هموطنان، تا تاریخ گذشته خود را ندانیم نمیتوانیم آیندهای موفق و باشکوه برای وطن و ملتمان بسازیم و مجبور به تکرار تاریخ خواهیم شد. از این رو به دو رهبر(خمینی و کوروش) و دیدگاهشان وحقایق تکان دهنده پیرامون آنها میپردازیم. این حقایق را میتوانید در مقاله حقایقی تکان دهنده از دو رهبر و دو دیدگاه نوشته محمد رستگار بخوانید.
دکتراحمد دانش، اولین جراح پیوند کلیه در ایران بود. او در سال ١٣۶٧ اعدام شد!
راحله تهرانی، خواهر شهرام فرجزاده یکی از قربانیان عاشورای ۸۸: آیت الله منتظری، با مخالفتی که با کشتار زندانیان سیاسی در سال سیاه ۶۷ نشان داد ، در بین نیروهای ترقی خواه احترام خاصی کسب کرد. هیچ کس نمیتواند منکر این شود که کسی که قائم مقام رهبر بود و در آستانه به دست آوردن قدرت مطلق کشور ، با مخالفت با فرمان رهبری و با رودرروی نظام ایستادن ، از خود گذشتگی بزرگی نشان داد. همیشه کنجکاو بودهام که عوامل موثر در تصمیم گیری ایشان را بدانم . امروز با خوا ندن این نامه که توسط یکی از شهیدان قتل عام سال ۶۷ برای آیت الله منتظری نوشته شده از خودم پرسیدم : یعنی ممکن بود که کسی ذرهای از انسانیت در وجود ش می داشت و تحت تاثیر این نامه قرار نمی گرفت؟
نویسنده این نامه یک پزشک جراح بود؛ اولین جراح پیوند کلیه در ایران. او میتوانست با رفاه و آسایش در کنار دو دختر و همسرش تا امروز از زندگیاش لذت ببرد ، ولی ترجیح داد که الگویی باشد از گذشت و فداکاری . هنوز دردی که از دست دادن دکتر دانش به جان یارانش ریخت را با رنج و اندوه به خا طر میاورم . من دکتر احمد دانش را از طریق عزیزی که حکم پدر برایم داشته است دورادور میشناختم
عزیزان اگر تعصب و دگم اندیشی جلوی چشمانتان را نگرفته و شما را از انسانهایی که به احزاب و گروههای مخالف نظراتتان تعلق داشتند ، متنفر نکرده، قسمتهایی از نامه رفیق زنده یاد احمد دانش ازاعضای کمیته مرکزی حزب توده به ایت الله منتظری را در این روزها که یاد به خون خفتگان خاوران را گرامی میداریم ، بخوانید :
” حضرت آیت الله العظمی منتظری! پس از سلام و ادای احترام، این نامه را با تردید و نوعی احساس شک و بدبینی نسبت به اجرای قانون و رعایت عدالت در جمهوری اسلامی ایران برایتان می نویسم. امیدوارم مرا خواهید بخشید که چنین صریح و بیتکلف صحبت می کنم. آنقدر درد در سینه و زخم در پیکر دارم که بیان آنها در چارچوب تنگ گفتار و نوشتار پر تکلف و پر تعارف نمی گنجد. آنقدر بیتفاوتی و از آن بدتر خصومت نسبت به سرنوشت انسانها دیدهام که در بارهٌ موثر بودن و نتیجه دادن هر گونه اعتراض و شکایت عمیقا بدبینم. حتما سئوال خواهید کرد که علت این همه شک و تردید چیست و چرا من که اینقدر بدبینم، اقدام به نوشتن این نامه کرده ام؟ در جواب سئوال اول باید بگویم، اکنون پنجمین سال است که در زندان به سر می برم و با وجودی که به عنوان یک پزشک جراح هر کمکی که از دستم بر می آمده است بر طبق سوگندی که برای حفاظت از زندگی و کاستی از درد بیماران یاد کرده ام، انجام دادهام و در نتیجه تعداد زیادی از مقامات دادستانی و زندان مرا شخصا می شناسند، و علیرغم این که در تمام پروندهٌ من حتی یک مورد خطا که به استناد آن حتی بتوان کسی را به بازجویی دعوت کرد، وجود ندارد، و باوجودی که بسیاری از مقامات به خوبی می دانند که تمام زندگی من وقف خدمت به این مردم و این آب و خاک شده است، همچنان بلاتکلیف و در شرایط سخت زندانی هستم.
این تنها من نیستم که دچار چنین وضعی هستم. عدهُ زیادی از کم سالان و جوانان و پیران، از زن و مرد و از گروههای مختلف سیاسی و یا طیف عقاید کاملا متفاوت و از جمله تعداد زیادی از رفقای من، به این وضع دچارند که به جای رسیدگی به وضع حقوقی و قضایی آنها، تحت انواع فشارها برای پذیرفتن موقعیت و وضعیتی به نام “تواب” – بخوانید تن دادن به ریا و تزویر و نفاق واقعی – قرار دارند. در چنین شرایطی که باید تعجب کرد که در زندانهای جمهوری اسلامی ایران به کارخانههای ناراضی تراشی – نه تنها در داخل زندانها که در جامعه و در بین خانوادهها و بستگان زندانیان، به مزارع پرورش میوههای مسموم و ریا و تزویر و نفاق تبدیل شده اند- به جز شکاف عمیق بین گفتار و کردار ندیدهام و این عمدهترین علت ایجاد شک و تردید و بیاعتمادی در من است. در حالیکه از زبانی می شنیدم که فحش دادن با اخلاق اسلامی مغایر است، از همان زبان فحشهای رکیک شنیده ام، در حالیکه از زبانی می شنیدم که تهمت زدن و کوشش برای هتک آبرو و حیثیت افراد از گناهان کبیره است، مورد شدیدترین تهمتها و افتراهای سیاسی و ناموسی قرار گرفته ام. تهمت زدن و بیآبرو کردن دیگران جزئی از زندگی روزانه شده است. در حالی که شما در یکی از پیامهایتان گفته بودید که کسی که به دیگران تهمت بزند و بکوشد تا با فشار و ارعاب متهم را مجبور به قبول تهمت نماید، گناهش مانند کسی است که در خانهُ کعبه با مادر خود زنا کند. بارها و بارهاشاهد ارتکاب چنین گناهی از سوی عدهای که خود را مسلمان می نامند و من به نوبهُ خود آنها را مسلمان نما، می نامم، بوده ام.
در حالیکه از زبانی می شنیدم که کتک زدن و آزار زندانی به دور از رفتار اسلامی است، از دست همان زبان، بدون کوچکترین مجوزی کتک خوردهام و شاهد کتک خوردن و آزار زندانیان دیگر بوده ام. بدون اینکه حداقل این حق ساده و این اجازهُ طبیعی را داشته باشم که چشم در چشم شکنجه گر خود بیاندازم. قلم من که تحمل بار بیان این همه زشتی و پلیدی را ندارد، ولی نمی دانم شما که خود مدتی گرفتار ددمنشان رژیم طاغوت و زندانی بوده اید، آیا می توانید حال انسانی را نزد خود مجسم کنید که اغلب در نیمههای شب با چشمانی بسته و در گوشههای خلوت و تاریک زندان، با این احساس که تنهای تنهاست، کوچکترین حقی ندارد و هیچکس به فریادش نمی رسد، باید انواع شکنجههای روانی و جسمی را تحمل می کردم. در حالیکه بارها و بارها شنیده و در قانون اساسی جمهوری اسلامی خوانده بودم که شکنجه ممنوع است، خود شکنجه شده و بارها و بارها شاهد شکنجههای بیرحمانهُ انسانهای دیگر بوده ام. انسان هایی که صدای خش خش خزیدن پیکر علیل آنها را شنیده و از زیر چشم بند دیدهام که چون در اثر شکنجه قادر به راه رفتن نبوده اند و برای نقل مکان بر روی پای خود می خزیدند و من با دیدن این صحنه ها، درد خود را فراموش می کردم و با خود فکر می کردم این کیست؟
و جواب می دادم مهم نیست که اسمش چیست و عقیدهاش کدام است. این دیگر یک فرد و یک انسان نیست، همهُ انسانیت و همهُ بشریت است که چنین ذلیل و بیچاره بر روی زمین می خزد. انسان هایی را دیدهام که در اثر زخمها و دردهای ناشی از شکنجه استفراغ می کردند و در نتیجه آنقدر آب از دست می دادند که پوستشان خشک می شد و خطر مرگ تهدیدشان می کرد و برای نجات جانشان که اکثریت خواهان این نبودند، می بایست به تزریق سرم متوسل شد. انسان هایی را دیدهام که از شدت ضربههای شلاق خون ادرار می کردند و به علت از کار افتادن کلیهها می بایست دیالیز شوند. البته از حق نگذریم که نام این اعمال را “تعزیر” گذاشته بودند. و بالاخره در حالیکه بارها و بارها از زبان مسئولین بلند پایهُ جمهوری اسلامی ایران شنیده ایم که در جمهوری اسلامی ایران کسی را به خاطر عقیده زندانی نمی کنند و قانون اساسی جمهوری ایران هم – که شما در تدوین و تصویب آن نقش عمده داشته اید – بر این مساٌله صراحت دارد، مورد مشخص من که بدون شک تنها مورد نیست، بهترین گواه نادرست بودن این ادعاست.
کار به جایی رسیده بود که استناد به قانون اساسی در جریان به اصطلاح بازجوییها با مسخره کردن و ضرب و شتم همراه می شد. ولی تاسف آورتر اینکه کار تجاوز و بیاعتنایی به حقوق انسان و اصول قانون اساسی تا بدان حد رسیده است که افرادی در این جمهوری به خود جرات داده اند که بدون کوچکترین بیم و هراس از عاقبت قانون شکنیهای خود – با صراحتی اعجاب برانگیز – ضدیت خودشان با قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را نشان داده ا ند، یا همان هایی که باید حافظ قانون اساسی باشند، با خیره سری خاصی، آن را مورد تجاوز قرار داده اند.در کیفر خواستی که برای من تدوین شده است، ضمن شمردن تاریخچهٌ زندگی سیاسی من از سال ۱۳۲۹ تا کنون، در بند آخر به عنوان یکی از موارد جرم اینطور مطرح شده است که چون “نامبرده بر سر اعتقادات خود باقی است، برای وی تقاضای مجازات شدید شرعی می شود” و عجیب تر اینکه همین سئوال در دادگاه هم مطرح شده است.
در موارد عدیده شاهد بودهام و شاهد هستم که انسانها را فقط و فقط به خاطر داشتن عقیده و آن هم عقیدهای – که چه با آن موافق یا مخالف باشم – خیلی ساده و بیآلایش طرفدار اجرای عدالت اجتماعی است و نه هیچچیز دیگر – در زندان نگه داشته اند واز قرار معلوم هیچمقامی هم، برای رسیدگی به این موارد و جلوگیری از قانون شکن ها، خودسریها و احیانا خرابکاری و اقدام دشمنانه برای بد نام کردن هر چه بیشتر و بیشتر انقلاب، وجود ندارد. هم اکنون انسان هایی از گروههای مختلف سیاسی در زندان به سر می برند که اصلا حکمی نگرفته اند. زیرا محتویات پروندهُ آنها قابلیت صدور هیچگونه حکمی را ندارد و آزادی آنها موکول به “مصاحبه” و ابراز تنفر و در واقع فحاشی به خودشان شده است و هستند تعداد زیادی که حکم آنها به پایان رسیده و با وجودی که دوران زندانی آنها به پایان رسیده است، (شاید با این اصطلاح زندانیان که از زمان طاغوت مانده است شما هم آشنا هستید) “ملی کشی” می کنند. آزادی آنها موکول به “مصاحبه” یعنی حاضر شدن پشت دور بین فیلمبرداری و به خود فحش دادن و خود را بیآبرو کردن شده است….
برای رفع ظلم و خلع ید از آنهایی که موقعیت و مقام خود را وسیلهای برای زورگویی و تجاوز به جان و ناموس مردم و مال اندوزی قرار داده اند و من بر اثر تصادفی که به یک شوخی تاریخ شبیه است با عدهای از آنها هم بند بودهام و در نتیجه به کار آنها آشنا شده ام، اقدام کنید. حضرت آیت الله، زمانی که سفید پوستان مهاجر اروپایی قدم به قارهٌ آمریکا گذاشتند و دست به کشتار جمعی سرخپوستان زدند و در صدد براندازی نسل آنها برآمدند، در مقابل اعتراضهای بین المللی و اعتراض به آنهائی که هنوز ذرهای حس انسان دوستی و اعتقاد به رعایت موازین قانونی در مغزشان باقی مانده بود، این شعار را مطرح کردند که “یک سرخ پوست خوب، سرخ پوست مرده است.” منظورشان این بود که هر سرخ پوستی را بدون توجه به خصوصیات شخصی وی و بدون تحقیق در بارهُ اینکه آیا گناهی مرتکب شده است یا نه، می توان کشت و یا چون حیوان داخل اردوگاههای مخصوص راند و چون سرخ پوست “ذاتا” بد جنس و خبیث است، پس تنها مردهٌ او بیضرر و در نتیجه خوب است.
و این شعار تبدیل به قانون شد و خوب می دانیم که چه جنایتهای مهیب و وحشتناک با تکیه به این شعار در حق سرخ پوستان و از آن گذشته در حق انسان هایی که از نظر نژاد و عقیده با سفید پوستان اروپایی فرق داشتند و حتی در حق دگراندیشان سفید پوست و سفید پوستانی که با این شعار هولناک و ضد بشری مخالف بودند، بوقوع پیوست و به عنوان لکهٌ ننگی بر دامن همهٌ بشریت نشست. به این مساٌله تاریخی، که هنوز آثار شوم آن از بین نرفته است، بدین جهت اشاره کردم که احساس می کنم امروز در جمهوری اسلامی ایران، شعار “یک تودهای خوب، تودهای مرده است” از جانب پارهای محافل و قشرهای اجتماعی که اقلیت ناچیز ولی از نظر اقتصادی گروه پر قدرتی را تشکیل می دهند و بحث در بارهٌ آنها از حوصلهٌ این نوشته خارج است، به میان کشیده شد، و به قانون نوشته نشدهای که متاسفانه فرا گیر شده، تبدیل گردیده است.
طبیعی است وقتی که چنین شعاری نزد کسانی که بر سرنوشت انسانها حاکمند، به یک اصل فکری تبدیل گشت، دیگر هر گونه شکایت، هر گونه استدلال در بارهُ بیگناه بودن این یا آن فرد و این یا آن گروه اجتماعی و خواست هرگونه اجرای قانون و رعایت اصول عدالت، بیجا و بیمورد است. زیرا وقتی اصل برگناه جمعی قرار گرفت و این یا آن گروه اجتماعی، با هو و جنجال و تبلیغات کر و کور کننده و حتی پژوهشهای شبه علمی گناهکار جلوه داده شد، دیگر جایی برای اجرای قانون و رعایت عدالت باقی نمی ماند….این همه را به خاطر مسائل شخصی و برای رهایی فردی، از ظلمی که بدان دچار شده ام، برایتان نمی نویسم. نه طالب عفوم و نه در پی برانگیختن احساس ترحم دیگران. آنچه می خواهم احقاق حق برای همه و احترام گذاشتن به حقوق تک تک افراد جامعه، رفع ظلم و ستم و از بین بردن هر گونه تعرض به جان و ناموس و عقاید افراد و آزادی همهٌ کسانی است که بیگناه در بندند.
صحبت بر سر شیوهٌ زندگی سیاسی به طور کلی و صحبت بر سر یک جریان سیاسی در ایران، صحبت در باره حقوق عام انسانها و صحبت بر سر آن انسان هایی است که همه چیز خود را وقف بهروزی و سعادت به قول شما “مستضعفین” و به قول ما “قشرهای محروم و زحمتکش جامعه” ایران، چون کارگران و دهقانان و اجرای عدالت اجتماعی کرده اند واز همه مهمتر صحبت برسر انقلابی ست که اگر به شعار عمومی خود عمل نکند از داخل خواهد پوسید….در حالیکه تعقیب و کشتار و زندانی کردن پویندگان راه طبقه کارگر و طرفداران جدی و پیگیر اجرای عدالت اجتماعی در دو رژیم طاغوتی رضاخان و پسر منفورش، عکس العملی از طرف نیروهای ارتجاعی جامعه برای جلوگیری از تحول انقلابی و برای حفظ منافع غارتگرانهٌ آنها و اربابانشان و در نتیجه کاملا طبیعی و قابل فهم بود، تعقیب و آزار این گروه پس از انقلاب و در جمهوری اسلامی ایران – لااقل از نظر ظاهر قضیه و تا موقعی که همهٌ اسناد و مدارک مربوط به این فاجعهٌ تاریخی دقیقا مورد بررسی علمی قرار نگیرد، نامفهوم می نماید و سئوال برانگیز است.راستی چرا؟ چرا در این مورد ویژه جمهوری اسلامی ایران راه رژیمهای سلطنتی را ادامه داده است؟ و راستی چرا امروز باید افرادی که در زمان رضاخان و پسرش زندانی و در بسیاری موارد هم بند و هم زنجیر نیروهای انقلابی مذهبی بوده اند، در جمهوری اسلامی ایران و در شرایطی به مراتب سخت تر از آن زمان ها، زندانی باشند؟ابهام این علامتهای سئوال آن وقت بیشتر می شود، وقتی که توجه کنیم که اولا این بار هم آنها در واقع به جرم دفاع بیدریغ از انقلاب مورد هجوم قرار گرفته اند و ثانیا تمام “اعتراف ها” ی بعضی از اعضای کادر رهبری حزب، در جریان “بازجوئی ها”، چون مساٌلهّ “جاسوسی”و مساٌله “کودتا”، براندازی و جمع کردن “اسلحه” – طبق قوانین اساسی جمهوری اسلامی ایران و طبق همهٌ قوانین جوامع بشری، فاقد ارزش و اعتبار تاریخی – قضایی است، زیرا تحت شکنجههای مافوق تحمل انسان گرفته شده اند.
علیرغم جو مسمومی که علیه جنبش کارگری ایران ایجاد کرده اند، من به نوبهٌ خود، چون با مطالعهٌ دقیق و با چشمهای باز و کاملا آگاهانه راه مبارزه علیه امپریالیسم و استثمار سرمایه داری را برگزیده ام، همهٌ برنامهها وتصمیماتی را که در جلسات رسمی حزب چون کنگره ها، کنفرانسها و پلنومهای حزبی به تصویب رسیده اند و بنابراین تصمیم جمعی اند و نه اقدام فردی این یا آن شخص، بدون چون و چرا تایید و جمله به جملهٌ آنها را امضاء می کنم و حاضرم در هر هنگامی و در هر دادگاهی از آنها دفاع کنم و هرگونه مسئولیت ناشی از آنها را به عهده بگیرم. ولی اگر شخص یا اشخاصی مدعی اعمال خلاف، خودسرانه و فردی اند و چنانچه در یک دادگاه علنی به آنها اعتراف کنند، باید شخصا جوابگوی افعال و اعمال خود باشند. منظور من از نوشتن این واقعیت ها، تطهیر خود و خطا ناپذیر جلوه دادن حزب تودهٌ ایران نیست.
بدون شک ما هم به مانند همهٌ گروهها و احزاب دیگر در محاسبات و برداشتهای خود از مسائل اجتماعی، اینجا و آنجا دچار اشتباه شده ایم. نه آن که هیچگونه تعصبی در خطا ناپذیر جلوه دادن خود نداریم، که قبل و بیش ازهمهٌ نیروهای دیگر علاقمند به شناختن اشتباهات خود، رفع کردن آنها و درس گرفتن از آنها برای آینده هستیم. آنچه که در این نامه به روی آن تایید خاص دارم، دفاع از آبرو و حیثیت خود و همهٌ انسان هایی است که جان برکف و با پشت پا زدن به رفاه فردی و زندگی مادی، بیش از نیم قرن است که همراه با سایر نیروهای انقلابی پرچم مبارزه علیه امپریالیسم و پرچم مبارزه علیه غارتگری سرمایه داری و هرگونه بهره کشی انسان از انسان را به دوش کشیده اند و با وجود زخمهای عمیق و مهلک که بر تن دارند، هرگز این پرچم را به زمین نخواهند انداخت. دفاع از آبرو و حیثیت خود، چون دفاع از جان و ناموس، حق هر انسان زنده و آزاده است. در اینجا اجازه بدهید مختصری در بارهٌ پروندهٌ خود برایتان بنویسم که دوست دارم این اظهارات نه به عنوان دفاع شخصی بلکه فقط به عنوان کوشش برای ارائهٌ نمونهٌ مشخص برای بررسی دقیق تر و درک بهتر یک مساٌلهٌ عام، مساٌلهٌ مربوط به یک جریان سیاسی و مربوط به سرنوشت هزاران انسانی که نمونه هایی از آنها را شما در زندانهای شاه شناخته اید، تلقی کنید.
نمونهٌ مشخص: در سحرگاه هفتم اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ عدهای جوان مسلح به خانهٌ شخصی من حمله کردند و پس از ایجاد رعب و وحشت برای زن و دو دخترم و در هم ریختن خانه، چشمهایم را بسته و با خود بردند. من تنها با چشم بسته و در گوشهّ یک راهرو افتاده بودم. بدون آن که بدانم و یا خانوادهام بداند که من کجا هستم. در این مدت بارها و بارها به بهانهٌ کج شدن چشم بند، حتی در خواب، مورد ضرب و شتم قرار گرفتم و یا شاهد ضرب و شتم دیگران بودم. ماهها از هر گونه تماس با محیط و حتی به دست آوردن کوچکترین خبر از وضع خانوادهٌ خود محروم بودم. تماس من با محیط از حد چشم بندی که جهان خارج و حتی قطع رابطه با وجود خودم بیش از هر چیز دیگری آزارم می داد. پس از چند ماه اجازه یافتم هر دو هفته یکبار و گاهی هم ماهی یکبار تلفنی با خانوادهٌ خود تماس بگیرم. آن هم فقط برای چند دقیقه با چشمهای بسته و در حالی که مامور به گفتگوی تلفنی من و زنم و من و بچههایم که شریفترین و با احساسترین ارتباطی است که هر انسان در زندگی خود برقرار می کند و باید از چشم و گوش اغیار درامان بماند، گوش می داد. از آنچه که در هنگام به اصطلاح “بازجوئی ها” گذشته است، می گذرم. بیشتر جلسات، شکنجهٌ روانی و جسمی بود تا جلسهٌ بازجویی. در همهٌ این جلسات متهم با چشم بسته شرکت می کرد و همهُ آنها با فحاشی شدید و کتک همراه بود. بیش از یکسال و نیم از هرگونه ملاقات با خانوادهّ خود محروم بودم و چون تماس تلفنی هم بعد از مدتی قطع شد، خانوادهٌ من ماهها نمی دانست که چه بلایی به سر من آمده است. از زمانی که هر دو هفته یکبار برای مدت ۱۵-۱۰دقیقه ملاقات دارم، این ملاقات از پشت شیشههای به قول زندانیها “آکواریوم” و از طریق گوشی تلفن انجام می شود. حدود دو سا ل و نیم را در سلولهای انفرادی و گاهی در شرایط بدتر از سلول انفرادی گذرانده ام.
حضرت آیت الله! نه قلم من قادر است آنچه را که در این مدت بر من و رفقای من رفته است بازگو کند و نه مایلم وقت شما را . با طرح جزئیات بگیرم، همینقدر می گویم که آن شرایط را برای دشمنان خودم هم آرزو نمی کنم …
سخنانی که به “حصرخانگی” منتظری در دولتاصلاحات انجامید
به دنبال سخنان آقای منتظری و واکنش های گسترده ای که این سخنان داشت، شورای عالی امنیت ملی دولت اصلاحات تشکیل جلسه داد؛ جلسه ای که حصر منتظری تا سال ۸۱ در آن تصویب شد . حسن روحانی و محمد خاتمی حصر خانگی آیت الله منتظری را امضاء کردند و به گفته فرزند آیتالله منتظری خاتمی در این باره دستور داده بود.
در روز ۲۳ آبان سال ۱۳۷۶ – به دلیل احساس خطر در رابطه با مسألهٔ مرجعیت شیعه و حکومتی شدن مرجعیت و دخالت ارگانهای دولتی در آن – او در طی سخنرانی راجع به استقلال کامل قوای سهگانه، مسئول بودن کلیهٔ افراد در برابر قانون و رد فراقانونی بودن رهبری و تأکید بر محدود بودن قدرت آن طبق قانون اساسی، آزادی عمل در انتخاب مرجعیت شیعه، و آزادی تشکلهای حزبی و گروهی مطالبی را بیان کرد. این بار مخالفین با قدرتنمایی و اعزام نیروهایی از سپاه، اطلاعات و بسیج شهرستانهای مختلف ضمن حمله به حسینیه و تخریب و اشغال آن، به منزل مسکونی و دفتر منتظری نیز یورش برده و با شکستن اثاثیه و پاره کردن اوراق و غارت مدارک خسارت زیادی وارد کردند. در حمله به منزل و محل سکونت وی، تعدادی از مسئولین سپاه پاسداران اصرار داشتند منتظری را به بهانهٔ حفظ جان به مکان نامعلومی انتقال دهند که با مخالفت وی روبرو شدند. در نوشتهای که پس از درگذشت او توسط فرزندش سعید انتشار یافت از قول آقای موسوی اردبیلی نقل شدهاست که:
در آن روز قصد داشتند که آقای منتظری را بکشند و من با تهران تماس گرفتم و تهدید کردم که اگر بر این امر اصرار داشته باشید بدانید که آقای منتظری تنها نیست؛ و در نهایت از این تصمیم منصرف شدند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر