جمعی از دوستان درویش زندانی در اعتراض به برخوردهای نامناسب مقام های امنیتی- قضایی از جمله عدم اعزام زندانیان بیمار به مراکز درمانی تخصصی دست به اعتصاب غذا زده و دست یاری به سوی حق طلبان و آزادیخواهان ایران دراز کرده اند؛ دستانی که منتظر دستان ماست تا روزی نگویند و ننویسند "یک دست صدا نداشت"!
هرچند که در بسیاری از کارهای مهم و اقدام های سرنوشت ساز یک دست هم صدا دارد و با یک گل هم بهار می شود، اما این امر نباید دلیلی باشد که ما ساکت بنشینیم و چرخ زندگی خود را بچرخانیم و بی خیال شرایط دیگران باشیم تا باز یکی چون "نیما" فریاد برآورد: "آی آدم ها که در ساحل نشسته شاد و خندانید/ یک نفر در آب دارد می سپارد جان/ یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند/ روی این دریای تند و تیره و سنگین..."
حال دیگر صحبت از یک نفر نیست و محل جان دادن در آب و دریا، بلکه جمعی هستند که در آستانه ی مرگند و مکان نیز در بند و در زندان. علت نیز دست به اعتصاب غذا زدن است که به ویژه جان بیماران را در معرض مرگ قرار داده است. در این اوضاع و احوال این وظیفه ماست که روشن سازیم نسبت ما با درویشان در اعتصاب چیست؟
آن ها در شرح علت اقدام خود عنوان کرده اند که "به امید لقمه ای عدالت در قضاء لب بسته ایم بر غذا". تلاشی که با اعلام همبستگی گسترده دراویش گنابادی مواجه شده است و دیگر گروه های حق طلب ایران. در این میان اگر نگویم حمایت از این جماعت وظیفه ی تمام کسانی است که بویی از انسانیت برده اند، دست کم وظیفه ی آنانی است که خود زمانی زندانی بوده اند و دست به اعتصاب غذا زده اند یا روزه ی سیاسی گرفته اند و البته آنان که در حمایت از دوستان و یاران خویش اقدام مشابه ای را در بیرون زندان شکل داده اند.
چهار سال پیش درست در همین روزها، نیمه ی دوم اسفند سال ۸۸، در شرایطی که باز مرا به سلول انفرادی انداخته بودند و زندانی جوانی را هم در سلول انفرادی ۱۲۷ بازداشتگاه اوین با من همراه کرده بودند که اگر باز دچار سنکوب شدم و سقوط کردم به زندانبانان خبر دهد، هشدار دادم که در اعتراض به وضع موجود - برگزار نکردن دادگاه پس از گذشت هشت ماه از بازداشت، نگهداری در سلول انفرادی و عدم انتقال به بند عمومی ۳۵۰ و شرایط نامناسب زندان- دست به اعتصاب غذا می زنم. جالب این بود که پیمان کریمی را که مبتلا به بیماری قند شدید مادرزاد بود و به دلیل عدم تنظیم انسولین دائم تا پای مرگ می رفت را به مراقبت من گذاشته بودند، اما این من بودم که باید شبانه روز مواظبش باشم تا در وضعیت کما از دست نرود. او با این شرایط سخت اصرار داشت تا با من همراهی کند و دست به اعتصاب غذا بزند تا شاید از مرگ فرسایشی در زندان نجات پیدا کند که منصرفش ساختم.
آن اعتصاب غذا پس از گذشت ضرب الاجل اعلام شده آغاز شد و نتیجه هم داد، اما در نوروز سال ۸۹ در بند ۳۵۰ همراه با جمعی از دوستان همراه ادامه یافت. اقدامی که اردیبهشت ماه هم به صورت روزه ی سیاسی و اعتصاب غذا دنبال شد تا به سالگرد خرداد برسیم و آن انتخابات مسئله برانگیز. پیامد این اقدام البته تبعید به کرج و زندان رجایی شهر بود.
چه در درون زندان و چه بیرون آن همواره این بحث مطرح بوده است که آیا "اعتصاب غذا" اقدام مناسبی برای نشان دادن اعتراض هاست و به علت پیامدهای ناگوار بر جسم و جان زندانی، آیا با مبانی حقوق بشر می خواند یا نه؟ حتی برخی از دوستان بر مصطفی تاجزاده نیز خرده می گیرند که این روزه ی سیاسی سه چهار ساله در شرایط بی تفاوتی حاکمیت اقدامی بی حاصل است ونتیجه ای جز از بین بردن انسان و ایجاد بیماری های صعب العلاج ندارد. اما او ثابت کرده است که مصمم به تداوم این اقدام اعتراضی است و جان را به داو گذارده تا حق را زنده نگاه دارد.
باید توجه داشت که "اعتصاب غذا" در بیشتر اوقات تنها حربه ی زندانی است و وقتی به کار گرفته می شود که همه راه ها رفته و نتیجه نداده باشد. با این وجود، چنین اقدامی زمانی می تواند ثمربخش باشد و اثرگذار که دیگران دست یاری دراز کنند و با زندانی یا زندانیان ستم دیده همراهی کنند و افکار عمومی به صورت مناسب به حمایت از این حرکت اعتراضی بپردازد.
شهریور سال ۹۱ زمانی که در اعتراض به انتقالم از بیمارستان به زندان بار دیگر دست به اعتصاب غذا زده بودم، آن گاه که سید محمد خاتمی در پیامی توصیه کرد که دست از این کار بردارم، دغدغه ای داشت و استدلالی که ما نیز در موارد مشابه آن را خطاب به زندانیان سیاسی - عقیدتی اعتصابی بیان می کردیم - هرچند که درک می کردیم تا جان به لب نرسد زندانی دست به اعتصاب غذا نمی زند یا روزه ی سیاسی بلندمدت نمی گیرد.
دغدغه ی عزیز اصلاح طلبان این بود که "اعتصاب غذاي شما با توجه به بيماري كليه و قلب، مايه نگراني همه به خصوص دوستان شما شده است و ادامه آن ممكن است خطرات جسمي و جاني جبرانناپذير در پي داشته باشد...".
آن زمان توصیه ی سید محمد خاتمی و دیگر دوستان را پذیرفتم، چون معتقد بودم که باید به "خردجمعی" بها داد، اما نکته ای را بیان کردم که اکنون در مورد درویشان محبوس در اعتصاب، به ویژه بیماران مصداق فراوان دارد. اما چون می گویند "رطب خورده منع رطب چون کند"، به جای درخواست برای پایان اعتصاب پیشنهادم این است که دست یاری به سوی آنان دراز کنیم. علت هم روشن است چون اعتقاد داشته و دارم:
"مگر نه این است که وقتی از مبارزه و مقاومت مدنی و حرکت مسالمت جویانه سخن به میان می آید، انسان خلع سلاح شده جز سلاح جان چیز دیگری در کف ندارد. در این جریان بیش از همه مهاتما گاندی برابر چشم می آید، و آن پیکر نحیف و روزه های سیاسی معروف و گوناگون. مگر نه اینکه او بارها و بارها تا پای جان فداکردن پیش رفت تا از ارزش های والا مراقبت و نگهداری کند. یا از جان و مال مسلمانان و هندوها پاسداری نماید؟ هرچند اقدام من نه از آن ارزش برخوردار است و نه از آن اهداف والا، اما یک پیام دارد؛ پیامی عام. حقی در دادگاه ضایع شده، حقوقی در بیمارستان پایمال گردیده، حرمت حرف پزشکان و احترام به حرف پاسداران جان انسان ها در مراکز درمانی وحتی در اداره پزشکی قانونی قوه قضائیه زیرپا گذاشته شده است، چرا؟ چون هدف مقام های امنیتی - قضایی راضی کردن امیال یک نفر بوده است و جلب رضایت تنها یک شخص، فارغ از حق و حقوق مردم."
اکنون شرایط دستگیری و بازداشت، برگزاری دادگاه و نگهداری دراویش در زمان همان است که شرح داده شد و حتی بدتر. حال آنان هرچه زده اند به در بسته خورده است و به ته خط رسیده اند، درنتیجه در زندان دست به اعتصاب غذا زده اند. در این میان ما باید ببینیم که نسبت ما با این زندانیان دربند چیست و چگونه می توانیم از درخواست های قانونی و حقوق شهروندی آنان حمایت کنیم.
باید توجه کنیم که این عزیزان درویش "لب بسته اند بر غذا، به امید لقمه ای عدالت در قضاء"، لابد این امید را دارند که ما هم در حمایت از آنان کاری بکنیم؛ چه بهتر از روزه سیاسی یا اعتصاب غذای یک روزه در حمایت از آنان- پنجشنبه 15 اسفند 92
ما، زندانیان سابق- اصلاح طلبان، تحول خواهان و اعضای جنبش سبز- باید به این نکته نیز توجه کنیم که بخشی از ظلمی که بر دراویش روا می شود به علت حمایت های آنان در انتخابات خرداد 88 از رهبران جنبش سبز و حضور در ستادهای انتخاباتی این عزیزان است. حتی از این جنبه نیز اگر به مسئله نگاه کنیم، فارغ از طرفداری از آزادی، مردمسالاری و حقوق بشر، باز مسئولیت بزرگی در قبال آنان داریم و آن چیزی نیست جز متوجه ساختن افکار عمومی داخلی و خارجی به خواست ها و مطالبات قانونی آن ها.
زمانی نه چندان دور، در دوران اصلاحات، اگر زندانی سیاسی- عقیدتی دست به اعتصاب غذا می زد بسیاری در حمایت از او روزی را - دوشنبه یا پنجشنبه- روزه سیاسی می گرفتند یا دست به اعتصاب غذا می زدند و در پایان روز در مکان های خاص چون دفتر حزب مشارکت گردهم می آمدند و افطار جمعی می کردند. اکنون آن دفتر بسته است و هر نوع گردهمایی خود می تواند اتهامی باشد چون "تجمع و تبانی"- هرچند در مغایرت آشکار با اصول فصل سوم قانون اساسی.
با تمام این محدودیت های غیرقانونی، هنوز دست ما بسیار باز است و کارهای قابل انجام فراوان. پنجشنبه پانزده اسفند 92 را فراموش نکنیم وضرورت اقدام جمعی هماهنگ برای اعلام حمایت از دراویش زندانی- اعتصاب غذای یک روزه یا روزه سیاسی، حتی به صورت فردی و خانوادگی.