قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان شان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
خانوادههای کشتهشدگان سال ۸۸ در گوشهای از بهشت زهرا گرد هم جمع شدهاند، هوا آرام آرام رو به تاریکی میرود و آنها برای بازگشت به خانه آمده میشوند. تنها چند تن از این خانوادهها با رسانهها گفتوگو کرده و در مورد نحوه کشته شدن و جان باختن یک عضو خانواده خود اطلاعرسانی کردهاند. اما در این میان هنوز کسانی هستند که مهر سکوت بر لب زدهاند و تا کنون هیچ نگفتهاند. در حالی که نزدیک به یک سال و نیم از جریان اعتراضها به نتیجه انتخابات سال ۸۸ میگذرد.
این صدای لادن مصطفایی، همسر علیحسنپور کارمند ۴۰ سالهای است که در ۲۵ خرداد ۸۸، به گفته خانوادهاش با اصابت گلولهای کشته شد. خانم مصطفایی اگر چه از همان روزهای نخست با رسانهها گفتوگو کرد و پرده از نحوه کشته شدن همسر خود برداشت اما بعد از یک سال و نیم، در گفتوگویی که با او انجام دادهام از خانواده دیگری سخن میگوید. از یکی از بستگانشان به نام لطفعلی یوسفیان که در حوادث پس از انتخابات بر اثر استنشاقِ گاز اشکآورِ پرتاب شده در جریان اعتراضهای خیابانی، دچار مشکل شده بود اما خانواده او به دلیل احساس نا امنی سکوت کردند.
سراغ آرش یوسیفان، فرزند لطفعلی یوسفیان، میروم و در اولین تماس تلفنی او تأکید میکند که پدرش به هیچ وجه سیاسی و حزبی نبود و برای همین اصلاً به فکرشان نمیرسید که وقتی در مسیر بازگشت از خانه او به دلیل استنشاق گاز اشکآور در میان درگیریها دچار مشکل تنفسی شد. آنها باید چه کار میکردند؟ او بعد از یک سال و نیم سکوتش را میشکند و شرح میدهد که وقتی پدرش از محل کارش واقع در خیابان آزادی به خانه باز گشت چگونه دچار تنگی نفس شده بود:
خیابانهای تهران تنها چند روز بعد از اعلام نتایج انتخابات سال ۸۸ شاهد حضور معترضانی است که به گفته خود دنبال رأی گمشدهشان میگردند. اعترضهایی که با ورود مأموران ضد شورش به درگیریهای خیابانی تبدیل شده است. لطفعلی یوسفیان، کارمند ۵۶ ساله، یکی از نهادهای وابسته به سازمان کشاورزی به همراه همکارش از محل کار به خانه باز میگردد.
تصاویری از کپههای آتش در برابر چشمانشان است که احتمال میدهند توسط دانشجویان در مقابل گاز اشکآور روشن شده باشد. آنها از میان شلوغی عابران راهی برای عبور نمییابند. خودروشان را در گوشه خیابان پارک میکنند و از داخل ماشین به مردمی نگاه میکنند که میان دود و آتش به این سو و آن سو میدوند. ناگهان چشمهای هر دوی آنها میسوزد و به سرفه میافتند:
مقامات ایرانی اگرچه هیچگاه به صورت رسمی تأیید نکردهاند که نهادهای امنیتی در داخل ایران نیز از گاز اشکآور برای پراکنده کردن معترضان استفاده میکنند اما تصاویر زیادی از راهپیماییهای اعتراضی در یوتیوب و شبکه اجتماعی دیگر در اینترنت پخش شده که نشان میدهد مردم برای فرار از گاز اشکآور در خیابانهای شهر آتش درست کردهاند و منتقدان جمهوری اسلامی بارها در جریان راهپیماییهای خیابانی در ایران عنوان میکنند که چرا مأموران امنیتی از گازهای اشکآوری بهره میبرند که این گازها عوارضی همانند عوارض استنشاق گازهای شیمیایی را دارد و موجب خفگی میشود. آرش صدای سرفههای پدر را میشنود که دوباره روی زمین نشسته و نفسش بالا نمیآید. با نگرانی زیر بازوی پدر را گرفته و سپس تصمیم میگیرد که او را به بیمارستان منتقل کند:
تلویزیون روشن است و صدای گزارشگر صدا و سیما در خانه میپیچد. تصاویر پخش شده نشان میدهد که یک زن فلسطینی بر اثر استنشاق گاز اشکآور پرتاب شده از سوی پلیس اسرائیل در جریان تظاهرات علیه دیوار حائل، جان خود را از دست داده است. آرش آخرین تماس پزشکهای بیمارستان ابن سینا را به خاطر میآورد:
آرش یوسفیان به همراه سایر اعضای خانوادهاش جسد را برای خاکسپاری تحویل میگیرند اما مسئولان بیمارستان ابنسینا علت مرگ لطفعلی یوسفیان را «ایستِ قلبی» اعلام میکنند. آرش میگوید یکی از پزشکان به او گفته است که اگر دلیل اصلی مرگ را بنویسیم ممکن است، جسد را به خانواده تحویل ندهند و دردسرهای بعدی آغاز شود.
او میگوید دردسر از همان زمانی آغاز شد که پدر من بدون اینکه هیچ نقشی در راهپیماییها داشته باشد، قربانیِ بیمسئولیتی کسانی شد که برای خاموش کردنِ اعتراضهای مردم از گازهای اشکآوری استفاده کردند که موجب مرگِ پدرم شد و هیچ کسی مسئولیت این مرگ را به عهده نگرفت.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
خانوادههای کشتهشدگان سال ۸۸ در گوشهای از بهشت زهرا گرد هم جمع شدهاند، هوا آرام آرام رو به تاریکی میرود و آنها برای بازگشت به خانه آمده میشوند. تنها چند تن از این خانوادهها با رسانهها گفتوگو کرده و در مورد نحوه کشته شدن و جان باختن یک عضو خانواده خود اطلاعرسانی کردهاند. اما در این میان هنوز کسانی هستند که مهر سکوت بر لب زدهاند و تا کنون هیچ نگفتهاند. در حالی که نزدیک به یک سال و نیم از جریان اعتراضها به نتیجه انتخابات سال ۸۸ میگذرد.
«در این یک سال و نیمی که گذشت یک عده از خانوادهها واقعاً میترسند، یک عده تهدید شدند و یک عده حتی به من میگویند شما که حرف میزنید و مصاحبه میکنید اگر اتفاقی برای شما بیافتد چه... اما قرار نیست من سکوت کنم و هیچ نگویم...»
این صدای لادن مصطفایی، همسر علیحسنپور کارمند ۴۰ سالهای است که در ۲۵ خرداد ۸۸، به گفته خانوادهاش با اصابت گلولهای کشته شد. خانم مصطفایی اگر چه از همان روزهای نخست با رسانهها گفتوگو کرد و پرده از نحوه کشته شدن همسر خود برداشت اما بعد از یک سال و نیم، در گفتوگویی که با او انجام دادهام از خانواده دیگری سخن میگوید. از یکی از بستگانشان به نام لطفعلی یوسفیان که در حوادث پس از انتخابات بر اثر استنشاقِ گاز اشکآورِ پرتاب شده در جریان اعتراضهای خیابانی، دچار مشکل شده بود اما خانواده او به دلیل احساس نا امنی سکوت کردند.
سراغ آرش یوسیفان، فرزند لطفعلی یوسفیان، میروم و در اولین تماس تلفنی او تأکید میکند که پدرش به هیچ وجه سیاسی و حزبی نبود و برای همین اصلاً به فکرشان نمیرسید که وقتی در مسیر بازگشت از خانه او به دلیل استنشاق گاز اشکآور در میان درگیریها دچار مشکل تنفسی شد. آنها باید چه کار میکردند؟ او بعد از یک سال و نیم سکوتش را میشکند و شرح میدهد که وقتی پدرش از محل کارش واقع در خیابان آزادی به خانه باز گشت چگونه دچار تنگی نفس شده بود:
«توی این چند روزه توی خانه که حالش خیلی بد شده بود، یعنی نفس تنگه افتاد، اصلاً نمیتوانست نفس بکشد، یعنی مینشست زمین و بعد از اینکه یک کمی مینشست تازه میتوانست یک کم راه برود. از فردای آن روز من یواش یواش دیدم حالش بد شد، سر کار هم نتوانست برود، حتی طوری شده بود که من میخواستم بروم سر کار به من میگفت نرو بیرون به خاطر اینکه من حالم خوب نیست نمیدونم چه اتفاقی برایم میافتد...»
خیابانهای تهران تنها چند روز بعد از اعلام نتایج انتخابات سال ۸۸ شاهد حضور معترضانی است که به گفته خود دنبال رأی گمشدهشان میگردند. اعترضهایی که با ورود مأموران ضد شورش به درگیریهای خیابانی تبدیل شده است. لطفعلی یوسفیان، کارمند ۵۶ ساله، یکی از نهادهای وابسته به سازمان کشاورزی به همراه همکارش از محل کار به خانه باز میگردد.
تصاویری از کپههای آتش در برابر چشمانشان است که احتمال میدهند توسط دانشجویان در مقابل گاز اشکآور روشن شده باشد. آنها از میان شلوغی عابران راهی برای عبور نمییابند. خودروشان را در گوشه خیابان پارک میکنند و از داخل ماشین به مردمی نگاه میکنند که میان دود و آتش به این سو و آن سو میدوند. ناگهان چشمهای هر دوی آنها میسوزد و به سرفه میافتند:
«شهر اوضاعش به هم ریخته بود، پدر من با یکی از همکارانش سوار ماشین داشت برمیگشت خانه، متأسفانه آنجا گاز اشکآور میزنند. این گاز اشکآور وارد محوطه ماشین میشود. حالش بد میشود به دوستش میگوید یک مقدار آب به من بده، یک مقدار آب به او میدهند. متأسفانه ولی وقتی آمد خانه دیدم حالش اصلاً خوب نیست...»
مقامات ایرانی اگرچه هیچگاه به صورت رسمی تأیید نکردهاند که نهادهای امنیتی در داخل ایران نیز از گاز اشکآور برای پراکنده کردن معترضان استفاده میکنند اما تصاویر زیادی از راهپیماییهای اعتراضی در یوتیوب و شبکه اجتماعی دیگر در اینترنت پخش شده که نشان میدهد مردم برای فرار از گاز اشکآور در خیابانهای شهر آتش درست کردهاند و منتقدان جمهوری اسلامی بارها در جریان راهپیماییهای خیابانی در ایران عنوان میکنند که چرا مأموران امنیتی از گازهای اشکآوری بهره میبرند که این گازها عوارضی همانند عوارض استنشاق گازهای شیمیایی را دارد و موجب خفگی میشود. آرش صدای سرفههای پدر را میشنود که دوباره روی زمین نشسته و نفسش بالا نمیآید. با نگرانی زیر بازوی پدر را گرفته و سپس تصمیم میگیرد که او را به بیمارستان منتقل کند:
«بردمش بیمارستانِ ریه. آنجا به دکترها گفتیم قضیه چه بوده و علت چه بوده. دکترش گفت برای اینکه ما مطمئن شویم از وضیعت بیمار بهتر است که چند روزی اینجا بستری شود که ما بتوانیم تحت نظر داشته باشیم. ما هم خوشحال شدیم که اگر بیمارستان باشد بهتر است و تحت نظر خواهد بود. یکی از این پرستارها برگشت گفت که شما چه تحملی داشتید. این حرف را که زد راستش من یک مقدار ترسیدم گفتم مگر چی بوده، که این حرف را میزنند چون به قول معروف حالا یک گاز اشکآور معمولی که اثر خاصی ندارد.»
تلویزیون روشن است و صدای گزارشگر صدا و سیما در خانه میپیچد. تصاویر پخش شده نشان میدهد که یک زن فلسطینی بر اثر استنشاق گاز اشکآور پرتاب شده از سوی پلیس اسرائیل در جریان تظاهرات علیه دیوار حائل، جان خود را از دست داده است. آرش آخرین تماس پزشکهای بیمارستان ابن سینا را به خاطر میآورد:
«صبح که من داشتم حاضر میشدم که بروم عیادتش و کنارش باشم، ساعت هشت صبح من دیدم تلفن خانهمان زنگ میزند، رفتم دیدم از بیمارستان بوده گفتند چه نسبتی دارید گفتم من پسرش هستم. گفتند که ایشان ساعت چهار صبح حالش خیلی بد شده و متأسفانه ما نتوانستیم کاری برایشان انجام دهیم و فوت کردند... حالا آن لحظه من مانده بودم که به کی زنگ بزنم. یعنی اصلاً باور نمیکردم یعنی تا توی بیمارستان نرفتم و پیگیر مسائل کفن و دفن نمیشدم اصلاً باورم نمیشد که پدر صحیح و سالم من که هیچ مشکلی هم نداشت به همین راحتی فوت کند...»
آرش یوسفیان به همراه سایر اعضای خانوادهاش جسد را برای خاکسپاری تحویل میگیرند اما مسئولان بیمارستان ابنسینا علت مرگ لطفعلی یوسفیان را «ایستِ قلبی» اعلام میکنند. آرش میگوید یکی از پزشکان به او گفته است که اگر دلیل اصلی مرگ را بنویسیم ممکن است، جسد را به خانواده تحویل ندهند و دردسرهای بعدی آغاز شود.
او میگوید دردسر از همان زمانی آغاز شد که پدر من بدون اینکه هیچ نقشی در راهپیماییها داشته باشد، قربانیِ بیمسئولیتی کسانی شد که برای خاموش کردنِ اعتراضهای مردم از گازهای اشکآوری استفاده کردند که موجب مرگِ پدرم شد و هیچ کسی مسئولیت این مرگ را به عهده نگرفت.