"مرگ حق است". این جملهای بود که مادربزرگ مهربان مرحومام بارها میگفت. البته فقط موقعی که درباره خودش حرف میزد وگرنه معتقد بود آرزوی مرگ هیچ کس ولو دشمنت را هم نباید بکنی و خود در مورد مرگ هیچ زندهای حرف نمیزد. قواعد دنیای سیاست اما گویی با دنیای زندگی خانوادگی و اجتماعی معمولی آدمهای ساده و عادی(در نسبت با سیاسیون "غیرعادی"!) فرق میکند...
بستری شدن رهبر جمهوری اسلامی قبل از آن که به اخبار پشت صحنه و شایعات دامن بزند از طریق یک "ضداطلاعات" رسمی از سوی مقامات ایران، خود به خبری فعال و خبرساز تبدیل شد. در ابتدا شاید این شائبه پیش آمد که حتما مسئله مهمتری است که به گفتن این امر ظاهرا ساده بسنده شده است. امری که بعدا مشخص شد آن قدر هم مهم هم نبوده است. بعد این نکته پیش آمد که نشان دادن چهره رهبر همیشه ایستاده و ظاهرا مقاوم و مهاجم به صورت خوابیده و بیهوش و با ماسک اکسیژن شاید به دنبال القای پیری او و ضرورت تعیین جانشینی برای اوست. اما تصاویر بعدی و نمایش رژه عیادتکنندگان و در پایان دوباره سرپا نشان دادن او با حمله و طعنهای تمسخرآمیز به "دشمن" این گمانهزنی را نیز کمرنگ کرد.
در هر حال و هر چه بود برخورد فعال خبری توانست از یک نقطه ضعف یعنی بیماری رهبر که میتوانست همراه با موجی از شایعات راست و دروغ باشد، فرصتی برای مانور "تبلیغی" برای وی بسازد؛ هر چند تبلیغی ظاهرسازانه و بعضا ریاکارانه که هیچ ذهن و دلی را نمیتوانست قانع و راضی کند و یا بفریبد و بیشتر شبیه نمایشی بود که همه از "نمایش" بودن آن مطلع بودند. تحلیل این نمایش و به خصوص برخی دیدارها، جملات رد و بدل شده و یا بعضی پیامهای ارسالی از منظری سیاسی–اخلاقی مجالی دیگر میطلبد.
این نمایش که با شوخطبعی متداول ایرانیها که معمولا(والبته نه همیشه) مثل برق میآید و مثل باد هم میرود، همراه شد، اینک به پایان رسیده است.
اما به بهانه این موضوع میتوان به سوال جدیتر و استراتژیکتری پرداخت؛ سوالی که میتوانست و میتواند بدون هیچ ارتباطی با بیماری رهبر جمهوری اسلامی و میزان اهمیت و واقعیت آن مطرح باشد: فقدان رهبر چه تأثیری بر جمهوری اسلامی و سیاستها و روندهای غالب آن میگذارد؟
به طور طبیعی خطمشیهای مختلف(محافظه کارانه، اقتدارگرایانه، اصلاح طلبانه، انحلالطلبانه و تحولخواهانه و...) پاسخهای مختلفی به این سوال میدهند؛ چرا که جدا از جنبه "تحلیل"ی مسئله، "تمایل"های شان نیز در این تحلیل بسیار موثرند.
اما یک امر مشترک در ورای این تحلیلها و تمایلها(که میتواند تا آستانه آرزواندیشی و روشنتر، خیالبافی و سراببینی هم پیش برود)، تحلیل شرایط و نگاه به "واقعیت"های موجود است تا نه به راست روی و محافظه کاری منجر شود و نه به رمانتیسیسم آرزواندیشانه؛ نه پتانسیلهای جامعه و کشور نادیده گرفته شود(خود/جامعه کمبینی) و نه در آن ها اغراق صورت گیرد(خود/جامعه بزرگبینی).
شاید گاه بحث در این باره تماما ذهنی و غیرمفید و حتی مضر به نظرمان برسد اما همگان از نقش اتاقهای فکر در جهان و به ویژه در کشورهایی که سیاستمداران(چه در قدرت و چه در احزاب مخالف و منتقد)، با فکر و مشورت حرف میزنند نه خطابی و نوکزبانی و هر آنچه همان موقع به ذهنشان برسد!، آگاهی داریم. این اتاقفکرها معمولا واقعیات، به ویژه موقعی که نگاه رو به آینده داشته باشند، را "چند سناریویی" تحلیل میکنند. هم چنین گاه براساس تحلیلهای این گونه اتاقفکرها(مخصوصا اگر نزدیک به طراحان استراتژیهای قدرت حاکم و دولتها باشند)، حتی بازیهای کامپیوتری نیز تولید و توزیع میشود تا جهت سیاست های عملی آینده، برای افکار عمومی از هم اکنون زمینهچینی ذهنی صورت گیرد.
در هر حال اندیشیدن در رابطه با فقدان رهبر کنونی جمهوری اسلامی از دیدگاه و منظر اصلاحطلبی/تحولخواهی میتواند به نکات چشم اندازی و بینشی و مسائل راهگشا و حداقل پیش نگری های چنداحتمالی و چندسناریویی که اذهان سیاستمداران و بخصوص فعالان سیاسی و مدنی را میگشاید و موضوعاتی برای فکر کردن و به اشتراک گذاشتن عرضه می کند، منجر شود.
قابل پیشبینی است که بسیاری از انحلالطلبان/براندازان یا بر اساس تمایل خود و یا بر اساس تحلیلی که از شرایط حکومت از یک سو و شرایط جامعه از سوی دیگر دارند (و این ارزیابی خود موضوع مهمی است که مستقلا باید بدان پرداخت)، زمانه فقدان رهبر کنونی را "فرصت"ی برای عرض اندام "مردم" جهت تغییرات اساسی مطلوب آنها میدانند. به نظر می رسد این سناریو بیشتر از "تحلیل مشخص از شرایط مشخص" ریشه در "تمایل" صاحبان این تحلیل دارد. بحث در این باره خارج از اهداف این مقال است.
رفرم در راس هرم سیاسی مهم تر از دیگر بخش هاست
اما برای اصلاحطلبان/تحولخواهان؛ به نظر می رسد زمانه فقدان رهبر کنونی یک فرصت مهم برای یک رفرم جدی در راس هرم سیاسی در جمهوری اسلامی است. بیفایده نیست که یادآور شد این نحله(اصلاحطلبان/تحولخواهان) کم و بیش اهمیت فراوانی برای انتخابات شوراها، مجلس و ریاست جمهوری قائل اند و از نقش تأثیرگذار آنها در روندهای موثر در سرنوشت مردم و میهن و یا در صورت کلانتر در گذار به دموکراسی و عدالت یاد میکنند؛ البته علیرغم تنوعی که در میزان توجه به بالا (قدرت) و پایین (جامعه)و نحوه ایجاد توازن بین این دو نگاه دارند(که به گاه شرکت و گاه عدم شرکت در این انتخابات ها منجر می شود). حال اگر یک نماینده مجلس یا شورا و یا بالاتر یک رئیسجمهور که ۴ یا ۸ سال با اختیارات محدود مشخصی در استراتژی اصلاح طلبی/تحول خواهی این قدر اهمیت دارد، رهبری با آن همه اختیارات آن هم به طور مادامالعمر، قطعا دارای نقش بسیار موثرتری است. به همین دلیل به نظر می رسد پرداختن به موضوع رهبر/رهبری در جمهوری اسلامی برای اصلاحطلبان/تحولخواهان باید بسیار مهمتر و حائز اهمیت بیشتری باشد.
این موضوع برای جریانات حاکم کنونی یعنی طیف راست افراطی نظامی–امنیتی متکی به حمایت/هدایت بیت نیز حائز اهمیت بسیاری است. طبیعی است که چه شخص رهبر و چه طیف یادشده نگران آینده باشند و نخواهند قدرت برتر و دست بالاتر از کف این طیف خارج شود و شاید اتاق فکرهای پنهانشان، اتاق فکرهایی که به مهندسی انتخابات میپردازند و با یک تردستی و طراحی ضدملی–ضداخلاقی سرنوشت انتخابات ۸۸ را تغییر دادند؛ بر این موضوع نیز متمرکز شده و طراحیهایی بکنند. شاید جمله دری نجفآبادی عضو هیئت رئیسه مجلس خبرگان درباره ضرورت اندیشیدن به مسئله رهبری بعد از رهبر کنونی نشانهای از این حزماندیشی باشد.
حال اگر به صورت فرضی در "لحظه" فقدان رهبر کنونی باشیم، چه احتمالاتی ممکن است رخ دهد و به چه نکاتی باید توجه داشت.
بررسی اجمالی چند سناریو
یک فرض که میتواند گزینه محتملی هم باشد این است که طیف راست افراطی نظامی–امنیتی متکی به حمایت/هدایت بیت که اینک دست بالا را دارد و رای اکثریت ملت نیز برایش حائز اهمیتی نیست و در انتخابات ۸۸ تقلب کرد و در انتخابات ۹۲ با طراحی بلندپروازانه و گستاخانهای هاشمی را حذف نمود و حال در برابر روحانی نیز در حوزه فرهنگ و سیاست داخلی هر روزه مانور مخالفت میدهد؛ درباره امر رهبری بعدی نیز به طراحی گزینهها و برنامههایی بپردازد و سعی کند در زمان حیات رهبر کنونی فردی مورد اعتمادتر را در مجلس خبرگان و یا در بین برخی افراد و محورها و قطبهای سیاسی جابیندازد و به نوعی حتی توافق کند.
در این مورد گاه سخن از افرادی چون یکی از فرزندان رهبر کنونی مطرح میشود که هر چند جمهوری اسلامی همیشه آبستن غیرمترقبهها بوده است اما روالها و روندهای جاری در میان روحانیون از یک سو و فضا و روندهای سه دههای سطوح فوقانی قدرت از سوی دیگر این فرض را بسیار کمرنگ کرده و تقریبا غیرممکن میکند.
افراد دیگری نیز به شدت مطرحاند از جمله مصباح یزدی که شاید به طور فردی نیز چنین رویایی دارد و برخی افراد و جریانهای پیرامون وی نیز چنین آرزوهایی در سر دارند، اما آنچه در سالیان اخیر در پشت صحنه گذشته است که همه آن نیز چندان آشکار نیست بیانگر تنزل جایگاه و تغییر رابطه وی با بیت و شخص رهبر است. بدین ترتیب به نظر نمیرسد این گزینه نیز گزینه مطلوب شخص رهبر کنونی باشد. ضمن آنکه شرایط سنی و وضعیت جسمی وی نیز چندان مطلوب نیست. اما قابل حدس است که در یک شرایط فوقالعاده افراد و جریانهای پیرامون وی در این باره بسیار فعال خواهند شد.
برخی سخنان فروخورده مطرح خواهند شد
در اینجا یادآوری یک نکته نیز بسیار ضروری است. بسیاری از افراد جریان راست سنتی و بوروکراتهای راست چندان از مواضع و رفتارهای رهبر کنونی و به خصوص حمایتهای بیدریغ او از احمدینژاد و نیز اتفاقات در و پس از انتخابات ۸۸ و نقش موثر و اصلی رهبر در آن راضی نیستند. اما بنا به مصالح سیاسی–اقتصادی و بر اساس اخلاقیات ملاحظه/محافظهکارانه(و دقیقتر، ریاکارانه) حاکم بر کشور و از جمله بر این طیف، نارضایتی خود را چندان ظهور و بروز نمیدهند. هر چند با برخی علائم گاه و بیگاه و به خصوص موضع شان درباره شخص و دولت احمدینژاد و یا بعضا در باره مذاکرات و سیاستهای هستهای(که در برخی مناظرات تلویزیونی ۹۲ از پرده برون افتاد) مکنونات خود را نشان دادند.
فقدان رهبر و هیمنه سیاسی ـ– امنیتی وی میتواند زبانهای برخی و حتی بسیاری از اینها را باز کند و در اولین نمونه، این "تجربه" نزدیک به ۳۰ ساله آنها با رهبر کنونی و برخی مخالفتها و نارضایتیها و حتی خوندلخوردنها از وی در حمایت از احمدینژاد، نحوه برخورد با روحانیون مختلف، مهندسی انتخابات ۸۸، سیاستهای هستهای و خارجی ویرانگری که امنیت و منافع کل نظام و کل آنها را به خطر میاندازد و...؛ در همان گام اول در نحوه انتخاب رهبر بعدی خود را نشان دهد. حال بر اساس این نکته کلیدی بدترین سناریوی حرکت راست افراطی حاکم متکی به بیت؛ تعیین آشکار یا پنهان رهبر بعدی در زمان حضور رهبر کنونی است.
در غیر این صورت و در حالتی که فقدان رهبر فعلی و انتخاب رهبر بعدی در وضعیت و روندهای طبیعی و عادی صورت گیرد، به نظر می رسد از همین مجلس خبرگان فعلی یا شبیه آن(اگر درانتخابات بعدی توسط شورای نگهبان جنتی دچار تغییرات جدی و دگردیسیهای اساسی نشود)؛ در وضعیتی که دیگر هیمنه سیاسی-امنیتی رهبر کنونی نیز وجود ندارد؛ یک رهبر افراطی بیرون نخواهد آمد. بافت غالب این مجلس به شدت محافظه کار و مصلحتسنج است که علیرغم حمایت و یا در واقع تسلیم بودناش به رهبر کنونی(که وابستگی سیاسی – مالی به وی دارد) اما در بزنگاههای مهم مثل انتخاب بین هاشمی و مصباح، با اختلاف رای محسوسی علیه مصباح رای داده است. مصباح به خاطر هم مواضع فکری–سیاسیاش و مهمتر از آن شخصیت هتاک و تندرو و تلخاش، فرد چندان خوشنام و با جاذبهای در بافت روحانیون سنتی و به خصوص مسن نیست. بدنامی مصباح و شکرآب شدن رابطه او با بخشهایی از بیت و پیرامون و عدم احتمال رأی آوری طبیعی وی شاید هم نیروهای پشت صحنه و طراح راست افراطی و هم دیگر طیفها و جریانهای سیاسی (واز جمله هاشمی و اعتدالیون؛ چرا که اصلاح طلبان تاکنون چندان جایی در مجلس خبرگان نداشتهاند) را به فکر دیگر گزینهها بیندازد...
در آن شرایط خاص شاید نام خود هاشمی از سوی عدهای به جد مطرح شود، از این روست که در ادامه تسویه حساب سیاسی بین رهبر و دوست دیریناش و نیز راست افراطی با وی، آینده سیاسی او در مجلس خبرگان نیز از هم اکنون زیر ضرب گرفته شده است. در هر حال یک گزینه محتمل خود هاشمی است. اما وی اگر جای پای خود را محکم نبیند از ابتدا خود را کنار خواهد کشید، همان طور که در صورت محکم بودن جای پا چندان اهل تعارف و ملاحظهکاری نیست. البته نباید سن او را نیز هیچ گاه فراموش کرد.
در مورد سیدحسن خمینی نیز گهگاه شنیده شده که برخی گفتهاند "رهبری از بیت امام خارج شده و باید به بیت امام برگردد". جدا از آن که ویژگیهای فردی ملاحظهکارانه خاص خود وی که کمتر "جنم" و درونمایه رهبری را از خود بروز میدهد اما با بافت پیر و پیرسالار معمولی مجلس خبرگان گزینه وی نیز چندان قوی نیست مگر در یک شرایط خاص، پیرامون وی ائتلافی ناگهانی و قوی شکل بگیرد.بدین ترتیب و به هر حال نام وی به عنوان یک گزینه هر چند نه چندان قوی کاملا هم منتفی نیست.
شانس بیشتر هاشمی شاهرودی
در هر حال و هر چند از کشکول قدرت در ایران در سه دهه گذشته گاه ناگهان غیرمحتملترین گزینهها سر برآوردهاند، اما در یک برآورد طبیعی و معمولی، هاشمی شاهرودی دارای شانس بیشتری به نظر می رسد. سن نسبتا مناسب وی، ظواهر باز مناسب او (که علیرغم سکوت سهمگین و شاید ریاکارانه غالب در روحانیت در این گونه موارد اما این عامل نقش زیادی دارد)، میزان سواد حوزوی وی(که از جمله با عدهای معدود دیگر استاد رهبر کنونی برای رشد جهشی وی از حجتالاسلامی به آیتاللهی به عنوان "هممباحثه"! بوده است) و نیز رابطه نسبتا حسنه او با اکثر طیفها از راست افراطی و طیف احمدینژاد گرفته تا هاشمی و اعتدالیون. به علاوه اینکه وی با سپاه نیز نزدیکیهای خاص خود را دارد. ضمنا وی برخلاف رهبر کنونی خود شخصا دستی در فعالیتهای اقتصادی دارد و در این رابطه هم با طیف سپاه و احمدینژاد مرتبط است.
اما شاید نکته مهم و اساسی تر برای جریان راست افراطی این باشد که وی استعداد زیادی برای "تبدیل شدن به یک خامنهای جدید" (هم در سیاست خارجی و هم در سیاست داخلی و نیز رویکردهای فرهنگی) دارد. به یاد بیاوریم که رهبر کنونی نیز قبل از رهبر شدن چه مواضعی داشت و چه رفتارهایی از خود بروز میداد و حتی در ماههای اولیه رهبر شدن خود را به شدت محتاج راهنمایی و ارشاد و مشورت دیگر روحانیون و حامیان قدرت و منزلت در جمهوری اسلامی میدید. هاشمی جدید!(هاشمی شاهرودی) تنها یک نقطه ضعف مهم دارد و آن شاید ایرانیالاصل نبودن او باشد که هر چند منع قانونی برای رهبر شدن ندارد اما میتواند به عنوان یک نقطه مانور رقبا و مخالفان برای رأی ندادن به وی باشد. هر چند سالها حضور او در رأس قوه قضاییه "ایران" و نیز ارجاع مشکلات بین سران قوای مختلف "جمهوری اسلامی ایران" به وی سابقه و رویهای برای عبور از این نقطه ضعف باشد.
فکر کردن در مورد گزینههای محتمل و بعضا غیرمنتظره (مثل خود حسن روحانی و غیره) فعلا شاید بیش از این ضروری نباشد و به عنوان یک باصطلاح طوفان فکر اولیه در اتاقهای فکر(متأسفانه و معمولا تک نفره! در میان منتقدان و مخالفان و متمرکز و جمعی و پرامکانات در ساخت فوقانی قدرت) و درنظرگیری سناریوهای مختلف در شرایط خاص و غافلگیر نشدن در آن موقعیت، کفایت کرده و مباحث دیگر دوستان را تکمیل کند و خود توسط مباحث بعدی تکمیل شود.
اما جدا از تحلیل شرایط (شرایط فرضی آن هنگام)؛ به صورت ایجابی و استراتژیک چه نکاتی میتواند مد نظر قرار گرفته و بدان اندیشیده شده یا بر اساس چشماندازهای آن برنامههایی طراحی شود.
شورایی شدن رهبری
شاید برای برخی (هم چون هاشمی و عدهای دیگر) بنا به تجربه زیسته در سه دهه رهبری رهبر کنونی، و نیز در شرایط تشتت آراء و عدم توافق اکثریت روی فردی واحد؛ ایده شورایی بودن رهبری قابل طرح باشد. این امر البته نیازمند تغییر قانون اساسی است ولی به نظر می رسد طرح و تحقق آن، فرضی بسیار رفرمیستی به نفع روند اصلاح/تحول در ایران است چرا که باز بنا به تجربه هر دو دوره رهبرهای جمهوری اسلامی وضعیت کاریزماتیک و یا وضعیت تمرکز قدرت شدید و هاله سازی قدسی/سیاسی ولو تصنعی پیرامون رهبر او را در جایگاه بسیار قدرتمندی قرار میدهد که یک نفره میتواند در برابر افراد و نهادهای انتخابی (البته انتخاب در مقیاس های استصوابی) بایستد. حال تضعیف و تغییر این قدرت متمرکز نقش اصلاحی بسیار موثرتری از انتخاب این یا آن فرد برای ریاست جمهوری دارد.
محدود کردن مدت زمان رهبری
محدود کردن زمانی دوران رهبری نیز هر چند باز مستلزم تغییر قانون اساسی است اما یک عمل رفرمیستی و اصلاحطلبانه موثر دیگر است. در آن شرایط سرفصلی وخاص، فرض تغییر قانون اساسی (برای شورایی یا مدتدار کردن رهبری) غیرممکن نیست. زماندار شدن رهبری این نهاد را نیز به نوعی و در اندازههای جمهوری اسلامی به نهادهای انتخابی نزدیک میکند. رهبری که حس مادامالعمری نداشته باشد احساس محدودیت بیشتری خواهد داشت و یا اگر فرضا از اساس امکان انتخاب بیش از مثلا دو دوره منتقی شود، این امر میتواند حس درونی مبسوطالیدی و قدرقدرتی رهبر بعدی را کاهش دهد.
فرهنگسازی پیرامون امکان و ضرورت نقد مستمر رهبری
باز به صورت فرضی در آن مقطع لولایی و دوران انتقالی میتواند حول و حوش این موضوع از سوی اعتدالیون و اصلاحطلبان فرهنگسازی سیاسی و فکری و دینی شود که رهبر نیز قابل نقد است و اگر زبانهایی به ذکر برخی نقدها به رهبر سابق گشوده شد، همین مباحث و درددلها و گلایهها می تواند به خروجیها و نتایج فکری – سیاسی و حقوقی برسد که در جمهوری اسلامی نیز بیسابقه نیست (موضوع مولوی یا ارشادی بودن فرامین رهبر در دوران رهبر کاریزماتیک اولی جمهوری اسلامی و نیز موضع مکرر علی مطهری که ولایت فقیه به این معنا نیست که هر چه رهبر گفت باید با آن موافق بود و یا باید از آن تبعیت کرد). فرهنگسازی و جاانداختن ایده فرهنگی – سیاسی امکان و ضرورت نقد رهبر یک رفرم مهم درون سیستمی است؛ حتی اگر رهبر بعدی نیز سیر خامنهای شدن را طی کند، اما در طول همین مدت این ایده میتواند تاحدی جابیفتد و از سیر منفی مذکور جلوگیری کند و یا حداقل آن را به تاخیر بیندازد.
طرح آشتی ملی
طرح موضوع "آشتی ملی" (ولو در همان حد و حدود قابل تحمل در شرایط مشخص ساخت قدرت در جمهوری اسلامی و نه حتی به معنای واقعی و فراگیرش) میتواند در این مقطع مورد استقبال و وفاق جریانهای مختلف سیاسی باشد. آزادی همه محصورین و محبوسین و لغو احکام قضایی علیه آنها از جمله علیه احزابی که البته به طور غیرقانونی، غیرقانونی اعلام شدهاند و امکان حضور و فعالیت همه طیفها(ی حداقل درون نظام و یا بالاتر از آن نیروهایی که حاضرند در چارچوب قانون اساسی فعالیت کنند) میتواند گزینه محتمل و عینی و قابل تصوری در آن هنگام باشد. فراموشی گذشتهها از سوی همگان، موضعی که خاتمی گرفت و رهبر پس زد، در آن هنگام شاید گوش شنوایی پیدا کند. شاید اینک نتوان توسن ذهن را جلوتر راند و این "حق" اولیه و انسانی را برای همه گان خواست. اما به قول عامیانه خدا را چه دیدی...!
اما در چینش مجموعه شرایط و عوامل مختلف در کنار یکدیگر، به جز در یک شرایط فوقالعاده تحت تهدید خارجی به نظر نمیرسد فرض برخوردهای تند و کودتایی سپاه و نیروهای امنیتی، یک فرض چندان واقعی باشد. این نیروها هنوز هویت و عملکرد متمرکز کاملا مستقل از رهبر ندارند، بین شان اختلاف و تشتت هم هست و تصمیم گیری ها و طراحی ها و اعمال پنهانی و پشت صحنه کنونی شان نیز متکی به وجود و حمایت رهبر است و در صورت فقدان وی آن ها نمی توانند به صورت مستقل و متمرکز عمل کنند به خصوص در اعمالی خطیر در این سطح، آن هم به شکلی کودتایی. هر چند در اتاقهای فکر و تحلیلهای چند سناریویی استراتژیک آینده باید "فرضهای ضعیف" را نیز به اصطلاح از روی میز خارج نکرد، ولی باید در حد پاورقی به آنها نگریست.
مرگ حق است، هر چند نباید به مرگ کسی اندشید ولی در دنیای سیاست، چه خوب و چه بد به خیلی از نیندیشیدهها، میاندیشند. در این اندیشیدن ممکن است هم روی واقعیتهای زمینی و بستر عینی حرکت شود و هم شاید بر اساس تمایلها، روی فرضهای ذهنی و بسترهای خیالی و آرزواندیشانه. آرزو هم البته بر جوانان عیب نیست و جامعه ایران، جامعه جوانی است! حتی شاید آنچه برای میان سالهایی چون ما آرزو باشد برای جوانان مطالبهای حداقلی به نظر برسد.(البته نمیتوان این واقعیت جدی و البته گاه تلخ را نادیده گرفت که برخی جوانان ایران زمین، و نه البته همه آنها، امروزه بسیار نزدیک بینانه و دم دستی فکر میکنند!)
انسانهای بدون رویا؛ انسانهای گرفتار در چرخههای محدود زیستی زندگیاند؛ اگر با ارفاق به آنها بنگریم...