیت دخالت در سیاست ندارد.
همان مصاحبه ای که کیهان هم منتشر کرد و طی آن به نقل از برادرتان مصاحبه من با مادرتان را هم تکذیب کرد؟
بله خبرگزاری نسیم دروغی از قول برادرم نوشت. بنده طلبی از برادرم داشتم و طبیعتا پرینتی گرفته و به مادرم گفته بودم این را باید به بانک برگردانیم و سود که نمیخواهیم شما بگویید اصل اش را برگرداند. حالا چگونه پرینت گرفته و به برادرم گفته بودند که بگو از شما سود خواسته. او گفته بود نه سود نخواسته گفته سود را من خودم داده ام شما اصل بدهی را بدهید. این را خبر کردند در رسانه ها. کارهای ضد اخلاقی کردند، به نقل از برادرم دروغ گفتند و ایشان همه را تکذیب میکند. تهدید کرده بودند که اگر مصاحبه نکنی برایت پرونده سازی میکنیم و پرونده سازی هم کردند. البته بعد برائت دادند. ولی اینها قشنگ نیست ما بیاییم پرونده سازی کنیم که دهن یک نفر را ببندیم. برای دو دختر من پرونده درست کردند. برای همسرم پرونده ساختند. پسرم محمد صالح که هنوز به سن قانونی نرسیده بود زیر ۱۸ سال بود برایش پرونده درست کردند. من واقعا مانده ام چه میکنند. فقط مانده فرزند آخرم که ابتدایی درس میخواند. توی ملاقات پسرم به من گفت برای من
احضاریه آمده. بچه ای که محصل است و امسال کنکور داشت و متاسفانه فقط دنبال کارهای من رفت و از درس افتاد.
اعتصاب تان این بار به چه صورتی شد و چه زمانی شکستید؟
اعتصاب ادامه داشت تا دیدم فضای رسانه ای ضعیف شده و تشکیک تاثیر گذاشته و پذیرفتم ویتامین را تا برسیم به انتخابات.
دقیقا روز چندم اعتصاب تان ویتامین را پذیرفتید؟
ماه دوم اعتصاب، شاید تقریبا روز پنجاه و چندم بود. دقیق نمیدانستم روزها را. سرم وصل کردند و به قول خودشان داخل سرم ویتامین میزدند و میگفتند سرم زعفرانی. یک سومالیایی آورده بودند داخل سلول من که دزد دریایی بود. ۱۵ ماه زندانی بود و میگفت تنها یک بازجویی داشتم و دیگر هیچ. نه بازجویی نه دادگاهی و نه چیز دیگری. او تعبیرش این بود که اینها فقط بلدند بگیرند و نگهدارند و غذا بدهند. می گفت حتی یک تلفن هم به من نداده اند. میگفت ما سومالیایی ها درکنیا، ماداگاسکار، افریقای جنوبی، آلمان، فرانسه، امریکا و هند زندانی داریم همه آنها با موبایل با هم تماس میگیرند. و در ایران الان من ۱۵ ماه است با خانواده ام هم تماس نداشتم. یک هفته اعتصاب خشک کرد و خواسته اش فقط یک تلفن بود. از سلول من بردند و نمیدانم چه شد ولی میگفت تنها میخواهم یک تلفن کنم به خانواده ام بعد از ۱۵ ماه بلاتکلیفی. این وضعیت آنجا بود. وقتی یک نفر وارد اعتصاب میشود وظیفه رسانه ها است که پوشش خبری بدهند و فریاد مظلومیت او را منعکس کنند. من اعتصاب را تبدیل به روش سرم و ویتامین کردم که برسد به ایام انتخابات. من در این ایام شعری را در همان تلفن ده دقیقه ای منتقل کردم خطاب به آقای هاشمی که باید بیاید و کاندیدا شود و بیانیه ای هم نوشتم که بعد منتشر شد. آقای هاشمی پیام دادند که اعتصاب را بشکن و من هم گفتم بگویید شما دعوت مرا استجاب کن من هم دعوت شما را می پذیرم. وقتی ایشان کاندیدا شد من دیگر اعتصاب را شکستم. بعد از رد صلاحیت زمان کوتاهی تا انتخابات بود و نیاز بود فریاد مظلومیت بیشتر شود عرض کردم که اعتصاب خشک میکنم. رئیس بازداشتگاه که عوض شده بود حاج داوود بازنشسته شده بود جای او حاج سعید آمده بود که او هم آدم منطقی بود آمد و گفت چی شد اعتصاب خشک کردی؟ گفتم یادتان است دو ماه پیش آمدید و گفتم نگران نباشید طولانی است و چند ماه طول میکشد؟ این بار اما طولانی نیست ظرف یک هفته من یک انسان در کما به شما تحویل میدهم و شهادت ام با شهادت موسی بن جعفر همراه خواهد شد. وضعیت نگران کننده بود و هر لحظه میتوانست باعث ایست قلبی شود. من گفته بودم ظرف یک هفته جنازه تحویل تان میدهم ولی روز ششم مرا آزاد کردند.
شما با پدرتان و همچنین مادرتان هم در زندان ملاقات داشتید. آنطور که گفته شد ملاقات در مقابل دوربین صورت گرفته بود. ممکن است توضیح دهید جریان چه بود و چرا مقابل دوربین؟
وقتی مرا از سلول بیرون آوردند نمیدانستم کجا می رویم. وارد یکی از اتاق های اداری زندان کردند پدر بزرگوار آنجا تشریف داشتند. دست ایشان را بوسیدم و کنار ایشان نشستم و دوربین و پروژکتور روبرو بود. معاون بازداشتگاه، افرادی از اطلاعات بودند و سمت چپ من هم بازجوی من نشسته بود. پدرم صحبت ها و نصایحی کردند راجع به مسائل سیاسی روز و من از ایشان تقاضا کردم که هر چه می فرمایید من گوش میدهم ولی در آخر ۵ دقیقه فرصت بدهید من حرف هایم را بزنم. وقتی صحبت های ایشان تمام شد من ۵ دقیقه بیشتر، حدودا نیم ساعت حرف زدم. فیلم در اوین طبیعتا موجود است. من شروع صحبت ام، چشم بند را از جیب ام درآورده جلوی دوربین گرفتم و گفتم ما انقلاب نکردیم که چشم مردم را ببندید. من سه ساعت پدر جان در میزنم تا اجازه بدهند با چشم بند به توالت بروم. بعد شروع کردم به مقایسه سلول های ۲۴۰ و سلول های قبل از انقلاب و رفتارها. ورود ساواک به منزل ما و ورود سربازان گمنام امام زمان به منزل ما بعد از انقلاب. گفتم ساواک آمد بازدیدش را کرد و رفت خانه را به هم نریخت. ولی اینها از قبل از اذان مغرب تا بعد از نیمه شب آمدند و خانه را به هم ریختند و نماز هم نخواندند؛نیروهای گمنام امام زمان نمازشان را نخواندند. عرض کردم قبل از انقلاب شما را ساواک گرفت، ریش شما را نزد. ریش شما، ریش اعتقادی بود. اینجا من هم از جبهه که ریش درآوردم صورتم را نزده بودم صورتم را ندیده بودم اما اینجا ریش مرا زدند، البته اینجا هم صورت ام را ندیدم چون آینه به من ندادند. اینها ریش مرا به اجبار زدند، ما انقلاب نکردیم که به اجبار ریش بزنیم. یکی یکی مقایسه کردم براساس اعتقادات خود ایشان. گفتم من خودم انتخاب کرده ام ریش ام را نزنم من خودم انتخاب کرده ام کراوات نزنم اما اگر کسی بزند به او احترام میگذارم تعرض نمیکنم و فاسق نمیدانم. به انتخاب دیگران احترام میگذارم و به انتخاب خودم هم احترام میگذارم. حتی طلبه ای بود که ریش او را به اجبار زدند. به هر حال این قضایا بود من می شنیدم دراویشی که به زور می خواستند سبیل شان را بزنند و می گفتند سرمان را بزن سبیل مان را نزن. چرا؟ چرا ما اصرار داریم سبیل درویش را بزنیم؟ او انتخاب کرده و اعتقاد دارد و سبیل درویش، اعتقادی است احترام بگذاریم به اعتقاد او. این بحث ها شد و خیلی گفتم و نیم ساعت بند بند مقایسه کردم و در آخر هم گفتم که ما برانداز نیستیم. این بازجوی من که دروغ میگوید این بازجویی که به من مجوز میدهد و می ریزد مردم را می گیرد گفتم که رضاشاه اگر روضه ها را تعطیل میکرد روضه آشیخ را که مجوز داد تعطیل نکرد اینها به من مجوز دادند و.. اینها هست و یک فیلم دیگر هم قبلا وزارت از من گرفته بود من فکر میکنم مصاحبه هایی که آنجا گرفته و قبلا پخش کرده اند مال من را هم پخش کنند بد نیست.
چه فیلمی؟ یعنی غیر از فیلم ملاقات با پدرتان، فیلم دیگری از شما در زندان گرفته شده؟
بله یک جلسه ای دو تن از بچه های اهل قلم را آوردند. به من گفته بودند همه آزاد شده اند. من هم فکر میکردم مرا هم می برند آزاد کنند. چشم بند زدند از ۲۴۰ بردند ۲۰۹ و وارد دفاتر طبقه همکف شدیم، فکر کردم یک جای جدیدی است و با رئیس زندان ملاقات و آزاد می شویم. وارد که شدم دیدم دوربین حرفه ای و پروژکتور است، صندلی و پشت آن گل مصنوعی است و یکی از بچه های اهل قلم جلوی دوربین نشسته و یکی دیگر هم کنار نشسته و میخواستند اعترافات و چیزهای عجیب و غریب بی ربط از آنها بگیرند. دیدم فضا این است.گفتم اینها هیچ کاره هستند من اینها را دعوت کرده ام. اگر قرار است چنین چیزی انجام شود من باید بنشینم و حرف بزنم. این ۴ سالی که بازداشت می شدم بارها از من خواسته بودند و فشار هم آورده بودند اما من نپذیرفته بودم اما وقتی دیدم یکی از دوستان ما مرعوب تهدیدات اینها شده گفتم من جای او باید حرف بزنم. او را بلند کرده و جای او نشستم و گفتم من بسیجی هستم، بسیجی خیبر هستم و با اراده و اختیار خودم می خواهم حرف بزنم نه ترسی از کسی دارم و نه تحت فشار هستم.
مقابل دوربین چه مسائلی را عنوان کردید؟ یعنی از شما خواسته می شد چه مسائلی را عنوان کنید؟
من صراحتا در مقابل دوربین و خطاب به همان بازجو گفتم شما برانداز هستید. گفتم تویی که چنین رفتارهایی میکنی، تویی که ما را بازداشت میکنی، این نظام را تو براندازی میکنی، این نظام را تو نابود میکنی. من بسیجی این نظام هستم در انقلاب شرکت کرده ام در جنگ حضور داشتم تمام عملیات ها بودم،تو کجا بودی؟ تو و خیلی از کسانی که الان مسئول هستند زمان جنگ کجا بودید؟ این نظام مال من است شما یک جناح هستید و در انتخابات دارید ناعادلانه رفتار میکنید و ما را حذف می کنید. در آخر هم با این جمله تمام کردم که دولت آینده، یک دولت سبز است کاری کنید که رویتان بشود توی روی ما نگاه کنید.
در ملاقاتی که با پدرتان داشتید گویا ایشان از شما خواسته بودند از جنبش سبز اعلام برائت کنید و شما نپذیرفته بودید درست است؟
بله ایشان خواستند که اعلام برائت شود با این عنوان که اینها برانداز هستند من هم گفتم که اگر مستنداتی ارائه کنید – اسم آوردند من نمیخواهم اسم بیاورم- که آقای فلانی برانداز است من اولین کسی هستم که مقابل او خواهم ایستاد چون مشی ما، مشی براندازانه نیست اما مستندات ما نمی تواند کیهان باشد. به هر حال فرمودند که کیهان نوشته بعضی ها از ۲۰ سال پیش دنبال براندازی بودند. گفتم این را به آقای جنتی بفرمایید که چرا کسانی که از ۲۰ سال پیش دنبال براندازی بودند را تایید صلاحیت کردند و ما به دنبال تاییدی که آقایان کردند رفتیم و از یکی از آقایان حمایت کردیم. ما خطایی نکردیم کار خلاف قانون نکردیم. الان هم میگویم من خلاف قانون عمل نمیکنم و قانون بد را هم فکر میکنم باید مسیر از طریق اصلاح قانون باشد. ما به قدری باید پایبند به قانون باشیم که ثابت کنیم رقیب ما قانون را زیر پا گذاشته. من در دیوار سلول ۱۰۴ نوشته بودم قوانین اوین. ۱۰ ماده بود، اولی اینکه قانون در اوین ممنوع الورود است. ما مدعی قانون هستیم. ما مطالبه قانون داریم. وکیل مرا احضار و بازداشت و مجبور کردند از تمام پرونده های من استعفا دهد، حتی پرونده شکایتی من از صدا و سیما. وکیل بعدی مرا راه ندادند که وکالت نامه بگیرد. این کجا قانون است؟ برادرم را بازداشت و مجبور به مصاحبه و انتشار مصاحبه دروغین می کنند. کجا قانون است این؟ دردها این است. الان هم که ۲۳ روز است آزاد شده ام. وضع بهتر شده ۱۷ کیلو وزن اضافه کرده ام وقتی آزاد شدم ۵۶ کیلو بودم. ولی میخواهم بگویم که الان چرا سکوت کردم. برای اینکه سایه این قضایا بالای سر ماست. بچه من می گوید بابا بس کن. نیمه شعبان عقد دختر من بود. کدام دختر؟ دختری که در همان شب ۹ آبان در همان سرای اهل قلم بازداشت شد و خواستگاری اش در وزارت اطلاعات یعنی دفتر پی گیری وزارت اطلاعات انجام شد.
یعنی چطور؟ ممکن است توضیح دهید در این زمینه؟
بله. همان ۹ آبان که ریختند سرای اهل قلم، خواستگار، خواهر خواستگار و خاله خواستگارش بازداشت می شوند. فیلم آن جلسه را دختر من برمیداشت اینها هم آمده بودند دختر را ببینند بپسندند و بعد بیایند خواستگاری. اینها را بازداشت میکنند، می برند و میگویند اینجا چکار داشتید؟ میگویند آمده بودیم خواستگاری. با داماد هم تندی میکنند و کتک اش می زنند. فکر میکنند شوخی میکند. در حالیکه واقعیت را گفته بود. بعد یواش یواش باور میکنند که بله درست میگوید. خانمی آنجا نگهبان بوده بالای سر خانم ها. خانم زویا حسنی و مهدیه گلرو و خیلی خانم های دیگر هم بودند. خانم نگهبان میگوید عروس خانم کدامتان هستید همون موقع دختر مرا برده بودند برای بازجویی و خانم ها میگویند عروس رفته گل بچیند. دستی می زنند و هلهله ای می کشند و یکی از خاطرات عروس و داماد این است که اولین مواجهه عروس داماد و روبرو شدن آنها توسط بازجو در وزارت اطلاعات بوده. نیمه شعبان هم بحمدلله عقدشان انجام شد. تست مقاومت قشنگی هم بود دامادی که مرعوب این قضایا نشد و بعد ۸ ماه صبر کرد تا پدر عروس آزاد شود و این قضیه به سرانجام برسد. چون قبل از او، دخترم خواستگار دیگری داشت که از وزارت رسما با او تماس گرفته و گفته بودند اگر این ازدواج سر بگیرد از کار اخراج می شوی. او کارمند دولت بود و.. واقعا ما چه میکنیم؟ دردهایمان را به چه کسی بگوییم؟ خواستگار را تماس می گیرند که این ازدواج سر بگیرد بیکار می شوی. کارمند را مجبور میکنند برود. منشی من این ایام فرار کرد. دیگر نیامد. دوستان را تهدید میکنند. دوستی دیدن من می آید از همین جا دم در او را بازداشت کرده به وزارت می برند و همان بازجو از او بازجویی میکند. چرا؟ بخشنامه میکنند به تمام دانشگاههای کشور که الان آمده ام خبردار می شوم قبلا گفته بودند از حیان خرید نکنید کتاب دانشگاهی، کتاب پزشکی و.. الان گفته اند کتاب هایی که آرم حیان دارد نباید در کتابخانه تان باشد. این دردها را کجا باید برد؟ این سیاست، سیاست هارون است. وقتی میخواهد فلج کند موسی بن جعفر و امام رضا علیه السلام را و اینها را مجبور کند که از نظر اقتصادی نابود شوند. تمام اینها را با من میکردند. می گفتند فلج ات میکنیم از نظر اقتصادی و کاری میکنیم با چک برگشتی اینجا بیایی. این شایعاتی که درست کرده بودند پرونده مالی و.. میخواستند چنین چیزی درست کنند. می رفتند هر کسی با ما معامله داشت تهدید میکردند که بیا شاکی بشو. مرا گرفته بودند و میخواستند شاکی جور کنند و کسی شاکی نشد. دردها اینهاست. دردهای عجیب و غریب. که بخشنامه میکنند کتاب آرم حیان نخرید کتاب اطفال، کتاب طب و.. اینها قشنگ است؟ اینها را باید به حساب نظام بگذاریم یا به حساب یک جناح؟ جناحی که بد عمل کرده. من معتقد به نظام هستم ولی به کسی که معتقد به نظام نیست هم احترام می گذارم می گویم او انتخاب کرده و اگر یک روزی اکثریت را بیاورد ما خودمان را بر آنها تحمیل نمیکنیم. یعنی دعواهای ما و تفاوت ما با اینها این است که مسیجی به سلول من می آید من به او احترام می گذارم من برای او دعا میکنم و او برای من دعا میکند به روش خودش. او می آید در سلول من ۳۰ روز روزه دانیال می گیرد و غذا نمیخورد. یا سومالیایی می آید در سلول من اعتصاب میکند بازجو به من میگوید تو تحریک کرده ای درحالیکه او خود انتخاب کرده است. مسیحی در سلول من از دعای سمات لذت می برد و میگفت این دعای شما را خیلی دوست دارم. قاچاقچی آمد سلول من با جوشن کبیر زار زار گریه میکرد و ارتباط زیبایی با خدا برقرار میکرد. من فکر میکنم ما با همه می توانیم راحت باشیم من با دزد دریایی که آوردند توی سلول من و فکر کردند جزو شکنجه های من است با هم قرآن حفظ میکردیم.
گفته می شد شما با فردی که اتهام او جاسوسی برای موساد است همسلول بوده اید و گفته بودید این برای شکنجه شما بوده. قضیه چه بود؟
من یک اعتراضی کرده بودم بر این مبنا که می گفتم سنخیت ها چیست؟ بله کسی بود جاسوس موساد بود ۸ میلیون از موساد پول گرفته بود البته قبلا بسیجی بود سمت نازی آباد. خود ایشان میگفت و نقل قول ایشان است که بسیجی سمت نازی آباد بود و می گفت ما روزی ۲۰۰ تومان می گرفتیم و می آمدیم توی دعواهای بعد از انتخابات و مردم را می زدیم. گفتم پس تو ما را میزدی دستت هم درد نکند. می گفت من به دو چیز خیلی حساس هستم یکی مادرم و یکی هم رهبرم. اگر کسی به رهبرم اهانت کند توی همین زندان هم باشد من میزنم و می کشم. گفتم تو که اینقدر به مادرت و رهبرت معتقد هستی و بسیجی بودی و ما را هم میزدی چطور جاسوس موساد شدی؟ گفت من عمل جراحی داشتم نیاز به پول داشتم و ۸ میلیون پول میخواستم. من ناراحت شدم گفتم کسی که همه اعتقادات اش را پای ۸ میلیون داده چه سنخیتی با من دارد توی سلول من چرا آوردید. اعتراض کردم، ولی بعد به عنوان یک همسلول با ایشان هم رفیق شده بودم. فکر میکنم با هر کسی در سلول می توانم همزیستی داشته باشم به گونه ای که وقتی من پرتاب غذا را شروع کردم ایشان ایستاد و از من دفاع کرد و حتی او را بردند تنبیه کنند که چرا از من دفاع کرده بردندو برگرداندند سلول. گفتم تو چرا درگیر می شوی من اعتراضی دارم غذا را پرتاب میکنم شما ساکت باش. ولی ایشان در دفاع از من ایستاد. یعنی میخواهم بگویم حتی جاسوس موساد آوردند نهایتا به جایی رسید که در دفاع از من حاضر شد برود و شکنجه بشود.
آقای خزعلی بعد از توضیحاتی که در ملاقات با پدرتان به او دادید پاسخ او چه بود و چه موضعی داشت؟
واقعیت این است که پدرم تازه از بیمارستان آزاد شده و نمیخواهم وارد این مقوله شوم بعد از آزادی تمام هدف ام خوشنودی پدر و مادرم است. چیزیکه خداوند توصیه میکند بعد از توحید. لذا ایشان به هر حال باورهایی دارند بسیار محترم و الان هم محبتی که ایشان میکنند و پی گیر مسائل من هم جدی هستند که ظلمی که به من شده رفع شود. من هم ممنون ایشان هستم هر روز دیدار ایشان میروم بیمارستان هم که بودند هر روز می رفتم. بعد از آزادی هم اولین جایی که رفتم خدمت ایشان بود.
در طی مدتی که شما بازداشت بودید رسانه های امنیتی مطالب و مصاحبه هایی به نقل از پدرتان برعلیه شما منتشر میکردند در مصاحبه ای که من با مادرتان داشتم می گفتند که این مصاحبه ها مربوط به سالها پیش است و اکنون دوباره زنده میکنند و مصاحبه جدیدی در کار نبوده و..
بله کاملا مشخص است که چه نشریاتی بودند این کار را میکردند.اصلا کارشان این است که گذشته و مسائل گذشته را زنده کنند. آن گذشته هم بحث انتخاباتی بوده پدر من روی دیانت من حرفی ندارند آن موقع بحث شان این بود که چرا من از احمدی نژاد حمایت نمیکنم یا از هاشمی حمایت میکنم یا در انتخابات دوم چرا از آقای موسوی حمایت کردم و بحث های انتخاباتی بوده اگر اعلام برائت بود اعلام برائت نه از من که از مواضع انتخاباتی من بود. بقیه هر چه است روی دیانت من، روی جبهه و اعتقاد من به نظام اسلامی شکی ندارند ولی آن موقع احمدی نژاد را خیلی قبول داشتند میگفتند امام زمان این را آورده فاطمه زهرا از او حمایت کرده ولی بعدها نه. الان بر این باور هستند که احمدی نژاد منحرف است.حتی در بیمارستان میگفت اگر بخواهد بیایید دیدن من راهش نمیدهم. حالا احمدی نژاد را شناخته اند و با صراحت می گویند که او از مسیر منحرف شده حالا مسئولش را آقای مشایی میداند یا غیره فرقی نمیکند. تایید نمیکند و در سخنرانی هایشان هم قبلا گفته اند. سالهاست تایید نمیکنند این دولت را و جدید نیست.
گفتید که از روزی که آزاد شدید تاکنون به خاطر احترام به پدر و مادرتان در فضای فعلی سکوت کرده اید این بدین معنی است که دیگر فعالیتی نخواهید داشت؟
نه عرض کردم نمیخواهم پدرم آزرده شوند. من سالها حرف زدم و نوشتم ما حرف هایمان را زده ایم و الان نیازی نیست. الان اتفاقا صحبت کردن مانع حرکت است. وقتی شما میخواهید کار کنید باید سکوت و عمل کرد. یک دوره ای، دوره حرف بود الان باید کار کرد و باید به دولتی که میخواهد با مشی اعتدال وصلح و احترام به همه کشورها و تعامل مثبت با همه گروهها در داخل کار کند،کمک کرد. الان حرفها را زده ایم و باید کار کرد. آستین را باید بالا زد و قطعا کار میکنیم و هرگونه کمکی برای این دولت را همه باید انجام دهیم. افقی که پیش روی ما است مشخص است خواسته مردم مشخص است. هدف را از جلوی چشم نباید دور کرد و یک لحظه هم از مطالبات مردم غافل نمی شویم.
خانواده تان چطور آقای خزعلی. وقتی شما بازداشت شدید بی خبری، انتشار خبرهای مربوط به وضعیت وخیم شما و اعتصاب غذا، همراه با آزار و اذیت های امنیتی و احضار و بازجویی و پرونده سازی برای تک تک آنها، قطعا بر آنها خیلی تلخ گذشته، وقتی آزاد شدید آنها را چگونه دیدید؟ چه می گفتند؟
من در واقع فهمیدم فشاری که بر من بوده به شدت مضاعف روی خانواده بوده. و متاسفانه یک گله کوچک بکنم دوستان هیچ کمک و هیچ دستگیری از خانواده نکردند به استثنای افراد انگشت شمار. حتی یک تلفن، یک پی گیری، یک دلجویی. خانواده تنها بودند. محرومیت، مظلومیت و غربتی که من در مورد خانواده دیدم به مراتب بیشتر از وضعیت من در سلول انفرادی بود. من در سلول انفرادی الفتی داشتم، اشعاری سروده بودم، درد دلی با خدای خودم میکردم. انسی دست نیافتنی با خدای خودم داشتم. اما خانواده از سویی دوندگی بود برای پی گیری وضعیت من. هم مشقات مالی شدید بود همه راهها را بسته بودند فشارهایی که از همه جهت به آنها وارد شد و برخی را نمی خواهم بگویم واقعا در یک کلام بگویم سخت ترین شکنجه های روحی و روانی بر من و به مراتب بدتر از من بر خانواده بود و خداوند کمک کرد که تحمل شد. اکنون مبنای ما این است که به سمت صلح و آشتی برویم. من در همان ملاقات با پدر هم که سال گذشته و در سال ۹۱ بود گفتم که سال آینده همین ها از ما طلب عفو میکنند و ما همه را می بخشیم ما این دور باطل جنایت را تکرار نمیکنیم و می بخشیم. الان هم چون قرار است ببخشیم خیلی حرف ها را نمیزنم. من از همه کسانی که اینکارها را کردند گذشتم و همه را بخشیدم ولی یادشان باشد ما فراموش نمیکنیم فقط بخشیدیم.
شما صحبت از بخشش میکنید و من میخواهم از پرونده های شما بپرسم از سرنوشت و فرجام پرونده های خود شما و دیگر اعضای خانواده تان.
پرونده های اعضای خانواده که بحمدالله برائت گرفتند و بسته شد. پرونده های من مانده که ۱۰ پرونده است. دادنامه اول که ابلاغ شد ۲۴ سال تبعید در برازجان است که ۱۴ سال آن در زندان است. مخلفاتی چون شلاق هم داشت. بعد یک دادنامه دو سال است و همین طور تا آخری که نمیدانیم چه خواهد شد. من حتی وسایلم را هم نتوانستم بگیرم، هر چه هم پی گیر می شویم نمیدهند مثلا لباس زیر من آنجا به درد چه کسی میخورد که نمیدهند؟ وسایلی که ۴ سال پیش از خانه من بردند را هنوز نمیدهند. یک مدت می گفتند گم شده، یک مدت یک کارتون وسایل دادند که مال یک روحانی در قم بود و حتی بین آنها اسناد خود وزارت با سربرگ وزارت بود و گفتم اسناد محرمانه خودتان را به من ندهید وسایل خود من را بدهید. ۴ سال گفتند گم شده.در بازداشت اخیر بازجو گفت پیدا کردیم،بدهیم به خانواده ات؟ گفتم بدهید. بعد که آزاد شدم دیدم نداده اند، پی گیر که شدیم گفتند دروغ است ما کی گفتیم که میدهیم؟ واقعا نمیدانم وسایل به چه درد میخورد. این دردهای ماست. بازجوی من یک هنرمند تمام عیار است تاکنون یک راست به من نگفته و من به خود او هم گفته ام حتی ساعت را هم می پرسم دروغ میگویی.
آقای خزعلی شما اشاره کردید به برخی مباحثی که پیرامون اعتصاب غذای شما مطرح شده بود. یک نقدی هم که در این مدت به شما وارد می شداین بود که روند و شیوه شما در اعتصاب غذاهای پی در پی، امکان تاثیر گذاری را می گیرد یا کم و به نوعی لوث میکند. سئوال من این است که شما در اعتصاب هایی که کردید به آن نتیجه ای که میخواستید رسیدید و آیا این انتقاد را قبول دارید یا نه؟
عرض کنم خدمت شما که اگر من بخواهم این مساله را باز کنم شاید برای دوستان دربند زحمت شود اما به صورت مجمل عرض میکنم که گاندی استقلال هند را با ۱۷ اعتصاب غذا گرفت. یعنی ۱۷ اعتصاب پیاپی داشت آخرین اش این بود که هند را گرفتند و بین گروههای خودشان اختلاف بود و مسلمان کشی راه افتاده بود ایشان اعتصاب کرد که هندی ها اسلحه را از مقابل هم زمین بگذارند. یا در ترکیه ۱۰۰۰ نفر اعتصاب میکنند در زندان ها و ۱۰۰ نفر کشته می شوند ۳۰۰ نفر به بیماری های صعب العلاج مبتلا می شوند و رکورد ۳۰۰ روز اعتصاب را ثبت میکنند نتیجه این شد که پایان حکومت نظامیان در ترکیه رقم خورد. میخواهم بگویم آخرین فریاد مظلوم را نیاییم با این حرفها بی اثر کنیم. چیکار کند؟ توی سلول است من حتی از ساعت بی خبر بودم من در تمام ۸ ماه شاید ۱۰ یا ۱۲ بار فقط هواخوری رفتم. فکر میکنم آخرین راهم همین بود و ۲۸۵ روز اعتصاب غذا در طی این ۷ مرحله بازداشت داشتم راه دیگری داشتم به نظر شما؟ حتی برگه نمیدادند من اعتراض کنم. اینقدر تلاش میکردم که یک برگه و خودکار بدهید من یک اعتراض به وزیر بنویسم جالب است همان برگه هایی هم که با تلاش فراوان توانستم بگیرم تنها برای ساکت کردن من بود و هیچ کدام آنها دست قاضی یا وزیر نرسید. حتی قاضی گفت به ما نرسیده. من از بازجو و تخلفات او و دروغ های او برای وزیر نوشتم نتیجه این می شد که وضعیت بدتر می شد تلفن های من قطع می شد ملاقات های من قطع می شد. بازجوی من رسما برای من نوشته بود تلویزیون ممنوع، یخچال ممنوع، کتاب ممنوع، روزنامه ممنوع، همه چیز ممنوع. ساعت را نگویید رسما افسرنگهبان میگفت به ما گفته اند ساعت را به شما نگوییم، که من وقت نماز عشا و مغرب ام را نفهمم کی هست. گفتم چی گیر شما می آید من ساعت را برای نماز میخواهم برای کار دیگری نمیخواهم. لذا تنها راه همان بود. الان هم به شما می گویم اگر باز پای من برسد آنجا من با اعتصاب شروع میکنم و با اعتصاب هم تمام میکنم یعنی دیگر گول نمیخورم یعنی با وعده و وعید فریب نمیخورم. گفته بودم من از دست مادر یا همسرم میخورم این دفعه هم همین است. نمیخواهم توصیه کنم چون باز پرونده می شود ولی من معتقدم که مرگ بهتر از ذلت است. مرگی که بتواند فریادی بشود.گفتم من تابوت و جنازه ام را روی دوش شما می گذارم، یا پایم را بر دوش شما می گذارم و خارج می شوم یا جنازه ام را بر دوش شما میگذارم. عزت را خداوند داده و ما بر دوش آنها خواهیم بود و نمی توانند زیاد با پایشان لگد کنند.
آقای خزعلی اگر بحثی است که لازم است مطرح شود و در سئوالات من نبود خودتان بفرمایید.
میخواهم بگویم در این ۲۳ روز که من آمده ام به من وعده هایی داده اید، قول داده اید که این مسائل رفع شود. ۴ سال وسایلی که از خانه ما دزدیده و ربوده شده را قول داده اید پس بدهید و این مسائل رفع شود. به من هم نه، به یک پیرمرد ۹۰ ساله ای که عمرشان را در راه شما و آبرویش را در راه شما گذاشته به او قول داده اید اما حتی یک مورد هم عملی نشده. و امروز اگر من بعد از ۲۳ روز مصاحبه میکنم میخواهم اتمام حجت شود. سکوت من به احترام این پدر بود و حال می گویم پدر جان می بینی شما چقدر پی گیر شدی که این ظلم برطرف شود می بینی چقدر به شما قول دادند و می بینی حتی یک مورد هم انجام نشد؟ چقدر تماس گرفتید، چقدر به شما قول دادند که انجام میدهیم و برطرف می شود و برطرف می شود. کدام یک برطرف شد؟ کدام یک از این حکم های ناجوانمردانه ای که هیچ مبنای حقوقی ندارد برطرف شد؟ قول دادند همه را هم گفتند برطرف میکنیم. اگر نشود که من نمی توانم ساکت بنشینم. من می توانم از جان خودم بگذرم که من بسیجی خیبر هستم ازآقایان هم چیز زیادی نمیخواهم فقط میخواهم ظلم به من نکنید. چیز زیادی است؟ یک اتهام برای شما مثال میزنم اسلحه ای که به عنوان یک بسیجی و برای حفاظت به من دادید و اسلحه سازمانی بنده است شما ۵ سال حبس به من دادید گفتید سلاح غیر مجاز؟ تازه اسلحه هم خانه من پیدا نکردید کارت اسلحه را پیدا کردید. قاچاق بوده؟ رفتم خریدم؟ یا شما دادید؟ مجوز حمل سلاح با آرم سپاه دست من است و شما بابت این ۵ سال به من حبس دادید. اسلحه غیرمجاز داشتم؟ اسلحه ای که دادید اکبند بوده یک گلوله از آن شلیک نشده بوده من وقتی به شما تحویل دادم همانطور آکبند بوده و یک گلوله از آن شلیک نشده و بعد شما ۵ سال حبس به من دادید؟ یعنی شما دنبال بهانه هستید که مخالف و رقیب تان را نابود کنید. شما مجوز کتاب های پزشکی مرا متوقف کردید من با حق تالیف زندگی میکنم شما حق تالیف مرا ممنوع کردید اینها انصاف است واقعا؟ اینها مردانگی است؟ همین حرفها به همین سادگی. بقیه اش هم همین است ۵ سال حبس بابت حضور در راهپیمایی ۲۵ خرداد. آخر برای چی؟ اهانت به افراد، من به هیچ احدی اهانت نمیکنم. من فقط دادخواهی خودم را میکنم. برای من نوشته اند اهانت به رهبری، اهانت به امام، آیت الله مهدوی کنی، آیت الله یزدی، آیت الله مصباح، اهانت به اقای لاریجانی، آقای احمدی نژاد، آقای عسگراولادی و قاضی و.. یعنی کمترین حرفی که ما میزنیم می شود اهانت. هر حرکتی کردیم شده اهانت. درد من این است. به بازپرس میگویم من کجا به رهبری اهانت کردم. می گوید سال ۸۸ رهبری در آستان قدس رضوی سخنرانی میکرد ۶ متر گل جلوی رهبری بود. موضوع این بود سال اصلاح الگو و مصرف. بنده یک نقدی نوشتم که سال اصلاح الگوی مصرف، من اگر جای رهبری بودم اصلاح را از گل های تریبون آغاز میکردم. این حرکت نمادین بود و اگر به آستان قدس انتقاد میکردند خیلی کار قشنگی بود و بازتاب خوبی هم داشت. همان روز که من نوشتم به صدا و سیما بخشنامه کردند که دیگر این را پخش نکنند دوربین از پایین گرفته بود کوهی از گل بود و بالا فقط سر رهبری دیده می شد. خب متوجه شدند خطای آستان قدس بوده. این را اصلاح کردند یک ماه بعد در کردستان در فصل گل، یک گل کوچک گذاشتند بازجو به من گفت چرا از این تجلیل نکردی. گفتم من نقاد هستم شما ۲ سال برای همین به من دادید. گفتم آخر من چه اهانتی کردم؟ گفت بعضی ها شان شان اینقدر بالااست که نگاه چپ کنی اهانت است. سکوت کنی اهانت است. گفتم آخر یعنی چی. یعنی من سکوت کنم اهانت است؟ بحث من سیاسی نیست بحث پرونده قضایی ام است و میگویم چرا باید بابت این ۲ سال حبس بگیرم؟ یا راجع به پرونده ۳ هزار میلیاردی من قبل از اینکه برملا شود پیش بینی و تحلیل کردم که ببینید قضیه چی است من حبس گرفتم با عنوان اهانت به رئیس جمهور. من نوشته بودم این کسی که ماشین رئیس جمهور را خریده بروید شرکت اش را ببینید تحقیق کنید قطعا از جاهای دیگر از این دولت منتفع شده ببینید چقدر از بانک ها وام گرفته. بنده ۶ ماه حبس برای همین گرفتم. یعنی ما نمی توانیم به عنوان یک نویسنده یا مدیرمسول نشریه یا روزنامه نگار سئوال طرح کنیم؟ از هر کسی هر سئوالی کردیم حبس و شلاق گرفتیم. چرا؟ اینها سئوالات بدیهی است که باید رکن چهارم دموکراسی به عنوان چشم مردم بپرسد و حق طبیعی ما است و من برای همه اینها حبس گرفتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر