۱۳۹۲ آذر ۱۰, یکشنبه

پاسخ نوری‌زاد به پرسش «چرا تو را نمی‌گیرند و مثل ستار بهشتی نمی‌کشندت؟

فردی با نام مستعار آریو برزن در مقاله‌ای تحت عنوان “ ما همه با هم برابریم ولی بعضی برابرترند…” نوشته است:
از سرزمین نفت بود هر زمان که از کنار چاه شماره یک رد میشد یک حس حسرت وتحقیر وجودشو پر میکرد حسرت طلای سیاه و کثیفی که جیبها رو پر کرد بریتانیا رو گرم و بر قطر شکم روحانیان اظافه کرد اما مسجد سلیمان هنوز هم گاز نداشت هنوز هم نفت نداشت هنوز هم زن ها و بچه ها با دبه آب می آوردند … سی سال بود تازیانه جبر وتحجر فقر و پشتش را هاشور میزد.
خسته از همه چیز دیگه پی ام سی و موزیک قر کمر هم تاثیری در روحیه اش نداشت دیگر سر را گرم! نمیکرد شبکه ها رو اینو اون ور میکرد روی VOA PNN دسش از حرکت ایستاد گفتگو نوری زاد با VOA توجه اش رو جلب کرد شده بود مشتری ثابت گفتگو های نوری زاد با BBC و VOA آخه محمد نوری زاد از دردی مشترک میگفت … براش جالب بود شجاعتشو تحسین میکرد با خودش گفت وقتی نوری زاد میتونه بیاد رو خط و انتقاد کنه از حکومت و رهبری و کسی کارش نداشته باشه زندان نیفته شکنجه نشه .. پس حتما منم میتونم من چه فرقی با اون میکنم!؟
۲۳ آبان ۱۳۸۹ یه روز پاییزی خشم وتنفر وجودش رو پر کرده بود بغض گلوشو گرفته بود داشت خفش میکرد دیگه تحمل نداشت میخواست مهر سکوت رو با فریادش بشکنه این بغض باید میترکید
گوشی رو برداشتو و شماره استدیو شبکه سیاسی …. رو گرفت…
الوو
الوووو
درود برشما .. و روی ایر هستید بفرمایید…
گفتو گفت از بغض سی ساله از درد رنجو بدبختی از عاملینش از عمامه به سرهایی که بهترین دوران زندگیشو سوزونده بودند این قدر درد داشت که حواسش نبود داره چی کار میکنه یادش نبود این مخابرات لعنتی شیش دانگش به نام برادران سپاه واطلاعاتیه … فقط نوریزاد ها میتونن از خط وِیژه اش استفاده کنند! کسی از بازیهای پشت پرده سیاسی براش نگفته بود از چهره سازی های حکومت بهش نگفته بودند کسی نبود بهش بگه با نوری زاد فرق میکنه…
اون اتفاقی که نباید می افتاد افتاد دستگیر شد/ خبری ازش نبود هیچکی نمیگفت کجاست جواب درستی نمیدادند
مادرش داشت دق میکرد کمر پدر خم شده بود دوماه گذشت جسدشو بی صر صدا به خاک سپردند
اسمش به گوشتون خورده؟
از ”حمید مدملی” صحبت میکنم میشناسیدش؟ چند نفر اسمشو شنیدین؟ آقای نوری زاد شما چی اسمشو شنیدید دیدار خانوادش رفتی؟ شنیدی از دردشون ؟ حمید مثل ستار معروف نیست نمیشه با مادرش عکس تبلیغی گرفت و گذاشت فیسبوک! اونقد معروف نیست که بشه با عکس یادگاری اشتباهات گذشته رو ماله کشید و چهره جدید برای خود تطهیر کرد بهایی هم نیست نمیشه پای پدرشو بوسید .. برد تبلیغی نداره میدونم… اگرتجزیه طلب و پابوس استالین بود یکم هم قیافش شبیه قاضی محمد بود و کلی شبکه مالی و رسانه ای پشتش بودند میشد ستایش و تمجیدش کرد! نه؟ ( ۲) اگه جای سد علی حکومت رضا شاه میکشتش ( ۳ ) میشد روش مانور داد و رو موجش سوار شد و حسابی موج سواری کرد حتی مثل روایت فتح هم برد تبلیغی نداره!
آدم گمنامی بود …! درکت میکنم


محمد نوریزاد در دیدار با صفار هرندی وزیر ارشاد دولت احمدی‌نژاد

به گزارش دانشجو نیوز محمد نوری‌زاد در پاسخ به برخی پرسش‌ها در زمینه علت آزادی با وجود انتقادهای تند و تیزش از نظام و رهبر جمهوری اسلامی، نوشته است:

«یک پرسش مکرر، و همچنان مکرر:

مدت‌هاست که یک پرسش مدام در اطراف من پرسه می‌زند؛ این که: چرا تو را نمی‌گیرند و مثل ستار بهشتی (صفحه یاد بود ستار بهشتی‌ در فیس‌بوک) نمی‌کشندت؟ چرا دودمانت را به باد نمی‌دهند؟ چرا اجازه می‌دهند تو زیر و بالایشان را به هم بدوزی و کاری با تو نداشته باشند؟ و خلاصه این که: چرا تو را از هم نمی‌درند؟ و خود نتیجه می‌گیرند: پس حتماً یک کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است. پس حتماً تو جاسوس بیت رهبری هستی و برای تخلیه روانی جامعه سر به دیوار وی می‌کوبی. پس حتماً تو نقش سوپاپ اطمینان را بازی می‌کنی.

و من با صبوری و لبخند به این پرسش مکرر پاسخ گفته و می‌گویم؛ این که: دوستان من، من اگر ساکت بودم و انتقاد نمی‌کردم، غلیان این پرسش آیا در شما فرو می‌نشست؟ و اگر مرا می‌زدند و می‌کشتند، شما آیا پاسخ خود را می‌یافتید؟ یا اگر مرا از هم می‌دریدند، شما باور می‌کردید که نوری‌زاد عمله کسی و کسانی نیست؟

و با همان لبخند و آرامش می‌گویم: دوستان من، فکر نمی‌کنید جهت اراده پرسش شما معکوس است؟ شما به جای این که از من بخواهید ساکت شوم، چرا از آنانی که ساکت‌اند نمی‌خواهید بر بخروشند؟ شما به جای این که مرا به سکوت فرا بخوانید تا انگ جاسوسی بر پیشانی‌ام ننشیند، چرا به آنانی که کنج عافیت را به پذیرش هزار آسیب ترجیح داده‌اند اعتراض نمی‌کنید؟

و افسوس این که: مردمان ما، «پذیرفته‌اند» که باید ساکت بود و اعتراضی نکرد؛ و پذیرفته‌اند که هر اعتراض، باید به زندان و مرگ منجر شود؛ و هرگز به این نمی‌اندیشند که: این طرف مقابل است که وارد حوزه خصوصی و حقوقی ما شده. مثالی بزنم: دزدانی وارد خانه‌ای شده‌اند و عربده می‌کشند؛ آنان با هیاهو همه را ترسانده‌اند و همه را به سکوت مجبور کرده‌اند، جوری که کسی معترض و متعرضِ دزدی‌هایشان نباشد؛ در این میان، زمزمه‌ای در می‌گیرد، یکی به اعتراض بر می‌خیزد، که چرا می‌دزدید و تخریب می‌کنید؟ این آیا پسندیده است که همه سکوت اختیار کردگان به کسی که اعتراض می‌کند و به دزدان بر می‌خروشد، به دیده تردید بنگرند؟

بعضی وقت‌ها به آقای خاتمی و دوستان ایشان حسودی‌ام می‌شود، به خاطر سکوتشان، و این که کسی به دیده تردید نگاهشان نمی‌کند.»
البته همیشه هم محمد نوریزاد انتقاد‌های خود را نسبت به نظام و ولایت فقیه تند و تیز بیان نمیکند، بلکه در مقابل رهبرش خم میشود و نظیر متن زیرمدح گونه از خامنه‌ای تقاضا می‌کند.

تقاضای محمد نوری زاد از رهبر: شما را به خدا اعدام نکنید!

‫می خواهم همه ی التماس های خود را به فرشی بدل کنم وهمان فرش را زیرپای رهبراندازم و از او بخواهم از اعدام دوجوان مریوانی جلوگیری کند. می خواهم همه ی آسمان خود را به شاخه گلی بدل کنم و همان شاخه گل را تقدیم رهبرکنم و از او بخواهم از اعدام این دو جوان مریوانی جلوگیری کند. می خواهم عصاره ی همه ی کتابهای آسمانی ونمازها و روزه ها و همه ی ذکرها و طواف ها و هروَلِه های عاشقانه را به سوگندی بدل کنم و همان سوگند را برکف دست بنشانم و تا هرکجا که مقدورم هست در برابر رهبرخم شوم و سوگندش دهم از اعدام لقمان مرادی و زانیار مرادی جلوگیری کند. می خواهم همه ی پیامبران و همه ی امامان و همه ی روسپیدان هستی را به وساطت فرا بخوانم و وساطت این نخبگان عالم را دردو جمله خلاصه کنم و همان دوجمله را ازبلندگوی همه ی ذرات عالم پخش کنم تا بگوش رهبر برسد. جمله ی نخست این است: آهای سیدعلی عزیز، بیا وشفاعت ما را برای رهایی لقمان و زانیار بپذیر! وجمله ی دوم: بیا و به سخن محمد نوری زاد بیندیش!