۱۳۹۲ دی ۱۴, شنبه

گفته‌های قاتلان از زبان قربانیان، چرایی قتل‌های زنجیره‌ای/bbc

"بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه،
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد"
حافظ

    شاید طعنه تاریخ و "بازی چرخ" باشد که بخش اصلی باورها و گفته‌های قاتلان قتل‌های زنجیره‌ای درباره دلایل قتل‌ها را نه آنان، همفکران و مدافعانشان، که برخی قربانیان بالقوه این قتل‌ها بازگو کرده‌اند.
    قتل‌های بدون محاکمه منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی که به "قتل های زنجیره ای" موسوم است، چرا رخ داد؟ کشندگان چه انگیزه‌هایی داشتند و چه هدف‌هایی را دنبال می‌کردند؟دولت خاتمی بخشی از پرونده قتل‌های زنجیره‌ای را در جامعه مطرح کرد
    قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای بر چه معیارهایی، چگونه و در چه روندی انتخاب می‌شدند؟
    چرا بخش‌هایی از این پرونده در دوران خاصی در جامعه مطرح، اما بعد نیمه کاره و شتابزده از دستور روز خارج و دوباره مخفی و بایگانی شد؟
    واکنش مردم و برخورد جناح‌های حکومتی آن روزگار یعنی اصلاح طلبان مذهبی، شبکه قدرت سیاسی-اقتصادی اکبر هاشمی رفسنجانی و کارگزاران، روحانیت و اصول‌گرایان محافظه‌کار، اصول‌گرایان نسل دوم و گرایش‌های اپوزیسیون داخل و خارج از کشور با این قتل ها چگونه بود؟
    پاسخ به این پرسش‌ها در اغتشاش هزاران داده نامستند، اطلاعات نادرست و "ضد اطلاعات" و بر مبنای داده‌های اندک شمار مستند اما ناکافی و ناقص، آسان نیست.
    بیضه در کلاه یا رازی که به اهرم رقابت بدل شد
    بیش از هزاران صفحه و ده‌ها فایل صوتی و تصویری درباره "پرونده قتل‌های زنجیره‌ای" منتشر شده است، برخی قربانیان بالقوه این قتل‌ها که به تصادف از دام مرگ جان به در بردند، از جمله من و چند عضو دیگر کانون نویسندگان، در این باره نوشته‌اند، چند متهم این پرونده در دادگاهی دربسته محاکمه شدند و..."پرونده به اهرمی برای رقابت‌های سیاسی بدل و با طرح آن پایگاه و موضع قدرت اصلاح طلبان مذهبی در بافت وزارت اطلاعات تقویت و مواضع جناح‌های رقیب در این وزارتخانه کلیدی تضعیف شد"با این همه ابعاد اصلی این ماجرا هنوز در پرده ابهام مانده و اطلاعات اصلی این پرونده، حتی به دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی از بایگانی‌های بسیار محرمانه و از حجاب "کلاه شعبده بازان" رها نشده است.
    برخی مشاوران و دولتمردان دولت آقای خاتمی بر پرونده اشراف و از آن اگاهی کافی دارند اما و به رغم ادعای آزادیخواهی و اعتدال، سکوت را بر آگاهی رسانی ترجیح می‌دهند.
    حتی دولتمردانی که اکنون از قضای روزگار رخت مهاجرت و تبعید به تن کرده‌اند نیز آگاهی‌ها و اطلاعات خود را درباره این پرونده با مردم و با تاریخ مطرح نمی‌کنند.
    دولت آقای خاتمی بخشی از پرونده قتل‌های زنجیره‌ای را در جامعه مطرح کرد. اما پرونده به اهرمی برای رقابت‌های سیاسی بدل و با طرح آن پایگاه و موضع قدرت اصلاح طلبان مذهبی در بافت وزارت اطلاعات تقویت و مواضع جناح‌های رقیب در این وزارتخانه کلیدی تضعیف شد. پس از این تحول بود که پرونده به بایگانی محرمانه بازگشت.
    حذف فیزیکی و فرهنگی، شیوه ای نهادینهپرونده سرکوب روشنفکران و اعضای جمع مشورتی کانون نویسندگان ایران از احضار و بازجویی گروهی از ما و بازداشت و قتل آقای سیعدی سیرجانی در زندان آغاز شد
    هرچند پرونده "قتل‌های زنجیره‌ای" در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی در جامعه مطرح شد، اما این گونه قتل‌ها از همان نخستین دهه حکومت جمهوری اسلامی آغاز شد.
    قتل دکتر کاظم سامی، وزیر بهداشت دولت مهندس بازرگان و از رهبران جنبش انقلاب مردم ایران (جاما) در سال ۱۳۶۷ از معروف ترین نمونه های این گونه قتل‌ها بود.
    در همان روزگار شایع شد که آیت الله منتظری، که هنوز در بافت قدرت اما منتقد حاکمیت بود، بر آن است تا با حمایت از نامزدی کاظم سامی در برابر اکبر هاشمی رفسنجانی در انتخابات ریاست جمهوری، تحولاتی سیاسی را زمینه ساز شود و بنابر همین شایعات، رقیب، که از محبوییت دکتر سامی و نفوذ آیت الله منتظری در جامعه آگاه و نگران بود، با قتل بدون محاکمه کاظم سامی او را از سر راه خود برداشته است.
    حذف فرهنگی و فیزیکی و تولید محیط رعب و وحشت به قصد افزایش خودسانسوری و بازداشتن منتقدان و مخالفان از مخالفت یا انتقاد عملی، از مکانیزم‌های اصلی جمهوری اسلامی در سه دهه اخیر است.
    اما قربانیان در دوران‌های مختلف از طیف‌های گوناگون برگزیده شده و قتل‌ها نیز به گفته سران وزارت اطلاعات "چندمنظوره" بودند و به همین دلایل نمی‌توان حکمی کلی را در باره هدف‌ها و انگیزه‌های قتل ها و چرایی گزینش قربانیان صادر کرد و هر پرونده‌ای باید جداگانه بررسی و تحلیل شود."وزارت اطلاعات مرا به قصد کشتن در فرودگاه مهرآباد ربود و دولت رسما اعلام کرد که سرکوهی در اروپا است. می‌توانستند مرا در تصادف ساختگی اما باورپذیر در خیابان نیز بکشند اما چنین نکردند تا همگان بدانند که دست قوی آنان در کار است و بترسند"پرونده سرکوب روشنفکران و اعضای جمع مشورتی کانون نویسندگان ایران از احضار و بازجویی گروهی از ما و بازداشت و قتل علی‌اکبر سعیدی سیرجانی در زندان آغاز شد و با بازداشت‌ها و احضارهای مکرر روشنفکران و به ویژه اعضای فعال جمع مشورتی کانون نویسندگان به وزارت اطلاعات، قتل احمد میرعلائی مترجم معتبر، بازداشت ۶ نفر از ما در یک میهمانی، و طرح پرت کردن شماری از ما به دره در سفر ارمنستان ادامه یافت.
    ربودن من در فرودگاه مهرآباد به قصد کشتنم در حالی که آقایان رفسنجانی، دکتر ولایتی و علی فلاحیان، رئیس جمهور و وزیران خارجه و اطلاعات وقت، رسما و شفاهی و مکتوب اعلام کردند که سرکوهی در آلمان است، قتل غفار حسینی، احمد تفضلی، محمد جعفر پوینده و محمد مختاری و همزمان با آنان قتل فروهرها از معروف‌ترین رخدادهای این پرونده بود.
    قتل، سلاحی در مبارزه با تهاجم فرهنگیبه رغم سرکوب و حذف فرهنگی و فیزیکی، خلق آثار هنری و ادبی و مفاهیم نظری در حوزه فرهنگ غیرحکومتی تداوم یافت
    "مبارزه با تهاجم فرهنگی"، که از محورهای سیاست جمهوری اسلامی در دوره اول و دوم ریاست جمهوری آقای رفسنجانی بود، مقابله با موج فزاینده نارضایتی‌ها و آماده کردن فضای امنیتی برای برخی اصلاحات سیاسی پیش رو، از جمله انگیزه‌های اصلی قتل‌های زنجیره ای دوران دوم ریاست جمهوری آقای رفسنجانی و دور اول ریاست جمهوری آقای خاتمی بود.
    این دو انگیزه را مقامات بلندمرتبه وزارت اطلاعات، از جمله سعید امامی، معاون وزیر اطلاعات، با زبانی متفاوت، بارها و بارها در بازجویی‌ها و احضارها مطرح می‌کردند.
    جمهوری اسلامی در سال‌های ۶۰ همه سازمان‌ها و گروه‌های اپوزیسیون سیاسی را سرکوب، نابود یا غیر فعال کرد، اما به رغم سرکوب و حذف فرهنگی و فیزیکی، خلق آثار هنری و ادبی و مفاهیم نظری در حوزه فرهنگ غیرحکومتی تداوم یافت.
    خلق فرهنگی، برخلاف فعالیت سازمان یافته سیاسی، حذف شدنی نیست. فعالان عرصه فرهنگ، برخلاف فعالان سیاسی، متشکل نبوده و با سرکوب تشکیلات نمی توان آنها را نابود کرد. عرصه فرهنگ عرصه خلاقیت فردی است و بازتولید فرهنگی روندی است حذف ناشدنی."
    حذف و سانسور در عرصه فرهنگ می‌تواند بازدارنده باشد اما خلاق نیست. در این عرصه کار جز با تولید آثار باارزش راست نمی‌شود و مکتب رسمی جمهوری اسلامی در خلق فرهنگی سترون بود"جمهوری اسلامی در حذف گرایش‌های سیاسی مخالف و در تولید سازمان‌های سیاسی در چارچوب جناح‌های درون حکومتی کامیاب بود اما در تولید فرهنگ اسلامی و در تحمیل فرهنگ تک صدایی برآمده از مکتب رسمی به جامعه، شکست خورده بود.
    جمهوری اسلامی در عرصه خلق آثار باارزش هنری و ادبی نیز، جز چند اثر باارزش، ناکام مانده بود.
    حذف و سانسور در عرصه فرهنگ می‌تواند بازدارنده باشد اما خلاق نیست. در این عرصه کار جز با تولید آثار باارزش راست نمی‌شود و مکتب رسمی جمهوری اسلامی در خلق فرهنگی سترون بود.
    حکومت رهبری سیاسی را به خود منحصر و رقابت‌های سیاسی را به رقابت جناح‌های درون حکومتی محدود کرده بود اما هژمونی فرهنگی جامعه در انحصار فرهنگ غیر حکومتی بود.
    جمهوری اسلامی سترونی فرهنگی مکتب رسمی دولتی و تداوم فرهنگ غیر حکومتی را به "تهاجم فرهنگی" تعبیر کرد: "دشمن با تهاجم فرهنگی برای سقوط نظام زمینه چینی می کند. مبارزه با تهاجم فرهنگی، فرهنگ را به عرصه ای امنیتی بدل کرده است و آن گاه که پای حفظ و مصلحت نظام و حفظ امنیت آن در کار است قتل نیز روا است."
    سعید امامی و دستیاران او می‌گفتند:گفته‌های سعید امامی را به تفصیل در کتاب "یاس و داس" نوشته‌ام. برخی دیگر از اعضای جمع مشورتی کانون نویسندگان نیز شنیده‌های خود را از او و دستیاران او باز گفته یا نوشته‌اند و در این مجال اندک تنها به یکی دو مورد اشاره می کنم.
    در بازجویی‌ها و احضارها می‌گفتند که غرب با تهاجم فرهنگی قصد براندازی دارد و روشنفکر ایرانی "اسب تروا"ی فرهنگ غربی است چرا که به ارزش‌هایی مشابه با ارزش‌های رایج در فرهنگ غرب پس از رنسانس باور دارد.
    می‌گفتند که ما دلایل فروپاشی اردوگاه شرق سابق را بررسی و از آن درس گرفته‌ایم.
    جمهوری اسلامی نظامی است مکتبی و از این منظر با نظام‌های حاکم بر شوروی و اردوگاه شرق سابق، که نظام‌های ایدئولوژیک بودند، مشابهت داشت.
    حمایت بخش‌های گسترده‌ای از مردم از نظام و شیوه‌های توتالیتری و نیمه توتالیتری سرکوب نیز از دیگر شباهت‌های جمهوری اسلامی و نظام‌های حاکم بر اردوگاه شرق سابق بود.
    می‌گفتند ما نیز، چون نظام‌های حاکم بر اردوگاه شرق سابق، سازمان‌های سیاسی مخالف و منتقد را سرکوب و نابود کرده‌ایم اما همچون آنان با انتقادها و مخالفت‌های روشنفکران منفرد رو به روییم.
    در تحلیل آنان روشنفکران منفرد، از نویسندگان و روزنامه نویسان و هنرمندان تا استادان دانشگاه و محققان، هر یک از حد و سطح متفاوتی از نفوذ و تاثیر در بخش‌های موثری از جامعه برخوردار بودند و برخورداری از این نفوذ و تاثیر آنان را به "خطر بالقوه" بدل می کرد."
    در تحلیل آنان روشنفکران منفرد، از نویسندگان و روزنامه نویسان و هنرمندان تا استادان دانشگاه و محققان، هر یک از حد و سطح متفاوتی از نفوذ و تاثیر در بخش‌های موثری از جامعه برخوردار بودند و برخورداری از این نفوذ و تاثیر آنان را به "خطر بالقوه" بدل می کرد"می‌گفتند که تجربه فروپاشی اردوگاه شرق سابق نشان داد که روشنفکران مشهور و با نفوذ منتقد و مخالفت، به هنگام بحران سیاسی یا به هنگامی که حکومت خود فضای سیاسی را در حد محدودی باز می‌کند، می توانند بخشی از کارکرد حزب‌های سیاسی نابود شده را بر عهده گرفته، به صدای واحد مخالفان بدل و چون محور اتحاد و آلترناتیو فعال و از خطر بالقوه به خطر بالفعل بدل شوند.
    می‌گفتند با درس آموزی از تجربه سقوط اردوگاه شرق سابق به این نتیجه رسیده‌ایم که روشنفکران منفرد منتقد و مخالف را، و هر چهره غیر حکومتی را که در لایه یا لایه‌هایی از جامعه نفوذ و تاثیر دارد، در نطفه خفه کرده و این چهره‌ها را، پیش از آن که مشهور و از نفوذ بیشتری برخوردار و به خطر بالقوه و بالفعل بدل شوند، نابود کنیم.
    از فروپاشی اردوگاه سابق پیش گیری با واسطه حذف فیزیکی، قتل و ترساندن و ارعاب را آموخته بودند و به همین دلیل همه قتل‌ها را به شیوه ای طراحی می‌کردند که همگان پیام نهفته در آنها را درک کرده و بدانند که قربانیان به قتل رسیده و مرگ آنها حاصل تصادف یا سانحه نبوده است.
    به عنوان مثال وزارت اطلاعات مرا به قصد کشتن در فرودگاه مهرآباد ربود و دولت رسما اعلام کرد که سرکوهی در اروپا است. می‌توانستند مرا در تصادف ساختگی اما باورپذیر در خیابان نیز بکشند اما چنین نکردند تا همگان بدانند که دست قوی آنان در کار است و بترسند.
    همان روزی که خبر مرگ سعیدی سیرجانی در زندان اعلام شد چهارتن از ما را به وزارت اطلاعات احضار کردند و به ما گفتند که با قتل سیرجانی به شما پیام می‌دهیم که دست از فعالیت در کانون نویسندگان بردارید. در قتل احمد میرعلائی و قتل‌های دیگر نیز رد بسیار از خود برجای گذاشتند.
    این همه بدین هدف که پیام قتل به تولید فضای رعب و وحشت منجر شده و به گفته آقای سعید امامی با کشتن یکی دو نفر، دیگر مجبور نباشند که شمار بیشتری را کشته یا زندانی کنند.