۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

سخن کهنه ای است این جمله که می گوید "میان حق و توانایی رابطه ای موثر در زندگی حاکم است که، عدم درک آن باعث ناکامی مضاعف می شود". /تقی رحمانی

سخن کهنه ای است این جمله که می گوید "میان حق و توانایی رابطه ای موثر در زندگی حاکم است که، عدم درک آن باعث ناکامی مضاعف می شود".

بسیاری را این سخن خوش نمی آیدوآن را سخنی نادرست می دانند یا محافظه کارانه. این دیدگاه در نقد جمله مزبور، هم درست وهم نادرست است. در عرصه بیان نظری و تئوری این سخن درست است، اما در میدان واقعیت نادرست است چرا که اسباب قدرت را باید فراهم آورد. در غیر این صورت در میدان حریف بازی خواهی کرد، و در نتیجه به تحقق امری یاری می رسانی که بر خلاف آن بوده ای.

در این مورد تجربه دیگری هم وجود دارد که می توان به آن توجه کافی کرد. نقد ضعف های حریف در زمانی به قدرت طرف مقابل منجر می شود که تناسبی میان دو نیرو وجود داشته باشد. در این مورد می توان به تجربه برخی از جریانات سیاسی توجه کرد که با نقد درست رفتار حکومت، خود را برابر و هم توان با حکومت می گیرند و در نقد رفتار حکومت به این تحلیل سیاسی می رسند که پس حقانیت جایگزینی دارند. در حالیکه نقد حاکمان، حتی اگر درست باشد، به معنی برابر بودن قدرت نقاد با قدرت حکومت نیست، حتی اگر نقاد در نقد خود حقانیت داشته باشد.

در محاسبات نیرو های مخالف و منتقد حکومتها در جوامع غیر دموکرات این ویژگی در میان نقادان و مخالفان حکومت شایع است. همین عامل در عمل به نوعی گفتمان منجر می شود که این جریانات توانایی های حکومت را نمی بینند، چون در تحلیل نهایی نظام مزبور را برچیده می دانند. از این رو در عمل از تحلیل اوضاع روزمره و توان چرخش حکومت غفلت می کنند و در همین جاست که دچار خطای تحلیلی می شوند. در روند حوادث از درک و تحلیل درست آن هم غفلت می ورزند، و در عمل تحولات و تغییرات را مشاهده نمی کنند. بخشی از مخالفان جمهوری اسلامی چنین هستند.

در این مورد تجربه ای دارم در زندان در دهه ۶۰. مواضع سازمان فدائیان اکثریت در میان زندانیان طرفدار نداشت، اما مسئله مهم توهم جریانات سیاسی در میزان توان این سازمان بود. آنها معتقد بودند حزب توده و اکثریت، نظام را در مقابل مخالفان نگه داشته اند. چنین اغراقی ریشه در کجا داشت؟

در زندان باوری وجود داشت، و اکنون هم دارد، که مردم طرف نیروهای پیشرو هستند. آیا در واقع چنین است؟ آیا مردم طرف دار نیروی های پیشرو هستند؟ اینکه مردم می توانند طرفدار نیروی پیشرو باشند یک حرف است، امااین ادعا که مردم در عمل هم طرفدار آن نیرو هستند، سخن و ادعای دیگری است.

. بیان حق مردم از سوی نیرو های پیشرو، با طرفداری مردم از نیرو ی پیشرو تفاوت دارد. این اغراق زمانی اوج می گیرد که هر جریانی خود را "نیروی پیشرو" می داند و در نتیجه بر اساس توهم ایجاد شده در محاسبه توان خود می افزاید.

در بین اپوزیسیون ایرانی رسم است که در نقد ها به یکدیگر بیشتر حمله می کنند تا به عامل اصلی، چون از یک سو خود را محور تحولات می گیرند و از سوی دیگر در عمل برآوردی از مردم و حکومت ندارند. آنها در تحلیل شرایط هم این دید را ملاک قضاوت خویش می گیرند. مثلا در انتخابات اخیر از رای دادن بخشی از مخالفان حکومت آغاز می کنند و بعد نتیجه می گیرند که اگر این نیروهای فرصت طلب نبودند کار حکومت تمام شده بود. در صورتی که مردم و حکومت در عمل در این تحلیل غایب اند. با روز افزون شدن تعداد سایت ها در عمل شاهد هستیم که نقد های مختلف با همان موضع مزبور، یعنی غیبت عامل مردم و حکومت، و با تحلیل هایی از این دست ادامه می باید واین چنین روالی، به تحلیل درست از شرایط کشیده نمی شود. تاسف آور اینکه فضای این گونه نقد ها سایت های زیادی را در اشغال خود در آورده است.

مسئله مهم دیگر وقایع گذشته است که نحوه برخورد با آن مهم است. اصلاح طلبان با دفاع از گذشته خود، بخصوص در دهه ۶۰ بخشی از اپوزیسیون را به مخالفت وا می دارند. اما از آن جایی که اصلاح طلبان را هم امکان رابطه با مردم و هم امکان اجتماعی و هم حضور در قدرت است، در عمل نقش بازیگر را دارند. در نتیجه اپوزیسیون معقول باید از اعمال مثبت آنان دفاع کند.



تجربه تلخ توهم از توان خویش

در سال ۱۳۵۷ موسی خیابانی را درک این بود که انقلاب متعلق به ما بودو این ها (حکومت) دزدیدند و باید آن را پس بگیریم. این تحلیل نادرست کمک کرد تا جان هزاران نیروی مخلص کشور گرفته شود و در پی آن انقلاب، وارد جنگ با برادران دشمن شد. در آغاز جنگ عراق علیه ایران نشریه مجاهد، دو عکس، که یکی پاسدار بود و دیگری مجاهد را در کنار هم چاپ کرد که برعلیه دشمن می جنگند. داستان به آنجا رسید که به واسطه رفتار نادرست حکومت و راهبرد غلط مجاهدین خلق، مجاهدین در کنار صدام قرار گرفتند. به این ترتیب سریر خون در میان این دو نیرو به آزادی در ایران ضربه زد؛ ضربه ای که پایان نیافته و آخرین آن هم کشتار اخیر مجاهدین در اشرف است. کار آنسان تو در تو شده که دیگر پیدا کردن راه حل درست غیر ممکن شده است. بعد ها که این جمله موسی خیابانی را که در جنبش ملی مجاهدین از زبان خودش شنیده بودم مرور می کردم، متوجه شدم که این برآورد تا چه میزان نادرست بوده است، چرا که پیشاهنگ الزاما رهبرانقلاب نمی شود. در جامعه ای استبداد زده که فقط شاه و روحانیت را می شناخت، چگونه امکان داشت که مجاهدین رهبر انقلابی بشوند که در نهایت در مساجد پیروز شد و با حضور روحانیت گسترش یافت؟ این سخن طاهر احمدزاده را فراموش نمی کنم که می گفت "در آن زمان مجاهدین برخلاف تحلیل تاریخی خود که متاثر از تاریخ مشروطه و خلع سلاح مجاهدین و ستارخان بود، می باید سلاح را تحویل می دادند و کشور را به سوی فعالیت سیاسی می بردند. در آن صورت در روندی اصولی در قدرت سیاسی در ایران شریک می شدند. چون این امکان را داشتند که با جذب دانشجویان در سازمان خود بتوانند با داشتن افراد فراوان تحصیل کرده بدنه حکومت را در اختیار خود بگیرند. این روش به دموکراسی در ایران کمک می کرد؛ که البته این کار را نکردند".

افسوس که حتی اصلاح طلبان هم در دوره اصلاحات در مورد میزان توان خود دچار توهم شدند. منتها اقبال جامعه ما این بود که دوران مبارزه مسلحانه و تقدس سلاح در جهان و جامعه ما به سر آمده بود.

پس توهم برسر توان خود در میان اپوزیسیون ایرانی مسئله ای ریشه دار است که باید آن را درمان کرد. با توجه به تجربه چند دهه اخیر در منطقه و ایران باید پذیرفت که دموکراسی خواهان در هر باور و بینش، در ایران تعیین کننده نیستند، پس باید قدر فضای باز را بدانند تا بتوانند تعیین کننده شوند. این نکته را طالقانی به نیرو های موثرو جوان در سال ۱۳۵۷ بر سر مزار مصدق گفت اما اگر چه همه شنیدند اما هیچ کس گوش نکرد.



دوره جدید و تکرار توهم گذشته

اینک در دوران جدید که دوران غلبه نگاه کارشناسی در کنار کار سیاسی است، باز اصلاح طلبان حکومتی می توانند در عمل بخشی از اپوزیسیون را جابگذارند، چرا که آنان به واسطه امکانات خود قدم به جلو می گذارند، با نگاه کارشناسی عمل می کنند و با وجود برخی خطاهای گذشته، به دلیل رجوع جامعه به آنان ـ البته به دلیل نیاز جامعه به آنان ـ از اپوزیسیون موقعیت بهتری دارند. اصلاح طلبان به واسطه همان داشتن منفذهای تماس با جامعه از رقیب خود جلومی افتند. این جلو افتادگی اگر چه با سابقه نامطلوب آنان همراه است، اما در زمانی که صحبت از راه گشایی و کارگشایی برای مردم در برابر راست افراطی است، همین راه گشایی مورد استقبال جامعه قرار می گیرد. اما مشکل زمانی بیشتر می شود که بخشی از اپوزیسیون رادیکال با خطایی دیگر اپوزیسیونی را که با تعامل به اصلاح طلبان پرداخته خطاب قرار می دهد و آن را به سازشکاری متهم می کند. این خطا زمانی اوج می گیرد که این جریان سازش کار متهم می شود که با کار خود نظام را حفظ کرده است. یعنی باز ارزیابی غلط از توان مخالفان حکومت تکرار می شود.

خطای دیگر این جریانات این است که بخشی از اپوزیسیون دموکرات و اصلاح طلب را متهم می کنند که باعث عدم شکل گیری جریان جدی در خارج هستند. این نگاه هم نادرست است، چرا که دلایل گوناگون و شواهد موجود امکان وحدت مخالفان برانداز نظام با هم را منتفی می کند. به عنوان نمونه کمتر جریانی حاضر است با سازمان مجاهدین خلق یا سلطنت طلب ها همکاری کند. پس دموکراسی خواهان اصلاح طلب مانع وحدت مخالفان رادیکال نظام نیستند.

در همین زمینه نمی توان فراموش کرد و ندید که تلاش چندین ساله انواع جریانات اصولی خارج از کشور نتوانست به شکل گیری جریانی موثر بر تحولات ایران منجر شود. با وجودی که برخی از این جریانات اقدامات مثبتی هم کرده اند اما تلاش این جریانات به دلیل نداشتن نیروی معین در داخل کشور یا مرزبندی های عقیدتی باعث شده که این نیروها نتوانند در نقش نیروی موثر ظاهر شوند. از طرف دیگر اگر چه این افراد و جریانات، با حمایت از رفتار جامعه مدنی ایران توانسته اند صدای آنان در خارج از کشور باشند، اما نتوانسته اند نقش هماهنگ کننده یا نیروی موثر در راه اندازی تحولات در جامعه را بازی کنند، پس نکته مهم حلقه تنگی است که اپوزیسیون ایرانی را در خود گرفته است که خود را مبنا ی تحولات در جامعه ایران می گیرد. در حالیکه در بهترین شرایط این جریان بخشی از اجزای تحولات جامعه ایران است، آن هم در صورتی که بتواند درست وهوشیارانه عمل کند.

در این مورد می توان به انتخابات اخیر اشاره و توان مخالفان گوناگون حکومت را ارزیابی و میزان تاثیر گذاری نیروها در جامعه ایران را ارزیابی کرد. نکته مهم آن است که به نظر می رسید نیروی دموکراسی خواه ایرانی خارج از کشور، همان طور که برخی صاحب نظران می گویند، در بهترین حالت می تواند موثر شود. اما مشخص است که نیروی موثر بودن به معنای تصمیم گیرنده اصلی بودن نیست. این نیرو برای تاثیرگذاری بر روند حوادث می تواند با رفتار درست بر نیروی تصمیم گیرنده اثر بگذارد که برخی از افراد و جریانات در خارج از کشور چنین می کنند.

البته نیروی موثر شدن را هم نباید دست کم گرفت. برای همین است که مخالفان ایرانی حکومت باید خود را مبنای تحولات در ایران نگیرند، تا بتوانند با کنش درست به نیروی موثر تبدیل شوند.

فراموش نکنیم که نیروهای موثر دموکراسی خواه می توانند مردم را در استحکام نهادهای مدنی یاری دهند و به مرور زمان با قدرت یافتن نهادهای مدنی، تبدیل به نیروی تعیین کننده شوند؛ که این عمل کاری بزرگی است که دموکراسی خواهان خارج از کشور را هم در مسیر درست می اندازد و می تواند کمک کند که از حلقه خود اصل بینی خارج شوند و بتوانند بهتر عمل کنند و در روند دموکراسی خواهی در ایران موفق شوند.

هیچ نظری موجود نیست: