محمدحسن یوسف پورسیفی، فعال حقوق بشر و از اعضای جمعیت کودکان کار و خیابان که در بند ۳۵۰ زندان اوین محبوس است در نامهای که به همسرش نوشته و از سختیهایی که به وی و خانوادهاش رفته، خطاب به کودکزاده نشدهاش گفته و نوشته است: تو به دنیا نیامدی تا اضطراب پشت کنکوریها را تجربه نکنی. تا دانشجوی ستاره دار نشوی. دوشنبه هفته گذشته در سالن ملاقات کابینی، حمید، پسر عبدالله مومنی را دیدم که ترم اول پزشکی است. میدانم که نبود پدرش را احساس میکند. میدانم که چقدر دوست داشت پدرش در جشن ورودیهای دانشگاه که همه خانوادهها حضور دارند، باشد. «بهاره خرم» دختر «امیر» این هفته سولیست پیانو (تکنواز) بود. او پدرش را در جمع تماشاگران ندید، اما دلش میخواست پدرش باشد. «امیر خرم» در زندان است.
به گزارش کلمه، این فعال حقوق بشر و عضو روابط عمومی جمعیت کودکان کار در نامه ی خود آورده است: حاکمان دینی، توسط رسانههای کذابشان با اعمالی غیر اخلاقی، و دستهای آلوده به خونشان، بخاطر بیکفایتیشان و موجه جلوه دادن اعمالشان، این روزها به هرکاری که انجام میدهند، برچسب دین میزنند. آمار دزدی، فساد، قتل وجنایت روز به روز بالاتر میرود، کاش میدانستی که سن فحشاء دختران تهران به خاطر نیاز مالی به ۱۳ سالگی رسیده است. کاش میدانستی که رقم اختلاس در کشورمان بیش از سه هزار میلیارد است و این رقم هر روز بالاتر میرود. از مسببین اصلی آن خبری نیست، یا به خارج از کشور فرار کردهاند، یا در بدنه سیستم حکومتی آزادانه و با سمتهای بالای دولتی مشغول کار هستند.
محمدحسن یوسف پورسیفی، از پرسنل سابق صدا و سیما که این روزها حکم ۵ سال و نیم حبس خود را در زندان اوین می گذراند در اسفند ماه ۸۸ به همراه گروهی از فعالان حقوق بشر توسط اطلاعات سپاه بازداشت و پس از چند روز به دلیل موقعیت شغلی اش آزاد شد. وی مجددا تیرماه سال گذشته مجددا بازداشت پس از یک هفته بازداشت دربند ۲الف سپاه و دو هفته دربند ۳۵۰ زندان اوین به قید وثیقه آزاد شده بود که تابستان سال جاری برای تحمل مجازات خود به زندان رفت.
حکم سنگین این فعال حقوق بشر به اتهام اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی صادر شد که یوسف پور در اعتراض به روند پرونده سازی برای فعالان مدنی و روند دادرسی پرونده خود به حکم صادره اعتراض نکرد. این زندانی سیاسی از پرسنل بخش رادیوی سازمان صدا و سیما بود که پس از حوادث انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ برای نشان دادن مخالفت خود به عملکرد مدیران صدا و سیما و در همبستگی با معترضین از ادامه همکاری با این سازمان خودداری کرده در یک شرکت خصوصی مشغول به کار شد. این فعال حقوق بشر دارای مدرک دکترا در رشته فلسفه است.
متن کامل نامه وی که در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:
کودکم!
امروز سالگرد به دنیا نیامدن توست. روزی که تصمیم گرفتی بعد از سه ماه انتظار من و مادرت به دنیا نیایی. هر پدر ومادری از به دنیا نیامدن فرزندان ناراحت میشوند، اما حالا که زمان از این واقعه عبور کرده، من و رویا از بدنیا نیامدنت خوشحالیم.
طفلکم!
یقین دارم اگر به دنیا آمده بودی، من ومادرت وقتی به چهره معصومانهات نگاه میکردیم، بغضمان میگرفت بابت تمام نگرانیها و دلواپسیها برای آیندهات. اینکه چگونه در سیستم ناقص آموزش و پرورش که هر سال یک ساز میزنه، میخواهی تحصیل کنی. تو به دنیا نیامدی، چون نمیخواستی در حسرت آرزوهای کوچکت باشی. چه لذت بخش است دنیای کودکی، با یک دوچرخه سواری، یک مسافرت، یا یک پارک رفتن دلت خوش میشود. کودک که باشی دنیا برایت رنگی دیگر دارد. تو به دنیا نیامدی تا اضطراب پشت کنکوریها را تجربه نکنی، تا دانشجوی ستاره دار نشوی. تو به دنیا نیامدی عزیزکم!
دوشنبه هفته گذشته در سالن ملاقات کابینی، حمید، پسر عبدالله مومنی را دیدم که ترم اول پزشکی است. میدانم که نبود پدرش را احساس میکند. میدانم که چقدر دوست داشت پدرش در جشن ورودیهای دانشگاه که همه خانوادهها حضور دارند، باشد. «بهاره خرم» دختر «امیر» این هفته سولیست پیانو (تکنواز) بود. او پدرش را در جمع تماشاگران ندید، اما دلش میخواست پدرش باشد. «امیر خرم» در زندان است.
نازنینم!
اگر تو به دنیا میآمدی، در آینده حتما یک فعال حقوق بشر میشدی، تو به دنیا نیامدی تا نکند در اعتراضات خیابانی با گلولهای چون ندا و سهراب خونت برکف خیابان پهن گردد، یا دستگیرت کنند و من و مادرت نگرانت شویم. تا نکند به دست پلیس امنیت بیافتی و زیر شکنجه وبازجویی دوام نیاوری.
ای وای… کودکم… نکند وبلاگ نویس شوی و انتقاد کنی و زیر دست لباس شخصیهای چماق به دست در اعتراضات سر ودستت بشکند. نکند در انفرادی کلیهات از کار بیافتد. نکند چشم بر چشم، دست بند بر دست و پاپند بر پا، سر را در کاسه توالت پر از ادرار و مدفوع فرو کنند. نکند بازجویت رکیکترین ناسزاها را نثارت کند و به تو بد و بیراه بگوید. نکند تحقیرت کند، سیلی به صورتت بزند، و برای اعتراف گرفتن، از پا آویزانت کنند. نکند دستبندت را قپانی بزنند.
عزیزکم! نکند بازجویت با تسمهٔ کولر به جانت بیافتند و آنقدر بر کف پایت بزند تا از هوش بروی!
نکند زیر شکنجه و یا بازجویی اعتراف کنی به کارهای ناکرده. نکند قبول کنی به خاطر آزادی، چند لحظه جلوی دوربین، اعتراف تلویزیونی کنی! نکند دروغ بگویی به خاطر آنکه خودت را برهانی. نکند بترسی از اینکه تهدیدت کنند که همهٔ خانوادهات را دستگیر میکنند. خصوصا اگر متاهل باشی، همسرت را.
فرزندم! خوشحالم که به دنیا نیامدی، تا اگر دستگیر شدی، پروندهات در دادگاه غیر قانونی انقلاب به دست مرتضویها، صلواتیها، مقیسهها و پیرعباسها نیفتد. ایمان دارم اگر به دنیا میآمدی آنچه امروز به نام دین ترویج میکنند و قرائتی استبدادی از دین است را هرگز نمیپذیرفتی.
کودکم! حاکمان دینی، توسط رسانههای کذابشان با اعمالی غیر اخلاقی، و دستهای آلوده به خونشان، بخاطر بیکفایتیشان و موجه جلوه دادن اعمالشان، این روزها به هرکاری که انجام میدهند، برچسب دین میزنند. آمار دزدی، فساد، قتل وجنایت روز به روز بالاتر میرود، کاش میدانستی که سن فحشاء دختران تهران به خاطر نیاز مالی به ۱۳ سالگی رسیده است. کاش میدانستی که رقم اختلاس در کشورمان بیش از سه هزار میلیارد است و این رقم هر روز بالاتر میرود. از مسببین اصلی آن خبری نیست، یا به خارج از کشور فرار کردهاند، یا در بدنه سیستم حکومتی آزادانه و با سمتهای بالای دولتی مشغول کار هستند.
کاش بودی و برایت آمار زندانیان دیه و مهریه را میگفتم، یا زندگی کارمندی را که اقساط بانکی همه معوق شده وهمه بدهکارند. کاش میدانستی کودکان گل فروش وفال فروشی هستند که به لقمه نانی قانعاند. یقین دارم اگر به دنیا میآمدی، مانند مادرت هنرمند میشدی، من به تو اجازه نمیدادم در رشته فیزیک اتمی تحصیل کنی، چون امید کوکبی با من در زندان است. نمیگذاشتم خلبان شوی چون کاپیتان ملکی زندانی است. حق نداشتی ژرونالیست شوی چون قادری و عابدینی و داوری و سرجویی و روشن را وقت هواخوری در حیاط ۳۵۰می بینم. تو نباید نویسنده، شاعر و پژوهشگر میشدی، چون پدرام و مدنی و رجایی و بادکوبهای و قهرمانپور هستند. تو اگر به دنیا میآمدی، نباید وکیل میشدی، چون سلطانی و سیفزاده و اسلامی و زید آبادی و یدالهی و نسرین ستوده و نرگس محمدی دور از علی و کیانا زندانی هستند.
کودکم! تو اگر به دنیا میآمدی، خیلی سال بعد، با اسامی محققی، میردامادی، رونقی، بهاور، بهشتی، هادوی، عرب سرخی، دلیر ثانی، صابر، مرادی، محبوبه کرمی، شیوا نظر آهاری و قدیانیها در درس تاریخ آشنا میشدی و میفهمیدی آنها که بودند وچه کردند. برایت از افراد بینام و نشانی میگفتم که انفرادیها و شکنجه گاههای اوین، آنها را بلعید. آنها که عدالت، برابری و آزادی را فریاد میزدند. برایت میگفتم که بر سر دراویش نعمت آلهی گنابادی، بهاییان و نوکیشان مسیحی چه آمد.
کودکی که هرگز زاده نشدی!
اگر چه تو نیستی، اما من و مادرت، به جای تو، امروز فرزندان دیگری برگزیدیم: روزبه و حمید و طناز و پریناز و امیررضا و امیرعلی و غزل غزاله و… و تنها آرزوی من و مادرت، بودنت در کنار یکدیگر است. از اینکه در مملکتی به دنیا نیامدی که مملو از بیعدالتی، دروغ، استبداد، تبعیض و دیکتاتوری است، خوشحالم.
کودکم!
این نامه را برای تو و برای رویا نوشتم. برای رویا به پاس قدر دانی از درد و رنجی که به خاطر به دنیا نیامدنت کشید.
… به خاطر کودکی که هرگز زاده نشد.
محمدحسن یوسفپورسیفی
بهمن ماه ۱۳۹۱
بند ۳۵۰زندان اوین
به گزارش کلمه، این فعال حقوق بشر و عضو روابط عمومی جمعیت کودکان کار در نامه ی خود آورده است: حاکمان دینی، توسط رسانههای کذابشان با اعمالی غیر اخلاقی، و دستهای آلوده به خونشان، بخاطر بیکفایتیشان و موجه جلوه دادن اعمالشان، این روزها به هرکاری که انجام میدهند، برچسب دین میزنند. آمار دزدی، فساد، قتل وجنایت روز به روز بالاتر میرود، کاش میدانستی که سن فحشاء دختران تهران به خاطر نیاز مالی به ۱۳ سالگی رسیده است. کاش میدانستی که رقم اختلاس در کشورمان بیش از سه هزار میلیارد است و این رقم هر روز بالاتر میرود. از مسببین اصلی آن خبری نیست، یا به خارج از کشور فرار کردهاند، یا در بدنه سیستم حکومتی آزادانه و با سمتهای بالای دولتی مشغول کار هستند.
محمدحسن یوسف پورسیفی، از پرسنل سابق صدا و سیما که این روزها حکم ۵ سال و نیم حبس خود را در زندان اوین می گذراند در اسفند ماه ۸۸ به همراه گروهی از فعالان حقوق بشر توسط اطلاعات سپاه بازداشت و پس از چند روز به دلیل موقعیت شغلی اش آزاد شد. وی مجددا تیرماه سال گذشته مجددا بازداشت پس از یک هفته بازداشت دربند ۲الف سپاه و دو هفته دربند ۳۵۰ زندان اوین به قید وثیقه آزاد شده بود که تابستان سال جاری برای تحمل مجازات خود به زندان رفت.
حکم سنگین این فعال حقوق بشر به اتهام اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی صادر شد که یوسف پور در اعتراض به روند پرونده سازی برای فعالان مدنی و روند دادرسی پرونده خود به حکم صادره اعتراض نکرد. این زندانی سیاسی از پرسنل بخش رادیوی سازمان صدا و سیما بود که پس از حوادث انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ برای نشان دادن مخالفت خود به عملکرد مدیران صدا و سیما و در همبستگی با معترضین از ادامه همکاری با این سازمان خودداری کرده در یک شرکت خصوصی مشغول به کار شد. این فعال حقوق بشر دارای مدرک دکترا در رشته فلسفه است.
متن کامل نامه وی که در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:
کودکم!
امروز سالگرد به دنیا نیامدن توست. روزی که تصمیم گرفتی بعد از سه ماه انتظار من و مادرت به دنیا نیایی. هر پدر ومادری از به دنیا نیامدن فرزندان ناراحت میشوند، اما حالا که زمان از این واقعه عبور کرده، من و رویا از بدنیا نیامدنت خوشحالیم.
طفلکم!
یقین دارم اگر به دنیا آمده بودی، من ومادرت وقتی به چهره معصومانهات نگاه میکردیم، بغضمان میگرفت بابت تمام نگرانیها و دلواپسیها برای آیندهات. اینکه چگونه در سیستم ناقص آموزش و پرورش که هر سال یک ساز میزنه، میخواهی تحصیل کنی. تو به دنیا نیامدی، چون نمیخواستی در حسرت آرزوهای کوچکت باشی. چه لذت بخش است دنیای کودکی، با یک دوچرخه سواری، یک مسافرت، یا یک پارک رفتن دلت خوش میشود. کودک که باشی دنیا برایت رنگی دیگر دارد. تو به دنیا نیامدی تا اضطراب پشت کنکوریها را تجربه نکنی، تا دانشجوی ستاره دار نشوی. تو به دنیا نیامدی عزیزکم!
دوشنبه هفته گذشته در سالن ملاقات کابینی، حمید، پسر عبدالله مومنی را دیدم که ترم اول پزشکی است. میدانم که نبود پدرش را احساس میکند. میدانم که چقدر دوست داشت پدرش در جشن ورودیهای دانشگاه که همه خانوادهها حضور دارند، باشد. «بهاره خرم» دختر «امیر» این هفته سولیست پیانو (تکنواز) بود. او پدرش را در جمع تماشاگران ندید، اما دلش میخواست پدرش باشد. «امیر خرم» در زندان است.
نازنینم!
اگر تو به دنیا میآمدی، در آینده حتما یک فعال حقوق بشر میشدی، تو به دنیا نیامدی تا نکند در اعتراضات خیابانی با گلولهای چون ندا و سهراب خونت برکف خیابان پهن گردد، یا دستگیرت کنند و من و مادرت نگرانت شویم. تا نکند به دست پلیس امنیت بیافتی و زیر شکنجه وبازجویی دوام نیاوری.
ای وای… کودکم… نکند وبلاگ نویس شوی و انتقاد کنی و زیر دست لباس شخصیهای چماق به دست در اعتراضات سر ودستت بشکند. نکند در انفرادی کلیهات از کار بیافتد. نکند چشم بر چشم، دست بند بر دست و پاپند بر پا، سر را در کاسه توالت پر از ادرار و مدفوع فرو کنند. نکند بازجویت رکیکترین ناسزاها را نثارت کند و به تو بد و بیراه بگوید. نکند تحقیرت کند، سیلی به صورتت بزند، و برای اعتراف گرفتن، از پا آویزانت کنند. نکند دستبندت را قپانی بزنند.
عزیزکم! نکند بازجویت با تسمهٔ کولر به جانت بیافتند و آنقدر بر کف پایت بزند تا از هوش بروی!
نکند زیر شکنجه و یا بازجویی اعتراف کنی به کارهای ناکرده. نکند قبول کنی به خاطر آزادی، چند لحظه جلوی دوربین، اعتراف تلویزیونی کنی! نکند دروغ بگویی به خاطر آنکه خودت را برهانی. نکند بترسی از اینکه تهدیدت کنند که همهٔ خانوادهات را دستگیر میکنند. خصوصا اگر متاهل باشی، همسرت را.
فرزندم! خوشحالم که به دنیا نیامدی، تا اگر دستگیر شدی، پروندهات در دادگاه غیر قانونی انقلاب به دست مرتضویها، صلواتیها، مقیسهها و پیرعباسها نیفتد. ایمان دارم اگر به دنیا میآمدی آنچه امروز به نام دین ترویج میکنند و قرائتی استبدادی از دین است را هرگز نمیپذیرفتی.
کودکم! حاکمان دینی، توسط رسانههای کذابشان با اعمالی غیر اخلاقی، و دستهای آلوده به خونشان، بخاطر بیکفایتیشان و موجه جلوه دادن اعمالشان، این روزها به هرکاری که انجام میدهند، برچسب دین میزنند. آمار دزدی، فساد، قتل وجنایت روز به روز بالاتر میرود، کاش میدانستی که سن فحشاء دختران تهران به خاطر نیاز مالی به ۱۳ سالگی رسیده است. کاش میدانستی که رقم اختلاس در کشورمان بیش از سه هزار میلیارد است و این رقم هر روز بالاتر میرود. از مسببین اصلی آن خبری نیست، یا به خارج از کشور فرار کردهاند، یا در بدنه سیستم حکومتی آزادانه و با سمتهای بالای دولتی مشغول کار هستند.
کاش بودی و برایت آمار زندانیان دیه و مهریه را میگفتم، یا زندگی کارمندی را که اقساط بانکی همه معوق شده وهمه بدهکارند. کاش میدانستی کودکان گل فروش وفال فروشی هستند که به لقمه نانی قانعاند. یقین دارم اگر به دنیا میآمدی، مانند مادرت هنرمند میشدی، من به تو اجازه نمیدادم در رشته فیزیک اتمی تحصیل کنی، چون امید کوکبی با من در زندان است. نمیگذاشتم خلبان شوی چون کاپیتان ملکی زندانی است. حق نداشتی ژرونالیست شوی چون قادری و عابدینی و داوری و سرجویی و روشن را وقت هواخوری در حیاط ۳۵۰می بینم. تو نباید نویسنده، شاعر و پژوهشگر میشدی، چون پدرام و مدنی و رجایی و بادکوبهای و قهرمانپور هستند. تو اگر به دنیا میآمدی، نباید وکیل میشدی، چون سلطانی و سیفزاده و اسلامی و زید آبادی و یدالهی و نسرین ستوده و نرگس محمدی دور از علی و کیانا زندانی هستند.
کودکم! تو اگر به دنیا میآمدی، خیلی سال بعد، با اسامی محققی، میردامادی، رونقی، بهاور، بهشتی، هادوی، عرب سرخی، دلیر ثانی، صابر، مرادی، محبوبه کرمی، شیوا نظر آهاری و قدیانیها در درس تاریخ آشنا میشدی و میفهمیدی آنها که بودند وچه کردند. برایت از افراد بینام و نشانی میگفتم که انفرادیها و شکنجه گاههای اوین، آنها را بلعید. آنها که عدالت، برابری و آزادی را فریاد میزدند. برایت میگفتم که بر سر دراویش نعمت آلهی گنابادی، بهاییان و نوکیشان مسیحی چه آمد.
کودکی که هرگز زاده نشدی!
اگر چه تو نیستی، اما من و مادرت، به جای تو، امروز فرزندان دیگری برگزیدیم: روزبه و حمید و طناز و پریناز و امیررضا و امیرعلی و غزل غزاله و… و تنها آرزوی من و مادرت، بودنت در کنار یکدیگر است. از اینکه در مملکتی به دنیا نیامدی که مملو از بیعدالتی، دروغ، استبداد، تبعیض و دیکتاتوری است، خوشحالم.
کودکم!
این نامه را برای تو و برای رویا نوشتم. برای رویا به پاس قدر دانی از درد و رنجی که به خاطر به دنیا نیامدنت کشید.
… به خاطر کودکی که هرگز زاده نشد.
محمدحسن یوسفپورسیفی
بهمن ماه ۱۳۹۱
بند ۳۵۰زندان اوین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر