این روزها سالروز ترور سعید حجاریان است، جلوی ساختمان شورای شهر در سال 1378. روزهایی که دل بسیاری را به تنگ آورد که مبادا ترور به انجام رسیده و موفق باشد و ضارب به مقصود خود دست یافته باشد. روزهای سختی بود تا نخستین «لبخند سعید» خبر مهم روزنامهها شد و خیال همه را راحت کرد. آری همه؛ زیرا مخالفان سعید هم از این ترور نگران شده بودند، برخی صادقانه، برخی ظاهرسازانه. زیرا ترور سعید آسان بود به عمل، اما سخت بود به باور و توجیه. آسان بود که جوانی «دخمهاندیش» گلولهای به صورت او شلیک کند، اما سخت بود که نظامی از این حادثه بگذرد و جامعهای آن را تحمل کند. چون همه میدانستند که سعید متفکری ژرفنگر و نظریهپردازی ظریفاندیش و تحلیلگری آیندهبین و سیاستورزی عملگرا و سخت دلبسته به اصلاحات بود، اما مشی و راهاش تند و ستیزهجویانه و رادیکال نبود. همیشه آرام بود و لحن صدایش همواره زیر صداهای بلند دیگران شنیده میشد اما پرنفوذ و نیز لبخندی که هیچگاه از صورتش حذف نمیشود و گویی جزیی از خودش است، جزیی از فکر و نظر و درایت و افقنگاهاش، خوشبین و خوشمشرب و خوشفکر. لبخند سعید اجارهای و کلیشهای نیست، ذات نگاه و نظر و مشربش هم به این لبخند گره خورده است و همان را تداعی میکند. این لبخند از کجاست؟ متولد محله نازیآباد تهران است. محلهای که مانند بسیاری از محلات تهران، درس انقلاب را میشد در کوچههای محروم اما صمیمی و همبسته و مذهبی آموخت و به راه افتاد. دوره 20سالگی را پرشور و پرحادثه تجربه کرد، با درسهای شریعتیها، پدر و پسر، در حسینیه ارشاد و سیاستورزی در دانشگاه فنی تهران در آشوبه و هژمونی و تفوق چپ مارکسیستی. با چریکها بود اما چریک نشد. در جوانی در رخدادهای انقلاب اسلامی همهگونه تجربه را از سر گذراند، از بخش اطلاعات و ضدجاسوسی نخستوزیری تا معاونت وزارت اطلاعات و بعدها معاونت و ریاست مرکز استراتژیک ریاستجمهوری و عضو شورای شهر و حزب مشارکت. از حوزه عمل به حوزه نظر سیر کرد و تجربه عملیاش را با درس و خواندن بسیار و دکتری، به نظریهورزی ارتقا داد و تکمیل کرد. گویی همراه با رخدادهای انقلاب سیر از پوسته به هسته و از ظاهر به باطن سپری میکرده است. سعید فرزند صادق زمانه انقلاب اسلامی است. با انقلاب جوانی را پشت سر گذاشت اما انقلاب را پشت سر نگذاشت و با آن بود و تحولات و تغییری که در او نمایان میشد، دگرگونی خود انقلاب بود که از حوزه مباحث و مسائل ساده و بسیط به حوزه مباحث و مسائل پیچیده و چندلایه حرکت میکرد و تحول مییافت زیرا حرکت و تحول و تغییر ذات هستی و طبیعت عالم آفاقی و انفسی است. وقتی این سرشت و گوهر عالم درک و فهم نشود، آشوب فکری و تحجر اندیشهای قوام مییابد و به قولی از پیامبر(ص)، امروز و فردای مسلمانی که یکی شود، مسلمان نیست. با یکی شدن دیروز و امروز و فردا گسست و چندپارگی در نظر و عمل پدیدار میشود و مرزهای اصول و فروع در هم میآمیزند. با اهل درایت بودن و فرونماندن در روایت و ظاهر انقلاب اسلامی است که میتوان فرزند زمانه باقی ماند و آینده را به گذشته و حال آن پیوند زد. سعید در همین کار بوده است؛ کوشش مستمر بر گشودن دریچهها و روزنههای تازه تا گذشته به «موزه» مبدل نشود و در مواضع زمانمند متصلب نماند و روح در پیکره زمانه فسرده و منجمد نشود. وقتی سعید نظریهپرداز اصلاحات شد همین راه را میرفت، تا تجربه ارزشمند و اندیشه باریکنگر و دانش گستردهاش را به کار بندد و راهی را برای بهبودسازی و بهرهوری و افزایش کارآیی نظامی پیش کشد و پیشنهاد دهد که از گرمای دردمندی و شور دلنگرانی نسبت به عقبماندگی جامعه و انسداد سیاسی و فرهنگی برخاسته بود. سعید شخصیت است نه شخص، بیقرار در نظر و دلبسته به انقلاب و دلنگران نظام. اما این بیقراری و دلبستگیاش را با مسائل شخصی پیوند نزد. هر کسی جای او بود که کارنامه اجرایی و نظریهپردازی خیرخواهانه و اندیشه مصلحانهاش به ترور و زندانیشدن منجر میشود، راه قهر پیش میگرفت و بر سر چاه منافع و اغراض شخصی سفره میانداخت و نظریهپردازی میکرد و از سر کینه و خشم و تقاص نظر و رای میداد. پیش و پس از ترور، سعید همانی بود که بود و این ترور راه او را تغییر نداد و در نظرورزیاش چرخشی پدید نیاورد و از رنگ و بوی لبخندش چیزی نکاست. زیرا چاهی نداشت تا برای آن فتوای سیاسی و فکری دهد. از پس گذر این سالها قصه ترور سعید همچنان مفتوح است و سر به مهر. مهم نیست که چه بر سر سعید عسگر، ضارب وی، آمد و آیا عدالت در این پرونده هم رخی نشان داد یا نداد. مسئله مهمتر از ترور سعید به دست «سعید» است. این ترور آن زمان «ترور اصلاحات» نام گرفت، این نامگذاری بیتفسیر و بیتحلیل نبود، زیرا در زمانی که اصلاحطلبان با رای مردم بر سر کار آمدند و دولت گرفتند و سعید هم مشاور بود و نظریهپردازِ این دولت اصلاحات و عضو شورای شهر شد با رای مردم، چنین تروری میتوانست علیه اصلاحات تفسیر شود. مهم نیست که این نامگذاری از سر اغراق و شاعرانگی بود و تبلیغاتی یا از سر شک و ظن نسبت به اقدامات سازمانیافته بر ضد اصلاحات. اما به نظر میرسد در این ترور هنوز چیزی مفقود مانده است. این ترور علیه خود سعید بود و کاملا با اغراض شخصی. راز این ترور در همانی است که گفته شد، سعید فرزند انقلاب اسلامی و پرورده نظام جمهوری اسلامی است. اما سعید فرزند زمانه انقلاب و نظام بود. مانند هر پدیدهای، انقلاب و نظام هم یک صورت و جلوه ندارد. همه پدیدههای عالم هستی و هر هستی اجتماعی، چه انسان بخواهد چه نخواهد، چه باور کند چه نکند، در حرکت و تغییر است. حرکت جوهری سرشت و ذات عالم است و بنابراین هیچ آدمی و عالمی در جهان ثابت و متصلب نیست. هیچ دو روزی از زندگی انسان یکی نیستند، امروز هیچکس چه در جسم و چه در فکر با گذشتهاش یکی نیست. اما تغییر در پیوستار گذشته و آینده صورت میگیرد و آینده بر سیرت گذشته رقم میخورد و هویت در زمان چهره نو میگیرد و صورت تازه مییابد. همچنان که بهار شکل نوینی از صورت زمستانی طبیعت است و تابستان صورت دیگر. انسان همانند صورت جسمانی خود در تغییر و حرکت است و مسن و پیر میشود، در ذهن و اندیشه و رویاها و آرزوها و میلها و خواستههای خود چهره عوض میکند و طرحی نو درمیافکند و آدمی دیگر میشود. این آدم جدید، به صورت نو است اما در ذات همان طبیعت و ذات گذشته خود را دارد و در هویت یکسان است همچنان که برگ سبز درخت سرو در بهار همان رنگ گذشته را دارد و در پاییز زرد است. پدیدهها و هستی اجتماعی هم در تغییر و حرکت دائمیاند و هیچ ثبات و تصلبی وجود ندارد. انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی هم در معنا و صورت لاجرم تغییر میکنند و در راه حرکت و تغییر پیش میروند. وقتی بحث اصلاح قانون اساسی مطرح شد و تجربه مناقشهبرانگیز دوگانگی در ساختار قدرت اجرایی مشهود و بارز شد، همه میدانستند و معترف بودند که تجربه مجلس خبرگان اول برای طراحی و سازماندهی ساختار سیاسی و اجرایی نقص و ضعفی داشته است و پیشنهاد آنها برای وجود دو پست ریاستجمهوری و نخستوزیری مشکلزا شده است و اصلاحات قانون اساسی پیشنهاد و به رای مردم گذاشته شد، این اصلاح و بازنگری اعتراف به همین تغییر و حرکت بود و اصلاح این بند از قانون اساسی نشاندهنده آن بود که صورت نظام جمهوری اسلامی باید بنا بر سرشت تغییر اصلاح و نو شود و گرد زمان از قانون اساسی زدوده شود. سعید در تحول و تغییر بیقرار اما آرام خود همین راه را میرفت، نه تنها در شکل ظاهر مسئولیتهای سیاسی و اجراییاش؛ از عضو «اطلاعاتی» بودن تا عضو شورای شهر، بلکه در معنا همین تغییر را احساس میکرد و خود را فرزند زمانه انقلاب میدانست و میدانست که زمان و فروعات زمانمند انقلاب و مواضع مقطعی نظام تغییر میکند، اما اصلها ثابت میمانند، آنچه در انقلاب و نظام تغییرناپذیر است، همان شعار نخستین و اصیل است؛ استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی. سعید پا به پای زمان تغییر میکرد و با اجتهاد سیاسی خود، فروعی را با فروع دیگر تغییر میداد، تا به اصلاحات رسید؛ اصلاحات، تغییر در فروع بود همانند و همجنس تفسیر تازه از چالش دوگانگی میان ریاستجمهوری با نخستوزیری، تا اصول زیر پای تغییر زمانه و اقتضائات جدید قربانی و فرسوده نشود و راه برای جاودانگی و پایداری اصول سهگانه بازماند. در سوی دیگر، «سعید»ی بود که این تغییر و حرکت و تمایز میان اصول و فروع را درک و فهم نمیکرد و در روایت انقلاب و نظام به جای درایت انقلاب فرو مانده بود و حرفهای سعید برای «سعید» فقط تداعی شکاف و گسست میشد و تحت تاثیر تبلیغات پرنفوذ تصور میکرد این گسست همان انحراف از اصول و کژاندیشی و تحریف اصول است. سعیدی «در راه» بود و «سعید»ی در منزل نخست فرو مانده بود و میپنداشت که انقلاب مقصد است و نمیتوانست بفهمد که به قول مرحوم مطهری خود اسلام، چه رسد به انقلاب اسلامی، راه است نه مقصد. مقصدی در عالم جز نیل به عالم قدسی جمال و جلال وجود ندارد و همه انبیا و امامان آمدهاند تا مقصد را نشان دهند، اما متحجران تنگنظر و قشریگرایان ظاهر مسلک، مقصد را ندیدند و نگاهشان در انگشت اشاره انبیا و اولیا، به جای محل اشاره، خشک شد و مقصد را گم کردند. سعید در راه همان «سعید» در راه مانده بود، همان سعیدی که روزی به دفتر نخستوزیری وارد شد و شد کارمند بخش ضدجاسوسی. اما یکی از آن در خارج شد و راه زمانه انقلاب را پیش گرفت و شد سعید حجاریانی که از هنرش حجرتراشی و شرافت و ظرافت بخشیدن به سنگ است و دیگری شد سنگی در «دخمه» تفسیرهای خود. روزی «سعید» جلوی ساختمان شورای شهر ایستاد و به صورت خودش شلیک کرد تا شاید «زمان» را از چرخش بازدارد و در برابر حرکت و تغییر، این سرشت هستی، این راز دیرفهم و سختباور، چون سنگی بایستد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر