وقتی رهبر اسلامی راست نمی گوید!
نوشتن این مطلب برای من بسیار دشوار است. چرا؟ هم بخاطر حواشیِ تلخی که احتمالاً برخواهد انگیخت، و هم بخاطر پذیرفتنِ فروکشیدنِ مشعلِ اقتدارِ انقلابی که یک روز برای خود اشتعالی متصور بود و اکنون رو به خاموشی است. ما ناراستی را اگر از هر کسی محتمل بدانیم، شنیدن سخن نادرست از رهبر را، آنهم از رهبر یک کشورِ مدعیِ مسلمانی را بسیار آزار دهنده و مأیوس کننده می دانیم. امسال ما دو ناراستیِ آشکار از زبان ایشان شنیده ایم که اگر این ها در شأن آقای احمدی نژاد باشد – که هست – مطلقاً در اندازه ی رهبر یک کشور مسلمان نبوده و نیست. اولین سخنِ ناراستِ ایشان مربوط است به سفر خراسان شمالی. که در آن سفر پرهزینه، ایشان فراوان سخن گفت. از هر در.
اما آنکه مورد اعتنای من است، غمزه ی ناصادقانه ی ایشان در اعتراض به فراوانی عکس ها و پوسترها و تراکت ها و بنرها و پارچه نوشته هایی بود که در آنها افراط گونه به ایشان خوشامد گفته بودند و از مقام شامخ ایشان تجلیل بعمل آورده بودند. مضمون سخنان ایشان بر این اشاره داشت که: ” ….من بارها خواسته بودم به این رویه اعتراض کنم اما فرصتش پیش نمی آمد. اما حالا می گویم. اینهمه عکس و پوستر و پارچه نوشته برای خوشامدگویی به این بنده ی حقیر، هم اسراف است و هم نتیجه ی عکس دارد. من این موضوع را قبلا به مسئولان گفته بودم توجهی نکردند اما حالا هم می گویم. این کارها را نکنید….”
من چه کنم که از این سخن جز دروغ استشمام نمی کنم. چرا که اگر ذره ای صداقت در این سخن بود، نیازی به مطرح کردن آن در یک نشست رسمی و رسانه ای نبود. به یک عتاب و به یک بخشنامه ی بیت مکرم همه ی دستگاهها ملزم به رعایت آن می شدند. اینجور سخن گفتن، با دست پس راندن است و با پا پیش کشیدن. و حال آنکه من خود بچشم خود دیده ام نمایندگان بیت را که خیابان به خیابان یک شهرستان را گشت می زدند و کاستی های تبلیغی آنجا را به استاندار یا به مسئول مستقیم مراسم استقبال گوشزد می کردند. که مثلاً چرا در فلان خیابان عکس و چراغانی و ریسه و پارچه نوشته کم است؟ یا فلان چهارراه اصلی شهر جای مناسبی است برای نصب یک عکس بزرگ از آقا. و مرد می خواستم که بتواند یک “نه” که نه، بل یک: “چشم، بررسی می کنیم” بگوید. مگر نه این که همه ی دستگاهها در آن سفر چند روزه، برای تجلیل از حضور رهبر در استان خود، بودجه ای خاص برای همین کارها کنار گذارده ومی گذارند؟
حالا ما کاری به سفرهای استانی و شهرستانی ایشان نداریم که چه قیامتی از ریخت و پاش ها بپا می شود و چه پول های هنگفتی در هیبت پذیرایی و تشریفات و هدایا و پوسترها و عکس ها و شعارنوشته ها و حق مأموریت ها و سربریدنِ گاوها و گوسفند ها و شترها و اینجور چیزها هدر می شوند و به زیرپا می ریزند، بل سخن من به این است که افراط در یک چنین رویه ای اساساً خواست و تأکید بیت رهبری است. که نبود آن، یا کمرنگ بودن آن، احتمالاً شکافی است در هیمنیه ی شکوهی که باید باشد و نیست.
همین حالا شما یک چرخی در تهران یا هر شهرستان دور و پرت بزنید و ببینید چه تعداد طرح ها و عکس ها و شعارهای بسیار بزرگ و چشمگیرِ مربوط به ایشان در و دیوار شهر را پرکرده است. کارکرد این عکس ها در عین حال که تثبیتِ حاکمیتیِ صاحبِ این عکس ها را گوشزد می کند، این نیز به مردمان می فهماند که: همان یک لقمه نانی که می خورید از صدقه ی سرِ حضرت آقاست. این را فراموش نکنید!
من می گویم: آدمهای بزرگ، نیازی به بزرگسازی خود ندارند. صفتِ بزرگی، شأنی است که از آنان ساطع می شود و ماهیتی است که از پندار و گفتار و رفتار آنان می تراود، و نه این که این بزرگی به آنان الصاق شود. سید علی خامنه ای که هیچ، خود رسول الله اگر امروز اراده ی اداره ی این سرزمین فقیه زده را داشت، مطلقاً اجازه نمی داد کوچکترین عکسی از او بر در و دیوار شهرها و متروها و مدرسه ها و دانشگاهها و وسایل نقلیه ی عمومی و اداره جات دولتی و غیر دولتی و جاده های بین شهری بنشیند. چرا؟ خودتان به این چرا پاسخ بگویید.
من می گویم: وقتی بیت مکرم به یک تلفن، آری به یک تلفن، رییس دستگاه قضا را – که مثلاً باید مستقل باشد – ملزم می کند به این که: قاضی مرتضوی “بشود” دادستان کل تهران، و این “بشود” فی الفور نیز می شود، و یا همین تلفنِ بیت مکرم با دررررررنگ زنگش نمایندگان مبهوت و منگِ مجلس شورای اسلامی را – که آنان نیز باید مثلاً مستقل باشند – از یک حرکت قانونی باز می دارد، چرا با همان یک زنگ تلفن نشود همه ی این نقاشی ها و شعارها و عکس های آزاردهنده را از سطح شهرها و جاده ها روبید و پاکسازی کرد؟ و نشود به مسئولان یک استان گفت: عکس و پوستر و سربریدن گاو و گوسفند و شتر و تشریفات افراطی ممنوع؟ که اگر این بشود، من آدم بی کله ای می خواهم بتواند یک برچسب کوچک از عکس رهبر را به جایی بچسباند یا عکس و پوستری را بهنگام سخنرانی رهبر بالای سر ببرد.
پس به من اجازه بدهید که آن تعارفات غمزه گون ایشان را در اعتراض به فراوانیِ عکس ها و پوسترها و شعارها صادقانه تلقی نکنم. که در سخنِ آدمهای صاحب نام و مسئولان درجه ی اول یک کشور، هر تلمیح و کنایه و اشاره و ایهام شان از هزار تأکیدِ مؤکد کاری تر است. با این تعریض، می شود سخن غمزه گون آن روزِ ایشان را اینگونه تعبیر کرد: “….من از این که شما مردم و شما مسئولان خراسان شمالی زحمت کشیده اید و با تعطیل کردنِ چند روزه ی استان و با یک چنین تنوعی و با یک چنین شکوهی از من استقبال کرده اید سپاسگزاری کنم….بیت ما معمولاً در پایان هر سفر طی بیانیه ای از مردمان استان تشکر می کند اما من خواستم همینجا حضوراً و شخصاً از شما تشکر کنم.”
دومین سخن ناصادقانه ی ایشان به همین دو سه روز پیش یعنی بیست و هشتم بهمن ماه باز می گردد. در ملاقات با مردم آذربایجان. همان محفلی که ایشان در آن به ماجرای دعوای آقایان احمدی نژاد و لاریجانی در مجلس استیضاح اشاره می کنند و هر دو طرف دعوا را می نوازند. مهم اما سخن دیگر ایشان درباره ی شعبون بی مخ های مذهبی است. من عین این بخش از سخنان ایشان را می آورم تا شک و شبهه ای در کار نباشد: “…. البته گله امروز من از برخی سران و مسئولان موجب نشود عده ای راه بیفتند و علیه این و آن شعار دهند که ما با این کار هم مخالف هستیم. این که عده ای برخی را ضد ولایت و ضد بصیرت بنامند و شعار بدهند نظیر آنچه اخیراً در قم روی داد، اقدامی غلط است و بنده کاملاً مخالف این کارها هستم که قبلاً هم نظیر آن در مرقد مطهر حضرت امام(ره) اتفاق افتاد و به مسئولان تذکر دادم جلوی این کارها را بگیرند…. کسانی که راه می افتند و شعار می دهند اگر واقعاً حزب اللهی و مؤمن هستند بدانند که این کارها به ضرر کشور و خلاف شرع است اگر هم اعتنایی به این حرفها ندارند که حسابشان جداست….”
من کاری به بخش نخست سخن ایشان که کج رفتاریِ دو طرف دعوا را به رخ آنان کشیدند و بقول خودشان نصیحتشان کردند ندارم. که اگر طعمی از صداقت در سخن ایشان بود همان چهار سال پیش بلافاصله پس از مناظره ی احمدی نژاد با موسوی، این مالیخولیا را به اتهام توهین آشکار و بی استناد به دیگران از مدار انتخابات بیرون می راند و به دستگاه قضا می سپردش. اما درباره ی سخنی که از ایشان انتخاب کرده ام، اجازه می خواهم ناصادقانه بودن آن را نیز اعلام کنم. چرا؟ خواهم گفت:
شعبون بی مخ های مذهبی، اساساً دست پرورده ی بیت مکرم و سپاه و بسیج و دستگاههای اطلاعاتی کشورند. وقتی جماعتی جلوی چشم پلیسِ هماهنگ و پاسدارانِ تفنگ بدست، بی مجوز کفن می پوشند و به خیابان ها و به خوابگاه دانشجویان و به خانه ی معترضان و به بیتِ مراجعِ معترض می ریزند و زیر و بالای آنجاها را بهم می دوزند و غلیظ ترین ناسزاها را عربده می کشند و آبروها می برند، و جناب ایشان یک کلمه – آری یک کلمه – نیز در اعتراض به پلشتیِ این مذهبی های زنجیر پاره کرده بر زبان نمی آورند، بل با سکوتشان نیز به تأیید آشکار اعمال آنان تأکید می ورزند، چگونه می شود مخالف بودنِ رهبر را با لات های مذهبی باور کرد؟ کیست که نداند: شعبون بی مخ های مذهبی، ریسمانشان در دست بیت مکرم است. که به کجاها باید بریزند و کجاها را باید با خاک یکسان بکنند و چه کسانی را سکه ی یک پول کنند و آبرویشان را ببرند.
شما به من بگو چه کسانی می توانند به اسم دانشجو آنهم جلوی چشم پلیس از در و دیوار سفارت انگلیس بالا بروند و آنجا را تخریب کنند و آبروی یک ملت بی نوا را در جهان بخاک اندازند الا این که با شخص خود رهبر هماهنگ نشده باشند؟ آنجا که یک جوانِ بی نشان تنها بخاطر یک نوشته یا یک اعتراض مختصر یا یک شعار ساده و یا بخاطر حضورش در یک راهپیمایی به سه سال و پنج سال و ده سال زندان محکوم می شود، منِ نوری زاد باید خیلی ببو باشم که آن دانشجویان بالا رونده از در و دیوار سفارت انگلیس وفاجعه آفرینان کوی دانشگاه وحمله کنندگان به بیت مراجعی چون منتظری وصانعی و جناب کروبی را دست آموز بیت رهبری ندانم.
من می گویم اگر رهبر در این سخنِ خود صداقت داشت، چند سال پیش بلافاصله پس از آن که شعبون بی مخ های هماهنگ، پیش چشم خودشان در حرم حضرت امام به سید حسن خمینی گستاخی کردند، دستور می فرمودند فی الفور بساط آنان را جمع و همان بساط را در زندان اوین پهن کنند. در آن سال سخنران بعد از سید حسن خمینی چه کسی بود؟ جز رهبر؟ یک کلمه آیا ایشان از این پلشتی ها سخن گفت؟ نگفت. چرا؟ چون شما اگر امروز به مأموران هماهنگِ خودت تشر بزنی فردا کسی برایت باقی نمی ماند که برود درِ خانه ی آقایان صانعی وکروبی را – آنهم ساعت سه ی صبح – با دیلم از جا دربیاورد و با دستگاه برش، نرده های منزل شخصی ومسکونی شان را ببرد وداخل شود و به دیوارش رنگ بپاشد و با بلندگوها و باند های چند بچند هست و نیست طرف را جلوی در و همسایه پیش چشمش بیاورد. آنهم با حضور مشخصِ پاسداران و سرداران و نیروی انتظامیِ هماهنگ.
نیروهای خودسر یا کفن پوش یا خودجوش یا حزب اللهی یا بسیجی یا امت شهید پرور، هر که هستند، کسانی هستند که به صلاحدید اطلاعات و سپاه و بسیج و بیت مکرم رهبری بر سر معترضان آوار می شوند تا کسانِ دیگر هوس نکنند به آنان بپیوندند و ادای مردمان معترض کشورهای دیگر را درآورند. و باز برای این که یادشان نرود: اینجا ایران است. جمهوری اسلامی ایران.
محمد نوری زاد
سی ام بهمن ماه سال نود و یک
نوشتن این مطلب برای من بسیار دشوار است. چرا؟ هم بخاطر حواشیِ تلخی که احتمالاً برخواهد انگیخت، و هم بخاطر پذیرفتنِ فروکشیدنِ مشعلِ اقتدارِ انقلابی که یک روز برای خود اشتعالی متصور بود و اکنون رو به خاموشی است. ما ناراستی را اگر از هر کسی محتمل بدانیم، شنیدن سخن نادرست از رهبر را، آنهم از رهبر یک کشورِ مدعیِ مسلمانی را بسیار آزار دهنده و مأیوس کننده می دانیم. امسال ما دو ناراستیِ آشکار از زبان ایشان شنیده ایم که اگر این ها در شأن آقای احمدی نژاد باشد – که هست – مطلقاً در اندازه ی رهبر یک کشور مسلمان نبوده و نیست. اولین سخنِ ناراستِ ایشان مربوط است به سفر خراسان شمالی. که در آن سفر پرهزینه، ایشان فراوان سخن گفت. از هر در.
اما آنکه مورد اعتنای من است، غمزه ی ناصادقانه ی ایشان در اعتراض به فراوانی عکس ها و پوسترها و تراکت ها و بنرها و پارچه نوشته هایی بود که در آنها افراط گونه به ایشان خوشامد گفته بودند و از مقام شامخ ایشان تجلیل بعمل آورده بودند. مضمون سخنان ایشان بر این اشاره داشت که: ” ….من بارها خواسته بودم به این رویه اعتراض کنم اما فرصتش پیش نمی آمد. اما حالا می گویم. اینهمه عکس و پوستر و پارچه نوشته برای خوشامدگویی به این بنده ی حقیر، هم اسراف است و هم نتیجه ی عکس دارد. من این موضوع را قبلا به مسئولان گفته بودم توجهی نکردند اما حالا هم می گویم. این کارها را نکنید….”
من چه کنم که از این سخن جز دروغ استشمام نمی کنم. چرا که اگر ذره ای صداقت در این سخن بود، نیازی به مطرح کردن آن در یک نشست رسمی و رسانه ای نبود. به یک عتاب و به یک بخشنامه ی بیت مکرم همه ی دستگاهها ملزم به رعایت آن می شدند. اینجور سخن گفتن، با دست پس راندن است و با پا پیش کشیدن. و حال آنکه من خود بچشم خود دیده ام نمایندگان بیت را که خیابان به خیابان یک شهرستان را گشت می زدند و کاستی های تبلیغی آنجا را به استاندار یا به مسئول مستقیم مراسم استقبال گوشزد می کردند. که مثلاً چرا در فلان خیابان عکس و چراغانی و ریسه و پارچه نوشته کم است؟ یا فلان چهارراه اصلی شهر جای مناسبی است برای نصب یک عکس بزرگ از آقا. و مرد می خواستم که بتواند یک “نه” که نه، بل یک: “چشم، بررسی می کنیم” بگوید. مگر نه این که همه ی دستگاهها در آن سفر چند روزه، برای تجلیل از حضور رهبر در استان خود، بودجه ای خاص برای همین کارها کنار گذارده ومی گذارند؟
حالا ما کاری به سفرهای استانی و شهرستانی ایشان نداریم که چه قیامتی از ریخت و پاش ها بپا می شود و چه پول های هنگفتی در هیبت پذیرایی و تشریفات و هدایا و پوسترها و عکس ها و شعارنوشته ها و حق مأموریت ها و سربریدنِ گاوها و گوسفند ها و شترها و اینجور چیزها هدر می شوند و به زیرپا می ریزند، بل سخن من به این است که افراط در یک چنین رویه ای اساساً خواست و تأکید بیت رهبری است. که نبود آن، یا کمرنگ بودن آن، احتمالاً شکافی است در هیمنیه ی شکوهی که باید باشد و نیست.
همین حالا شما یک چرخی در تهران یا هر شهرستان دور و پرت بزنید و ببینید چه تعداد طرح ها و عکس ها و شعارهای بسیار بزرگ و چشمگیرِ مربوط به ایشان در و دیوار شهر را پرکرده است. کارکرد این عکس ها در عین حال که تثبیتِ حاکمیتیِ صاحبِ این عکس ها را گوشزد می کند، این نیز به مردمان می فهماند که: همان یک لقمه نانی که می خورید از صدقه ی سرِ حضرت آقاست. این را فراموش نکنید!
من می گویم: آدمهای بزرگ، نیازی به بزرگسازی خود ندارند. صفتِ بزرگی، شأنی است که از آنان ساطع می شود و ماهیتی است که از پندار و گفتار و رفتار آنان می تراود، و نه این که این بزرگی به آنان الصاق شود. سید علی خامنه ای که هیچ، خود رسول الله اگر امروز اراده ی اداره ی این سرزمین فقیه زده را داشت، مطلقاً اجازه نمی داد کوچکترین عکسی از او بر در و دیوار شهرها و متروها و مدرسه ها و دانشگاهها و وسایل نقلیه ی عمومی و اداره جات دولتی و غیر دولتی و جاده های بین شهری بنشیند. چرا؟ خودتان به این چرا پاسخ بگویید.
من می گویم: وقتی بیت مکرم به یک تلفن، آری به یک تلفن، رییس دستگاه قضا را – که مثلاً باید مستقل باشد – ملزم می کند به این که: قاضی مرتضوی “بشود” دادستان کل تهران، و این “بشود” فی الفور نیز می شود، و یا همین تلفنِ بیت مکرم با دررررررنگ زنگش نمایندگان مبهوت و منگِ مجلس شورای اسلامی را – که آنان نیز باید مثلاً مستقل باشند – از یک حرکت قانونی باز می دارد، چرا با همان یک زنگ تلفن نشود همه ی این نقاشی ها و شعارها و عکس های آزاردهنده را از سطح شهرها و جاده ها روبید و پاکسازی کرد؟ و نشود به مسئولان یک استان گفت: عکس و پوستر و سربریدن گاو و گوسفند و شتر و تشریفات افراطی ممنوع؟ که اگر این بشود، من آدم بی کله ای می خواهم بتواند یک برچسب کوچک از عکس رهبر را به جایی بچسباند یا عکس و پوستری را بهنگام سخنرانی رهبر بالای سر ببرد.
پس به من اجازه بدهید که آن تعارفات غمزه گون ایشان را در اعتراض به فراوانیِ عکس ها و پوسترها و شعارها صادقانه تلقی نکنم. که در سخنِ آدمهای صاحب نام و مسئولان درجه ی اول یک کشور، هر تلمیح و کنایه و اشاره و ایهام شان از هزار تأکیدِ مؤکد کاری تر است. با این تعریض، می شود سخن غمزه گون آن روزِ ایشان را اینگونه تعبیر کرد: “….من از این که شما مردم و شما مسئولان خراسان شمالی زحمت کشیده اید و با تعطیل کردنِ چند روزه ی استان و با یک چنین تنوعی و با یک چنین شکوهی از من استقبال کرده اید سپاسگزاری کنم….بیت ما معمولاً در پایان هر سفر طی بیانیه ای از مردمان استان تشکر می کند اما من خواستم همینجا حضوراً و شخصاً از شما تشکر کنم.”
دومین سخن ناصادقانه ی ایشان به همین دو سه روز پیش یعنی بیست و هشتم بهمن ماه باز می گردد. در ملاقات با مردم آذربایجان. همان محفلی که ایشان در آن به ماجرای دعوای آقایان احمدی نژاد و لاریجانی در مجلس استیضاح اشاره می کنند و هر دو طرف دعوا را می نوازند. مهم اما سخن دیگر ایشان درباره ی شعبون بی مخ های مذهبی است. من عین این بخش از سخنان ایشان را می آورم تا شک و شبهه ای در کار نباشد: “…. البته گله امروز من از برخی سران و مسئولان موجب نشود عده ای راه بیفتند و علیه این و آن شعار دهند که ما با این کار هم مخالف هستیم. این که عده ای برخی را ضد ولایت و ضد بصیرت بنامند و شعار بدهند نظیر آنچه اخیراً در قم روی داد، اقدامی غلط است و بنده کاملاً مخالف این کارها هستم که قبلاً هم نظیر آن در مرقد مطهر حضرت امام(ره) اتفاق افتاد و به مسئولان تذکر دادم جلوی این کارها را بگیرند…. کسانی که راه می افتند و شعار می دهند اگر واقعاً حزب اللهی و مؤمن هستند بدانند که این کارها به ضرر کشور و خلاف شرع است اگر هم اعتنایی به این حرفها ندارند که حسابشان جداست….”
من کاری به بخش نخست سخن ایشان که کج رفتاریِ دو طرف دعوا را به رخ آنان کشیدند و بقول خودشان نصیحتشان کردند ندارم. که اگر طعمی از صداقت در سخن ایشان بود همان چهار سال پیش بلافاصله پس از مناظره ی احمدی نژاد با موسوی، این مالیخولیا را به اتهام توهین آشکار و بی استناد به دیگران از مدار انتخابات بیرون می راند و به دستگاه قضا می سپردش. اما درباره ی سخنی که از ایشان انتخاب کرده ام، اجازه می خواهم ناصادقانه بودن آن را نیز اعلام کنم. چرا؟ خواهم گفت:
شعبون بی مخ های مذهبی، اساساً دست پرورده ی بیت مکرم و سپاه و بسیج و دستگاههای اطلاعاتی کشورند. وقتی جماعتی جلوی چشم پلیسِ هماهنگ و پاسدارانِ تفنگ بدست، بی مجوز کفن می پوشند و به خیابان ها و به خوابگاه دانشجویان و به خانه ی معترضان و به بیتِ مراجعِ معترض می ریزند و زیر و بالای آنجاها را بهم می دوزند و غلیظ ترین ناسزاها را عربده می کشند و آبروها می برند، و جناب ایشان یک کلمه – آری یک کلمه – نیز در اعتراض به پلشتیِ این مذهبی های زنجیر پاره کرده بر زبان نمی آورند، بل با سکوتشان نیز به تأیید آشکار اعمال آنان تأکید می ورزند، چگونه می شود مخالف بودنِ رهبر را با لات های مذهبی باور کرد؟ کیست که نداند: شعبون بی مخ های مذهبی، ریسمانشان در دست بیت مکرم است. که به کجاها باید بریزند و کجاها را باید با خاک یکسان بکنند و چه کسانی را سکه ی یک پول کنند و آبرویشان را ببرند.
شما به من بگو چه کسانی می توانند به اسم دانشجو آنهم جلوی چشم پلیس از در و دیوار سفارت انگلیس بالا بروند و آنجا را تخریب کنند و آبروی یک ملت بی نوا را در جهان بخاک اندازند الا این که با شخص خود رهبر هماهنگ نشده باشند؟ آنجا که یک جوانِ بی نشان تنها بخاطر یک نوشته یا یک اعتراض مختصر یا یک شعار ساده و یا بخاطر حضورش در یک راهپیمایی به سه سال و پنج سال و ده سال زندان محکوم می شود، منِ نوری زاد باید خیلی ببو باشم که آن دانشجویان بالا رونده از در و دیوار سفارت انگلیس وفاجعه آفرینان کوی دانشگاه وحمله کنندگان به بیت مراجعی چون منتظری وصانعی و جناب کروبی را دست آموز بیت رهبری ندانم.
من می گویم اگر رهبر در این سخنِ خود صداقت داشت، چند سال پیش بلافاصله پس از آن که شعبون بی مخ های هماهنگ، پیش چشم خودشان در حرم حضرت امام به سید حسن خمینی گستاخی کردند، دستور می فرمودند فی الفور بساط آنان را جمع و همان بساط را در زندان اوین پهن کنند. در آن سال سخنران بعد از سید حسن خمینی چه کسی بود؟ جز رهبر؟ یک کلمه آیا ایشان از این پلشتی ها سخن گفت؟ نگفت. چرا؟ چون شما اگر امروز به مأموران هماهنگِ خودت تشر بزنی فردا کسی برایت باقی نمی ماند که برود درِ خانه ی آقایان صانعی وکروبی را – آنهم ساعت سه ی صبح – با دیلم از جا دربیاورد و با دستگاه برش، نرده های منزل شخصی ومسکونی شان را ببرد وداخل شود و به دیوارش رنگ بپاشد و با بلندگوها و باند های چند بچند هست و نیست طرف را جلوی در و همسایه پیش چشمش بیاورد. آنهم با حضور مشخصِ پاسداران و سرداران و نیروی انتظامیِ هماهنگ.
نیروهای خودسر یا کفن پوش یا خودجوش یا حزب اللهی یا بسیجی یا امت شهید پرور، هر که هستند، کسانی هستند که به صلاحدید اطلاعات و سپاه و بسیج و بیت مکرم رهبری بر سر معترضان آوار می شوند تا کسانِ دیگر هوس نکنند به آنان بپیوندند و ادای مردمان معترض کشورهای دیگر را درآورند. و باز برای این که یادشان نرود: اینجا ایران است. جمهوری اسلامی ایران.
محمد نوری زاد
سی ام بهمن ماه سال نود و یک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر