۱۳۹۳ شهریور ۱۰, دوشنبه

بعد از سال ها، حضور بدون دردسر خانواده قربانیان در خاوران - منصوره بهکیش: فهمیده اند نباید قضایای ۶۷ را هم بزنند


"پس از نزديک به هفت سال، جمعه هفتم شهریور توانستيم با خيالی راحت تر در مراسم يادبود زندانيان سياسی اعدام شده در تابستان ۶۷، در خاوران گرد هم آييم. هرچند تعداد خانواده ها نسبت به سال هايی که مراسم دسته جمعی برگزار می کرديم، بسيار کمتر بود، ولی مهم اين است که بالاخره توانستيم دور هم جمع شويم، عکس های کشته شدگان را کنار هم بگذاريم و مراسمی گروهی برگزار کنيم".
این بخشی از نوشته منصوره بهکیش است که بیش از 6 تن از اعضای خانواده اش در دهه 60 اعدام شده اند او به اتفاق خانواده های جانباختگان این دهه سالها تلاش کرده اند تا گورستان خاوران، محل دفن تعداد زیادی از اعدام شدگان تابستان 67 را زنده نگاه دارند. گورستانی که به عنوان نماد جابنباختگان و اعدام شدگان دهه 60 شناخته می شود و به گفته منصوره بهکیش "اگر پی گیری خانواده ها نبود تا الان معلوم نبود چه بر سرش می اورند کما اینکه بارها با بولدوزر زیر و رو کرده اند و ما نمیدانیم استخوان های بچه های ما آنجا هست یا نیست. 4 سال پیش هم باز بولدوزر انداختند و فقط میخواهند نشان دهند که زمین عادی زراعی است درخت های خشک کاشتند به شکل های مختلف می خواستند کاری کنند خانواده ها نروند در پایین را بستند و قفل زدند و ناچار شدیم از در بالا و از بخش بهایی ها وارد شویم و فاصله زیادی را پیاده برویم".
منصوره بهکیش حالا در مصاحبه با "روز" از برگزاری مراسمی مختصر برای اعدام شدگان تایستان 67 در خاوران سخن می گوید. مساله ای که طی سالیان گذشته با حضور ماموران امنیتی و برخورد و بازداشت خانواده ها، امکان برگزاری نمی یافت. خانم بهکیش توضیح میدهد: ما همیشه در طی سال می رویم خاوران و سال هاست که دو هفته یکبار حداقل می رویم. معمولا بین سال کاری ندارند و ممنوعیتی نیست. البته قبلا مدام ماموران امینتی بودند و تهدید میکردند ولی مدتی است که بین سال کاری ندارند و مشکل اصلی ما برای مراسم های دسته جمعی است و سالگرد اعدام های تابستان 67 که اجازه برگزاری هیچ گونه مراسمی نمی دادند. می آمدند تهدید می کردند که بروید و.. به طرز وحشتناک پلاک ماشین ها را می کندند و خانواده ها را می گرفتند می بردند و وضعیت به همین شکل ادامه داشت تا سال 87 که بیستمین سالگرد بود دیگر اجازه ندادند حتی داخل خاوران برویم. جاده خاوران عین پادگان بود چندین سال که نرده می کشیدند و کلا این جاده تبدیل می شد به پادگان و نیروی خیلی عظیمی می ریختند. حتی جرثقیل و ماشین آتش نشانی می اوردند. ولی باز هم با همه این محدودیت ها و ممنوعیت ها می رفتیم. برخی خانواده ها می گفتند ماموران اینطور ریخته اند و ما برمی گردیم می گفتم نه. این حق ماست باید ببینند که می رویم و از این حق مان نمی گذریم حتی شده چند دقیقه برویم و بایستیم. سعی می کردیم دسته جمعی برویم که آزار و اذیت ها کمتر باشد.
منصوره بهکیش که خود از اعضای مادران پارک لاله است و به دلیل همراهی با خانواد ه های جانباختگان سیاسی و همچنین پی گیری و حضور در خاوران زندانی هم شده می گوید: چند سال اینطور بود بعد یواش یواش هر سال عقب تر می رفتند. می دیدند که تمام جاده را که بسته اند مردم متوجه می شوند. جاده مشهد است مردم در رفت و آمد می بینند. آن جاده به یک روستا می خورد و محل رفت و آمد مردم است. یواش یواش عقب رفتند پشت درخت ها قایم می شدند. در جلو از سال 87 قفل است و از در پشتی می رویم. می رسیدیم در ظاهر انگار خبری نیست چون ماشین های خانواده ها هم آنجا پارک نمی شد و نه اثاری از خانوا ده ها دیده می شد نه مامورها. آن پشت بودند بعد یواش یواش داخل می آمدند پشت درخت ها می ایستادند. پارسال مثلا رفتیم و داخل قطعه نمی گذاشتند برویم. اما کم کم عقب نشینی کردند و امسال تقریبا می شود گفت اولین سالی بود که هیچ خبری نشد. یکسری خانواده ها البته از ترس اینکه مامورها بیایند، صبح زود رفتند. ولی توانستیم خوشبختانه بمانیم و مراسم مختصری بگیریم.
او این مساله را نتیجه مقاومت و پایداری خانواده ها علیرغم تهدیدها، فشارها و آزار و اذیت های حکومت می داند و در عین حال در پاسخ به این سوال که آیا تغییر دولت و روی کار آمدن حسن روحانی تاثیری در این مساله داشته؟ می گوید: نه به نظر من اصلا. به چه خاطر با اطمینان می گویم؟ اول از همه می گویند به به اقای روحانی آمد عالی است و مراسم گرفتند و. . این جور نگاه، ظلم است به این همه سال مبارزاتی که ما خانواده ها کردیم. آنها هر طور دلشان می خواهد ما را اذیت می کنند در بازجویی هایی که داشتم مدام می گفتند فلان و بهمان شما را تحریک می کنند و. . می گفتم شما ما را تحریک می کنید وقتی این همه مامور می گذارید ما مثلا دو نفر می رویم شما 4 ماشین مامور می فرستید این شما هستید که ما را برمی گردانید 30 سال پیش. شما گروهی کشتید طبیعی است ما هم گروهی می رویم. مرا پشت سر هم بازجویی می بردند همان دوره احمدی نژاد بود. بعد می گفتند ما مامور نمی فرستیم و. . به نوعی می خواستند نشان دهند که ما نمی خواهیم شما را تحریک کنیم. می گفتند ما نمی فرستیم فلان نیرو می آید. می گفتند کلانتری محل موظف است سر بزند. کلانتری می آمد می گفت نروید اطلاعاتی می آید و همین هم می شد.
او می افزاید: این سیاست حکومت است ولی مساله اینجا است که سیاست حکومت یکدست نیست و ثبات ندارد. یعنی ممکن است همین فردا رفتارشان باز تغییر کند و مشخص نیست فردا چه اتفاقی برای خانواده ها بیفتد. ثبات ندارد اگر ثبات داشت طیف هایی مثل روحانی و این تیپی دل شان چنین چیزی می خواهد و دنبال چنین مساله ای هستند البته دلشان برای ما نمی سوزد می خواهند شرایط تثبیت شود تا بتوانند برنامه های خودشان را پیاده کنند. ولی واقعیت این است که باید کل مجموعه را نگاه کنیم. سر جریان خانم میلانی که رفت جایزه را برای مادران خاوران گرفت و آمد. کاری هم نداشتند و حرفی هم نزدند. اما 6 ماه قبل از آن از من گرفته تا خیلی های دیگر را اذیت کردند. بعد به این نتیجه رسیدند که باید رفتارشان را تغییر دهند. حکم خود مرا اجرا نمی کنند. چند احضاریه و اخطاریه آمد رفتم مرا در اصل بیرون انداختند برای اینکه احساس کردند که رفتن من زندان برای شان بیشتر هزینه دارد تا اینکه بیرون باشم. البته بیرون هم می دانند که من ساکت نمی نشینم ولی رفتن آن تو برای شان بیشتر هزینه دارد به خصوص الان که می خواهند یکسری سازش کنند. به این نتیجه رسیده اند که جریانات 67 را نباید هم بزنند. اگر هم بزنند بالاخره الان که می خواهند سازش بکنند آنوری ها هم دلشان برای ما و حقوق بشر نسوخته ولی وقتی قضیه را خیلی هم بزنند آنها هم مجبور می شوند محکم تر روی این مساله بایستند.
منصوره بهکیش می گوید: وزارت اطلاعات یک مقدار نرم تر برخورد می کند بعد سپاه وارد می شود و. . آن لباس شخصی هایی که با من برخورد کردند از سپاه بودند. وزارت اطلاعات دلش برای من و خانواده ام اصلا نسوخته ولی اطلاعات زرنگ تر و حسابگرتر شده و کمی سنجیده تر عمل می کند.
جمهوری اسلامی تاکنون درباره اعدام های دهه 60 به خصوص اعدام های دسته جمعی تابستان 67 سیاست سکوت یا انکار را در پیش گرفته است. منصوره بهکیش پیش از این در مصاحبه با "روز" گفته بود: می گفتند چرا خاوران میروی. می گفتم این حق من است که بدانم و پی گیری کنم. بازجو می گفت حالا یکسری اشتباهات شده چرا ول نمی کنید؟ گفتم چه چیزی را ول کنم؟ 6 نفر از خانواده مرا کشتید می گویید اشتباه شده؟ اولا بیایید همین را اعلام کنید و رسما به مردم بگویید که اشتباه کردیم کشتیم و بعد بگویید که چرا و چگونه عزیزان ما را کشتید. گفتند 30 سال گذشته و تمام شد و رفت. گفتم برای ما همیشه تازه است و هیچ وقت تمام نمی شود و هرچه بیشتر فشار می آورید همه چیز در جلوی چشمان ما زنده تر می شود. گفتم که پدر من 4 سال تمام بیماری روانی گرفته بود فکر میکرد تمام سقف خانه را دوربین کار گذاشته اند قالیچه ای جلوی خانه انداخته بود تا از ما مراقبت کند. . . چند بار از خانه فرار کرد و رفتیم و پیدایش کردیم بیمارستان روانی بستری شد و چه ها که نکشیدیم. بعد هم دق کرد. . . گفتم که کشتید و هیچ نگفتید که کجا دفن شان کردید و پدر و مادر من هر روز می رفتند که ببینند خواهر و برادرهایم را کجا دفن کرده اند اوین پاس میداد به بهشت زهرا و بهشت زهرا پاس میداد به اوین. تا اینکه بعد از سالها، یک نفر در بهشت زهرا دلش سوخت و گفت بروید فلان جا. رفتیم و گفتند بروید خاوران. از آن موقع می رویم و می آییم و همیشه هم مورد آزار و اذیت قرار گرفته ایم زده اند، گرفته اند، بسته اند، چندین بار بولدوزر انداخته اند و خاک آنجا را زیر و رو کرده اند. خود خانواده ها را تحت فشار قرار داده اند در حالیکه تنها کاری که ما میکردیم این بود که می گفتیم حق ما است بروید سر خاک عزیزانمان. حق ما است مراسم بگیریم اما می ریختند تهدید می کردند و مراسم را اجازه نمیدادند بگیریم. اینقدر فشار آوردند در تمام این سالها که در کلمات قابل گفتن نیست و حالا می گویید تمام شد و رفت؟ باید پاسخ ما را بدهید باید به خانواده ها جواب بدهید ممکن است پدرها دق کنند، مادرها دق کنند، خواهرها و برادرها دق کنند اما بچه هایشان هستند و جواب میخواهند حالا هی بگیرید و بزنید من بروم ده نفر دیگر جای من می آید. این چیزی نیست که فراموش شود و تمام شود. . این همه سال که گذشته هنوز نمی توانیم یک مراسم ساده باری هیچ کدامشان بگیریم. یکبار مادر سرحدی مراسمی گرفت 20 مادر اونجا بودیم که من جوان ترین شان بودم باوضعیت وحشتناکی ریختند با اسلحه و مراسم را به هم زدند. روز بعد ریختند محل کار من و بازداشتم کردند سه روز بعد ازاد شدم ولی عملا کارم را از دست دادم. محل کار قبلی ام هم همین طور مدام حراست فشار می آورد و به شکل های مختلف این سالها ما را اذیت کرده اند. فشارهای این چنینی یک طرف و فشارهای روحی یک طرف. خود من چند سال پیش در مراسم ختم کسی رفته بودم که بچه اش فوت کرده بود و پدر خانواده هم بعد از فوت بچه اش، خودش را توی کمد حلق آویز کرده بود. همان جا اعدام ها توی ذهنم آمد که چطور با طناب دار زده اند و. . . همان شب دو بار توی رختخواب بی هوش شدم و سکته مغزی ناقص کردم. این فشارها دائم با ما است و چگونه می توانیم فراموش کنیم و ببخشیم و بگوییم رفت و تمام شد؟

هیچ نظری موجود نیست: