۱۳۹۳ فروردین ۱۱, دوشنبه

پاریزی، متد به جای چهارچوب تقی رحمانی

پاریزی، متد به جای چهارچوبتقی رحمانی
استاد باستانی پاریزی را می توان از نسل اول روشنفکری- دانشگاهی دانست که از غرب نه اطوار و نه افکار بلکه متد تحقیق آموختند با این متد توانستند تاریخ شفاهی و هم تاریخ گذشته ایرانی را به نسل جدید بیاموزنند این کار سترگی بود که انجام شد از محمد قزوینی تا استاد پاریزی چنین کردند.اما این نسل در تند باد اندیشه ها و ایدئولوژی ها چندان اهمیت کارش شناخته نشد. اینان نسل دانشگاهی پیشرفت و ترقی بودند متاثر از فضای مشروطه طلبی ایرانی قرار داشتند در حکومت جذب نشدند. از طرف نسل دوم روشنفکری ایرانی که طرف دار عدالت سوسیالیستی بود هم مورد اعتنا قرار نگرفتند.
ویژگی اینان اول شناخت با متد مزیت نسبی ایران زمین یعنی تاریخ و فرهنگ و زبان آن بود. در این مورد اثر به گذاشتند و گذشته ایرانی را به خوبی کاویدند اگر چه قدر دانسته نشدند اما قدر و اندازه ایرانی را به جا آوردند. ایشان یه معنی درست علمی بودند یعنی اول موضوع را با متد معین شناختند و بعد ارزش گذاری را به خواننده وا گذاشتند اگر چه خود دارای باور ارزشی بودند. عمق آثار به جا گذاشته از سوی این نسل در مجموع غیر قابل انکار است و نشان از شناخت درست موضوع تحقیق خود می دهد.
اما تقدیر این نبود که کار ایشان در ایران شناسی در ابعادی که ایران جلوه و ارج و مزیت داشت قدر دانسته شود حکومت بله قربان گو می خواست، می خواهد.
نسل بعدی روشنفکری ایرانی از غرب افکار به ارمغان آورده بود این افکار شناخت عنصر مورد تحقیق را چندان خوش نمی داشت و موضوع تحقیق را اسیر باور خود می کرد. در این مورد حتی شاعر بزرگ و ارزشمند شاملو هم در حافظ شناسی راهی رفت که علمی نبود با نظرات وی در مورد شاهنامه فاقد وجاهت می نمود. در همین منوال مرحوم زرین کوب از نظرات شریعتی گاه شگفت زده می شد که تند و عجولانه می گوید و می رود. این گونه مثال فراوان می توان زد بی گمان در این نقد رفتار روشنفکری نسل دوم به دنبال نفی کار های مثبت آنان نیستیم. به خصوص از شریعتی آموخته ام که باید نقد کرد اما با انصاف نقد کرد.پس نباید سرمشق کشی کرد که برخی از روشنفکران نسل دوم که عدالت و برابری می خواستند با روشنفکران نسل اول که ترقی و پیشرفت می خواستند انجام دادند. امروز هم رسم است که بعضی از نسل سوم روشنفکری ایرانی هم در سرمشق کشی به راه روشنفکران نسل دوم می رود.در این راه قدر و اندازه نگه نمی دارد.
 نسل سوم روشنفکری ایرانی که از دموکراسی به حقوق بشر از حقوق شهروندی و حق صنفی در حال سیر کردند است و هم مصداقی سخن می گوید از مرحله مفهوم سازی و کلی گویی در حال گذار است. به بازگشت و خواندن آثار نسل اول روشنفکری ایرانی نیاز دارد که پاریزی در آن زمره است.
 پژوهش و آثار این نسل اول روشنفکری-دانشگاهی برای ما از تاریخ سیاسی و هم فرهنگی و اندیشه و تفکر به جا گذاشته است می تواند نسل سوم روشنفکری و هم نسل دانشگاهی امروز را راهنمای خوبی برای شکوفایی تمدن ایرانی باشد. چرا که بدون شناخت درست آداب و رسوم و فرهنگ و اندیشه ایرانی نمی توان راه نو را به درستی پی ریزی کرد.نسل اول روشنفکری ایرانی به دنبال افکار غرب نبود بلکه به دنبال متد شناخت خود و جامعه اش بود. این نسل برای ما آثار قابل تاملی دارد که باید دوباره خوانده شود. پس پاریزی برای ما انبانی پر از تجربه برای شناخت سرزمینمان به جا گذاشته است می توان اثار او را دو باره مرور کرد و فراوان از وی آموخت که یادش گرامی باد.

احضار غیرقانونی نسرین ستوده به اطلاعات دزفول می خواهند جلوی ارتباطات قانونی را بگیرند


دو روز پس از انتشار سخنان نسرین ستوده در یک محفل ادبی که او بر رفع حصر و آزادی زندانیان سیاسی تاکید کرده بود، این حقوقدان در سفری به شهر دزفول، به اطلاعات این شهر احضار شد. نسرین ستوده در مصاحبه با "روز" میگوید که چون احضار به صورت غیرقانونی صورت گرفته او در اداره اطلاعات دزفول حاضر نشده است.
این وکیل دادگستری و حقوقدان که ۲۷ شهریور سال گذشته از زندان آزاد شدهمی گوید: اینجا فعلا هستم اگر قرار بر بازداشت است بیایند بگیرند. من قبل از موعد خودم قصد ندارم این شهر را ترک کنم. اگر اطلاعات در شهرهای کوچک بدتر عمل می کند باید مشخص شود.
او توضیح می دهد: مامور اداره اطلاعات اینجا با من تماس گرفت و از من سوال کرد که شما کی به دزفول رسیده اید. گفتم معلوم است که من به شما نخواهم گفت کی رسیده ام و شما هم نباید چنین سوالی از من بپرسید. سه بار این سوال را پرسید و هر سه بار من جواب نه دادم و یک مقدار مکالمه ما تند شد و تلفن را قطع کردم چون دیدم ادامه این دیالوگ بیهوده است.بعد با میزبان ما تماس گرفتند که به اتفاق خانم ستوده بیایید اطلاعات. ما نرفتیم. هم اینکه از من چنین سوالی کنند خلاف قانون است هم اینکه به میزبان من بگویند با خانم ستوده بیایید هر دو اینجا. این هم خلاف قانون است.
خانم ستوده در پاسخ به این سوال که فکر می کنید علت این احضار چیست؟ می گوید: فقط یک دلیل دارد برای جلوگیری از ارتباطات کاملا قانونی و می خواهند افراد با هم هیچ ارتباطی نداشته باشند وگرنه هیچ دلیل دیگری ندارد.
این حقوقدان مدافع حقوق مدنی تاکید کرد: من هم با احضار تلفنی جایی نمی روم چون غیرقانونی است و باید احضاریه کتبی بدهند.
روز گذشته حسین خندان، همسر نسرین ستوده در فیس بوک شخصی اش از احضار این حقوقدان خبر داده و نوشته بود: "به اتفاق بچه ها برای یک سفر دو روزه به استان خوزستان آمده ایم. دقایقی پیش مشغول خرید در بازار شهر دزفول بودیم که از وزارت اطلاعات تماس گرفتند و نسرین و میزبان را بی دلیل و به روشی غیرقانونی و بی ادبانه احضار کردند. به آنها گفته شده که تا یک ساعت دیگر خودشان را به وزارت اطلاعات معرفی کنند".
دو روز قبل از این احضار تلفنی، فیلمی از حضور نسرین ستوده در محفل ادبی امیرکبیر منتشر شده بود. خانم ستوده در سخنانی در این محفل ادبی که به گفته خود او مربوط به دو ماه پیش است، گفته بود: من در چند ماه اخیر آزاد بودم. ما ظاهرا آزادیم. اما همیشه دلمان بین دو گروه است: کسانی که در خانه‌های خودشان در حبس‌اند؛ خانم رهنورد، آقای موسوی و آقای کروبی. آن‌ها زندانیان وجدان‌اند. و همین‌طور زندانیان وجدان که در زندان‌های شهرهای مختلف ایران حبس خودشان را می‌کشند. آن‌ها نه تنها فعالان سیاسی هستند، بلکه بسیاری از آنان فعالان مدنی یا اقلیت‌های قومی، مذهبی و غیره را تشکیل می‌دهند، اقلیت عقیدتی را تشکیل می‌دهند.
این حقوقدان در ادامه سخنان خود افزوده بود: یادمان باشد که دادرسی زندانیان وجدان، بدون رعایت قانون، در دادگاه‌های سری و با روش‌های امنیتی بوده است. همچنین حصر خانگی این سه عزیز هم از مصادیق بارز بازداشت خودسرانه است. پرونده همه وکلایی که بعد از انتخابات دستگیر شدند، - جا دارد از آقای عبدالفتاح سلطانی و جناب آقای سید محمد سیف‌زاده نام ببرم - را به درخواست لغو پروانه به دادگاه انتظامی دادند. دوستان عزیز، وکالت و احیای عدالت امانتی بود که از دیگران به ما رسیده بود، با پروانه یا بی‌پروانه ما این را به آیندگان خواهیم سپرد.
فیلم منتشر شده از سخنان کوتاه خانم ستوده در انجمن امیرکبیر نشان می دهد که آقای عالی پیام متخلص به هالو، از خانم ستوده دعوت کرد به پشت تریبون برود.
سه سال پیش این انجمن با دستگیری دکتر مصطفی بادکوبه ای و عالی پیام و احضار هیلا صدیقی و بازجویی طولانی وی زیر فشار سنگین قرار گرفت و مدتی فعالیتش متوقف شد. سال گذشته نیز آقای صدرا مدیر این انجمن که از اراکی های ساکن تهران تشکیل شده بود، درگذشت که خبری از آن جایی انعکاس نیافت.
نسرین ستوده از اعضای کانون مدافعان حقوق بشر و وکیل بسیاری از فعالان دانشجویی، مدنی، سیاسی و مطبوعاتی زندانی بوده که ۱۳ شهریور ۱۳۸۹ بازداشت و به تبلیغ علیه نظام، اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور و عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر" متهم شد. او از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ۱۱ سال حبس تعزیری و ۲۰ سال محرومیت از وکالت و همچنین ۲۰ سال ممنوع الخروجی از کشور محکوم شده بود. که این حکم در دادگاه تجدید نظر به ۶ سال حبس تعزیری و ۱۰ سال محرومیت از وکالت تغییر یافت. خانم ستوده در زندان بارها در اعتراض به رفتارهای غیرقانونی با او و خانواده اش دست به اعتصاب غذا زد و شهریور ۹۱ از زندان آزاد شد.
پس از آزادی خانم ستوده از زندان و تمدید پروانه وکالت او، دادسرای اوین به نمایندگی از دادستانی تهران از دادگاه انتظامی وکلا درخواست ابطال پروانه وکالت نسرین ستوده را کرد و دادگاه انتظامی وکلا، چهارم اسفند ماه برای رسیدگی به همین موضوع تشکیل شد اما خانم ستوده به دلیل عدم ابلاغ روز دادگاه به وکیلش، عبدالفتاح سلطانی که در زندان به سر می برد از دادگاه ایراد شکلی گرفته و رسیدگی به پرونده به جلسه دیگری موکول شد.
نسرین ستوده به اتفاق جعفر پناهی از برندگان جایزه ساخاروف برای آزادی اندیشه از سوی اتحادیه اروپا در سال ۲۰۱۲ هستند. این دو چهره شناخته شده ایرانی آذر ماه سال گذشته و در جریان سفر هیات اتحادیه اروپا به ایران، در سفارت یونان با هیات اروپایی دیدار کردند و خانم ستوده کاردستی خود در زندان را به نشانه قدردانی به هیات اعزامی پارلمان اروپا هدیه داد. این دیدار با واکنش های تند و موضع گیری های محافظه کاران مواجه شد.

۱۳۹۳ فروردین ۷, پنجشنبه

سیاست «امواج انسانى»

براى اینکه دقیق بدانیم که جان «سرباز صفر»‌ها چه ارزشى براى رهبران جمهورى اسلامى دارد، یادى هم بکنیم از جنگ هشت ساله با عراق و سیاست «امواج انسانى» ایران در آن جنگ. خیلى ساده‌اش این مى شد که ایران تسلیحات و تجهیزات استراتژیک نداشت و به جاى آن و با تکیه بر چند برابر بودن جمعیتش نسبت به عراق، جبهه‌ها را از جوانان و نوجوانانى که با «اى لشگر صاحب زمان آماده باش، آماده باش» و «کربلا کربلا ما داریم مى آییم» بسیج کرده بود، پر مى کرد.
منطق ماجرا از این هم ساده‌تر بود؛ از هر صد نفرى که با یک کلاشنیکف یا ژ٣ ساده به دل توپخانه و تانک هاى پرقدرت و پرشمار عراق مى زدند، بالاخره چند نفرى زنده مى ماندند که جایى را بگیرند. این سیاست به ویژه در سه سال آخر جنگ که رهبران جمهورى اسلامى، تصمیم گرفته بودند با اشغال منطقه اى استراتژیک در داخل عراق، دست بالا را در مذاکرات سیاسى به منظور پایان دادن جنگ داشته باشند، شکل جنون آمیزى به خود گرفت.
یادى هم بکنیم از عملیات هاى کربلاى چهار و پنج که دقیقا بر مبناى همین سیاست طراحى و اجرا شدند. یادى بکنیم از هزاران جوان و نوجوانى که براى این دو عملیات، در دل شب و بدون كمترين آموزش و پشتیبانى توپخانه یا هوایى به شط العرب (اروندرود) فرستاده شدند و آنقدر توسط مسلسل هاى سنگین عراقى کشته شدند که خونشان تا خلیج فارس را قرمز کرد.
سیاست «امواج انسانى» البته جواب داد. از هزاران سرباز بخت برگشته ایرانى، چندصد نفر توانستند خود را از رودخانه رد کنند و به خاک عراق برسند. بیشتر آن بخت برگشته‌ها حتى متوجه نشدند که فرماندهان جنگ و رهبران جمهورى اسلامى، عملیات را لغو کرده‌اند. آن‌ها در زمین باز و روشنایى روز، توسط ارتش عراق قتل عام شدند.
محمدرضا يزدان پناه
٦ فروردين ١٣٩٣

مرگ یک عضو جیش العدل در زندان، مانع آزادی سربازان شد

مصاحبه روز با عضو کمیسیون امنیت ملی و نمایندگان سیستان و بلوچستان


یکی از ۵ سرباز گروگان گرفته شده ایرانی، توسط گروه جیش العدل کشته شد، این خبری است که در میان ناباوری ها تایید شد. همزمان با بالا گرفتن نگرانی ها درباره سرنوشت چهار سرباز دیگر که همچنان اسیرند، مقامات ایرانی و پاکستانی درباره دلیل این اتفاق ناگهانی و روند همکاری های دو کشور برای پایان به این گروگان گیری، مطالب ضد و نقیضی بیان کرده اند. در این میان تنها یک خبر نشانه های حقیقت را آشکار می کند. مرگ یک عضو جیش العدل در زندان ایران و به هم خوردن گفتگوها.
مقامات پاکستانی می گویند که مقامات ایرانی هیچ گونه تماسی با آنها برقرار نکرده اند و در مقابل مقامات ایرانی با رد این اظهارنظر، دولت پاکستان را مسول سرنوشت سربازان ربوده شده ایرانی می دانند. همزمان در حالی که خبر کشته شدن جمشید دانایی فر توسط گروه جیش العدال از سوی این گروه اعلام و از سوی برخی مسولان ایرانی همچون علی اصغر میرشکاری، معاون امنیتی و انتظامی استاندار سیستان و بلوچستان تایید شده، برخی دیگر از مسولان از جمله معاون امنیتی وزارت کشور می گویند که "هنوز اطلاع موثقی از شهادت مرزبان کشور" ندارند.
در همین زمینه رفته ام سراغ سیدباقر حسینی، نماینده سیستان و بلوچستان و عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس که در عین حال رئیس فراکسیون مرزنشینان مجلس است، و محمدسعید اربابی، نماینده ایرانشهر و زاهدان، عضو فراکسیون اهل تسنن و رئیس مجمع نمایندگان استان سیستان و بلوچستان؛ تا از آنها درباره پی گیری های مسولان منطقه ای و کشوری و همچنین نحوه رایزنی ها برای آزادی گروگان ها سوال کنم و بپرسم که چطور شد رایزنی ها برای آزادی این سربازان به جایی نرسید و جمشید دانایی فر توسط ربایندگان کشته شد؟ و اینکه چه راهکارهایی برای آزادی ۴ گروگان باقی مانده اندیشیده شده؟
سیدباقر حسینی، عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس در مصاحبه با "روز" توضیح می دهد که: تلاش های زیادی صورت گرفت که سربازان آزاد شوند، حتی قبل از تحویل سال نو بتوانیم اما متاسفانه اتفاقی افتاد که مانع شد. اتفاقی که نمی توانم آن را مطرح کنم. البته آنها تهدید کرده بودند که آقای دانایی فر را به شهادت خواهند رساند. نهایتا متاسفانه علیرغم تلاش هایی که شد موفق نشدیم. ارتباطات زیادی گرفته شد با مسولان پاکستانی، آقای روحانی با رئیس مجلس پاکستان صحبت کرد بنده هم با نایب رئیس مجلس پاکستان صحبت کردم. در جلسه بعدی نایب رئیس مجلس ایالتی پاکستان آمد تهران و با آقای ابوترابی با نایب رئیس مجلس ایالتی پاکستان در سفارت شان در تهران دیدار و صحبت کردیم. تلاش ها و رایزنی های زیادی شد گروهی از مقامات امنیتی استان دیدارهایی را با کمیته پاکستان داشتند اما با توجه به اینکه این گروهک جای ثابتی ندارد و همیشه در حال حرکت هستند در جاهای مختلف در پاکستان، نمی شد خیلی کار حساب شده ای انجام داد با توجه به اینکه گروگان ها هم همراه آنها بودند دنبال این بودیم که از طریق رایزنی و گفتگو بتوانیم مشکل را حل کنیم اما متاسفانه به نتیجه ای نرسید و آقای دانایی فر را به شهادت رساندند.
سوال می کنم اشاره کردید که اتفاقی افتاد و مانع از آزادی گروگان ها شد. ممکن است توضیح دهید این اتفاق چه بود؟ رئیس فراکسیون مرزنشینان مجلس می گوید: در یک مرحله ای ادعایی مطرح کردند. به برخی ماموران ما که برای رایزنی رفته بودند گفتند یکی از افراد آنها در یکی از زندان های ایران فوت کرده.
می پرسم فوت کرد یا اعدام شد؟ این نماینده مجلس می گوید: فوت کرده بود. پی گیری ها و رایزنی ها انجام شد و ثابت شد که اعدامی نبوده و این فرد در زندان فوت کرده. همین باعث شد که آزادی ها به تاخیر بیفت. گفته بودند همین شهیدی که به شهادت رسیده را خواهند کشت. با این حادثه در نهایت ماموریتد به نتیجه ای نرسید. ما آرزو میکنیم مقامات کشور بتوانند هر چه سریع تر این 4 مرزبان به گروگان گرفته شده را به آغوش خانواده هایشان بازگردانند. بعد هم کاری اساسی شود که دیگر چنین مسائلی را شاهد نباشیم.
عضو تشکل رهروان ولایت و رئیس فراکسیون مرزنشینان مجلس می افزاید: صحبت ما این است که وزارت خارجه و وزارت کشور کمی بحث را جدی تر و قاطعانه تر دنبال کنند و حل آن را به طور جدی از دولت پاکستان بخواهند. چون متاسفانه مامن این اشرار و محل استقرار آنها پاکستان است و اگر این شرایط در پاکستان نبود، در داخل کشور ما هیچ اقدامی نمی توانستند بکنند.اما حالا بلافاصله برمی گردند به خاک پاکستان. الان هم دولت پاکستان باید پاسخگو باشد و دولت ما هم باید به جد از دولت پاکستان بخواهد که هر چه سریع تر اقدام بکند. از همه مهم تر اینکه گروهک جیش العدل ریشه کن شود. تعدادشان هم زیاد نیست. باید به طور جد مقامات ما بخواهند که اگر دولت پاکستان نمی خواهد یا نمی تواند،ا روشن کند تا ما مساله را برای همیشه حل بکنیم. ضمن اینکه مساله مهم تر این است که من بارها از اول ورود به مجلس تذکر داده ام بحث برجک ها و ایجاد موانع مرزی در مناطقی که مردم تردد نمی کنند و اشرار و قاچاقچیان تردد می کنند. باید به صورت حساب شده انجام شود این کار. برخی مناطق تردد مردم و مراودات مردمی ایران و پاکستان است که باید هم باشد. استفاده از مبادلات تجاری باید باشد اما در نقاطی که قابل کنترل و زیر نظر حساب شده ما باشد. اما نقاطی که اشرار و گروهک ها تردد می کنند باید هر چه سریع تر دنبال کنیم. متاسفانه سال گذشته بودجه انسداد داده نشد. یکی از مشکلات اصلی همین است. اگر به جای چادری که نه درست است نه منطقی و نه از نظر نظامی قابل قبول است برجک بود چنین اتفاقی نمی افتاد. باید حتما هر چه سریع تر مقامات کشور، در نقاط حساسی که مشخص هم است این برجک ها را ایجاد کنند که جان پناهی برای نیروهای ما باشد خیلی مشکلات حل می شود.
می گویم یکی از انتقاداتی که بعد از انتشار فیلم منسوب به چگونگی ربودن سربازان، به طور جدی مطرح شد این بود که چطور مرز به این حساسی بدون هیچ امکاناتی و در چنین شرایطی محافظت می شود و سربازان مرزی در چنین شرایطی به سر می برند. عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس می گوید: ما کاری نداریم این فیلم ساختگی بود یا نبود چون خیلی ها می گویند ساختگی بود ضمن اینکه اگر ساختگی هم نباشد اصلا چادر برای حفظ امنیت مرز معنا ندارد غیر منطقی است. چادر نشان میدهد به دشمن و با یک تیربار می توانند بگیرند همه را به شهادت برسانند. یک محلی باید باشد برای مامن آنها نه اینکه مستقیم در تیررس دشمن باشند.
براساس گزارش خبرگزاری ایسنا، تسنیم اسلم، سخنگوی وزارت امور خارجه پاکستان گفته است: "ما خاک خود را وجب به وجب برای گروگان‌ها جستجو کرده‌ایم، ولی ردی از آنها پیدا نکرده‌ایم. کمیته ویژه مشترکی با شرکت مقامات ایران و پاکستان تشکیل شد، اما مقامات ایرانی هیچ‌گاه تماسی برقرار نکردند". اما نماینده سیستان و بلوچستان در مجلس با رد این ادعا به "روز" میگوید: دروغ می گویند. من شاهد بودم معاون استاندار و تعدادی از مقامات مرزبانی رفتند کمیته پاکستان. نایب رئیس مجلس ایالتی آنها هم که ایران آمدند خود من با اقای محجوب و آقای ابوترابی با آنها دیدار داشتیم و ارتباطات مداوم ادامه داشته. نمی دانم به چه دلیلی چنین ادعایی را مطرح می کنند.
می گویم علی لاریجانی پیشتر از رایزنی با گروه جیش العدل خبر داده بود این رایزنی ها آیا از سوی مسولین و به صورت مستقیم صورت می گیرد یا به صورت غیرمستقیم؟ سید باقر حسینی می گوید: از طریق واسطه ها صورت گرفته. آنها معمولا با مقامات رسمی هیچ وقت نمی نشینند شاید اعتماد نمی کنند شاید هم جرات نمی کنند. این ارتباط ها از طریق واسطه بوده.
عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس سپس می گوید که باید راهکاری اندیشیده شود تا این مساله برای همیشه حل شود و دیگر شاهد چنین مسائلی در منطقه نباشیم. از او سوال می کنم که چگونه؟ می گوید: با انسداد مرز از یک سو و همکاری دولت پاکستان برای ریشه کن کردن این گروهک های تکفیری که ناامنی برای کشور ما ایجاد می کنند. دولت هم باید هم و غم خود را بگذارد برای جوانان ما که از مرز محافظت میکنند مکان مناسبی ایجاد بکند.
باقر حسینی معتقد است به جز مناطقی که می شود استفاده کرد و تردد صورت می گیرد بقیه نقاط باید بسته شود. الان میلیون ها لیتر سوخت و گازوئیل را قاچاق می کنند. درامد خوبی هم دارند. سهیمه صادرات سوخت را مصوب کردیم برای مرزنشینان، باید پرسید چرا اجرایی نمی شود. ما از وزارت نفت سوال خواهیم کرد. چرا سوخت با قیمت مناسب در اختیار مردم منطقه قرار نمی گیرد. چرا و چه دست هایی در کار است که شرایط فقط برای قاچاقچیان سوخت فراهم می شود که آنها قاچاق بکنند و چرا به مرزنشینان سوخت نمی دهند.
به گفته این نماینده منطقه مرزی: اگر بخواهند کاری اساسی بکنند باید معیشت مردم تامین شود. فقر و گرسنگی هم انسان را از مسیر درست اش می تواند خارج کند. این گروهک وضعیت اش جدا است. عده خاصی هستند این گروهک هایی که در کشور ما یا پاکستان دارند افراد عادی را به مسیر دیگری می کشانند باید جلوی شان گرفته شود هم پاکستان هم مسولان ما باید جلوی آنها را بگیرند. تامین معیشت مردم در کنار انسداد مرز الویت است اما این توجیهی برای این جنایت ها نیست.

ریش سفیدان دو منطقه مرزی وارد موضوع شوند
محمدسعید اربابی، نماینده ایرانشهر و زاهدان، عضو فراکسیون اهل تسنن و رئیس مجمع نمایندگان استان سیستان و بلوچستان هم در مصاحبه با "روز" می گوید: اگر این اتفاق افتاده و یکی از عزیزان شهید شده عملکرد هر گروهی با هر نامی که باشد، دفاع از آزادی یا دفاع از حقوق اهل سنت، اصلا قابل قبول و قابل توجیه نیست. راهکاری که برای احقاق حق وجود دارد قطعا راهکار سیاسی است و در جمهوری اسلامی خیلی قشنگ می شود مطالبات را بیان کرد و ما نمایندگان مردم منطقه هم مسائل را دنبال میکنیم و هیچ مشکلی هم نداریم. این گروهها هستند که متاسفانه برخی مواقع دست به کارهایی می زنند در منطقه و کشور ما که باعث کاهش سرمایه گذاری و کاهش توسعه پایدار در منطقه می شود و قابل توجیه نیست. تقاضای ما از این گروهها این است که بگذارند حالا که دولت نگاه خیلی خوبی نسبت به مسائل قومیت ها و استان های مرزی دارد، اهداف اش را دنبال کند.
از رئیس مجمع نمایندگان استان سیستان و بلوچستان هم سوال می کنم که چه راهکاری برای جلوگیری از کشته شدن ۴ سرباز گروگان گرفته دیگر اندیشیده شده؟ می گوید: دو راهکار است یک راه دیپلماتیک است که از طریق وزارت کشور و وزارت خارجه موضوع را دنبال کنیم و از طریق پاکستان. از طرف دیگر انتظار می رود ریش سفیدان دو منطقه مرزی که با هم دیگر نسبت های فامیلی هم دارند وارد شوند و اجازه ندهند که منطقه ناامن شود و دوباره مشکلاتی را برای این منطقه به وجود بیاورد.
پیشتر هدایت الله میرمرادزهی، دیگر نماینده سیستان و بلوچستان در مجلس وعضو فراکسیون اصولگرایان رهروان ولایت هم در مصاحبه با "روز" دولت پاکستان را مسول پاسخگویی در قبال این گروگان گیری دانسته و در عین حالگفته بود که باید در مرزها از نیروهای بومی و سربازان بومی که منطقه را بهتر می شناسند استفاده کرد.
هجدهم بهمن ماه، گروه جیش العدل که به عنوان گروهی تروریستی شناخته می شود، ۵ سرباز ایرانی را در مرز ایران و پاکستان به گروگان گرفته و براساس اعلام مسئولان جمهوری اسلامی به پاکستان منتقل کرده است. این گروه در مقابل آزادی این ۵ سرباز، خواستار آزادی ۳۰۰ زندانی شده است. ۳۰۰ زندانی که براساس اعلام این گروه، ۵۰ نفر آنها عضو جیش العدل هستند، ۲۰۰ نفر شهروندان سنی مذهب زندانی هستند و ۵۰ نفر دیگر زنان سنی که براساس ادعای جیش العدل، زندانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سوریه هستند. محمد حسین اربابی، رئیس مجمع نمایندگان استان سیستان و بلوچستان به "روز" می گوید که " خواسته های آنها رسمی و مکتوب ارائه نشده و نمی دانم خواسته هایشان چیست. تا زمانی که فعالین مدنی و نمایندگان مجلس و روحانیت اهل سنت استان و فعالین سیاسی استان هستند هیچ دلیلی ندارد که یک جریان غیررسمی بخواهد مطالبات مردم را اینطوراز کشور ایران بخواهد. ما با مردم ارتباط داریم و مردم مطالبات شان را به ما منتقل می کنند. ما در بین مردم هستیم و بی پرده مطالبات مردم را به مرکز منتقل می کنیم".
ابراهیم حمیدی، رئیس کل دادگستری استان سیستان و بلوچستان هم به خبرگزاری فارس گفته است که " گروهک تروریستی جیش‌العدل هیچ خواسته رسمی از ایران نداشته است". و اینکه خواسته های اعلام شده وسط آنها در رسانه ها "غیرمنطقی" است.
گروه جیش العدل، روز یکشنبه سوم فروردین اعلام کرده که یکی از گروگان ها به نام گروهبان جمشید دانایی فر را کشته است. این در حالی است که سخنگوی این گروه اعلام کرده "این اعدام بدون مشورت و هماهنگی ما صورت گرفته".
براساس گزارش العربیه؛ عبدالرنوف ریگی، سخنگوی جیش العدل و برادر عبدالمالک ریگی (رهبر جند الله که اعدام شده) اعلام کرده است که به این مساله اعتراض دارد.

قتل یکی از سربازان دزدیده شده گروهبان یکم جمشید دانایی فر توسط گروهک جیش العدل


گروه تروریستی «جیش العدل» با صدور بیانیه ای در سایت رسمی خود، مدعی شد گروهبان یکم «جمشید دانایی فر» یکی از پنج سرباز گروگان گرفته شده را به شهادت رسانده است.
این گروهک خواهان مبادله پیکر این سرباز ایرانی با جنازه پنجاه تن از وابستگان این گروهک شده است و تهدید کرده است اگر تا ده روز زندانیان وابسته به این گروهک آزاد نشوند، سرباز دیگری را اعدام خواهند کرد.

۱۳۹۲ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

تحصن پدر حسین رونقی ملکی در مقابل زندان اوین

احمد رونقی از صبح امروز دوشنبه در اعتراض به برخورد های دادستانی و مسئولان زندان، در مقابل زندان اوین تحصن کرده است.
بنا به گزارش سایت سحام٬‌این پدر رنجدیده که برای ملاقات فرزندش به زندان اوین رفته بود در ادامه اعتراض به تحویل نگرفتن وسایل فرزندش توسط ماموران زندان از ملاقات با فرزند خود نیز خودداری کرده است.
فشار بر خانواده رونقی در حال افزایش است به طوری که نه تنها به حسین رونقی ملکی مرخصی درمانی داده نمی شود٬ بلکه هفته گذشته ملاقات حضوری را نیز برای خانواده وی منع کرده بودند.
این زندانی سیاسی طی ماه های گذشته از وضعیت جسمی وخیمی رنج می برد.

روز ۱۹ اسفند ۱۳۹۲ مادر حسین رونقی ملکی به دفتر پیگیری دادستانی مراجعه نموده که آقای خدابخشی به وی اعلام می نماید که حسین در مرخصی فعالیت داشته است. لذا وی از دادن مرخصی حضوری به این فعال سایبری خودداری نمود. این در حالی است که وضع جسمانی حسین نامناسب بوده و کلیه‌هایش عفونت دارند.
هفته گذشته بود که سحام متن نامه پدر حسین رونقی را خطاب به دادستان تهران منتشر کرده بود. در آن نامه از دادستانی تهران خواسته شده بود که با توجه به شرایط وخیم فرزندش٬ وی را هر چه سریعتر آزاد کنند.
حسین رونقی از اعضای ستاد انتخاباتی مهدی کروبی٬ پس از انتخابات بحث برانگیز سال ۱۳۸۸ بازداشت و در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به اتهام تبلیغ علیه نظام و توهین به رهبر و رییس جمهور، به ۱۵ سال حبس محکوم شد.


حسین رونقی پس از ۳۲ ماه حبس با وثیقه یک میلیارد تومانی آزاد شد اما بار دیگر در شهریور ماه سال ۱۳۹۰ هنگام امدادرسانی به زلزله‌زدگان آذربایجان شرقی بازداشت و با حکم شعبه ۱۱۲ دادگاه عمومی تبریز به اتهام “پخش نان کپک زده و تمرد از مامور” به پنج ماه حبس محکوم شد.

لغو مرخصی نوروزی زندانیان سیاسی به خاطر انتقادات بان کی مون و سفر اشتون


علیرغم رویه قوه قضاییه در ایام نوروز، بخشنامه رییس قوه قضاییه و وعده قبلی دادستانی تهران، مقامات دادستانی تهران با ذکر دلایل سیاسی از جمله سفر اشتون و گزارش بان کی مون و احمد شهید اعلام کرده اند، زندانیان سیاسی در نوروز ۹۳ از مرخصی محروم هستند.
به گزارش کلمه، طبق روال سالهای گذشته از مدتها قبل دادستانی تهران به خانواده های زندانیان سیاسی قول مرخصی این زندانیان را در عید نوروز داده بودند و از تعدادی از آنها که قبلا وثیقه نسپرده بودند خواسته بودند وثیقه تامین کنند. به این منظور فهرست ۵۴ نفره ای از زندانیان تهیه شده بود که قبل از عید به مرخصی بروند.
بر اساس این گزارش، علیرغم این تمهیدات، اخیرا در پاسخ به انتقادات بان کی مون، دبیرکل سازمان ملل متحد و گزارش احمد شهید، گزارشگر ویژه شورای حقوق بشر در مورد ایران، در خصوص نقض حقوق بشر در ایران و نیز ملاقات ها و اظهارات کاترین اشتون مسئول سیاست خارجی اروپا در جریان سفر به تهران، که خشم محافل تندرو را برانگیخته است، مسئولان قوه قضاییه در عالیترین سطح تصمیم به تشدید فشار بر روی زندانیان سیاسی گرفته و در اولین اقدام مرخصی نوروزی آنها را لغو کرده اند.
این تصمیم در روزهای اخیر و در جریان پی گیری خانواده های زندانیان سیاسی، از سوی دادستانی تهران به این خانواده ها اعلام شده است.

خانواده های زندانیان سیاسی می گویند به نظر می رسد از زمان روی کارآمدن دولت جدید، زندانیان سیاسی قربانی دعوای سیاسی بین قوه قضاییه و دولت شده اند

رکورد دیگری از مجازات مرگ در ایران بالاترین سرانه اعدام در ۱۵ سال گذشته /کاوه قریشی

سازمان حقوق بشر ایران که آمار اعدام و دیگر شیوه‌‌های مجازات مرگ در ایران را مستند می‌کند در آخرین گزارش سالانه خود، با ثبت ۶۸۷ مورد در یک سال رکورد تازه‌ای از اعدام‌های ۱۵ سال گذشته ایران را به ثبت رسانده است. سخنگوی این سازمان حقوق بشری، در مصاحبه با روز می‌گوید  تعداد اعدام‌ها پس از انتخاب ریاست جمهوری دو برابر شش ماه اول سال بوده است.
این چندمین گزارش حقوق بشری در هفته‌های گذشته است که از سیر صعودی و سرسام آور اعدام‌ها در ایران نسبت به سالهای گذشته خبر می‌دهد.
گزارش سالانه مجازات اعدام در ایران- سال ۲۰۱۳ میلادی، روز سه‌‌شنبه ۲۰ اسفندماه ۱۳۹۲ از سوی سخنگوی سازمان حقوق بشر ایران در مجلس اعیان انگلستان ارائه شده است.
این جلسه که به دعوت گروه‌های پارلمانی حقوق بشر و ضد مجازات مرگ مجلس انگلیس و با همکاری سازمان فرانسوی "با هم بر علیه اعدام" بر گزار شد،به گفته سخنگوی سازمان حقوق بشر ایران مورد استقبال نمایندگان و نهاد‌های حقوق بشری قرار گرفته است.
این گزارش، امروز سه‌ شنبه، ۲۷ اسفند ماه در مقر سازمان ملل در ژنو نیز ارائه می‌شود.
بر اساس این گزارش طی سال میلادی ۲۰۱۳ دست کم ۶٨٧ نفر در ایران اعدام شده‌اند. این تعداد نسبت به آمار سال ٢٠١٢ این سازمان ١۶ درصد افزایش داشته است.
در این میان ۳۸۸ مورد (۵۶درصد) از کل اعدامها توسط منابع رسمى جمهوری اسلامی تایید شده که نسبت به میزان اعدام‌های اعلام شده رسمی در  سال ٢٠١٢ میلادی ٢۶ درصد افزایش یافته است.
همچنین ۵٩ مورد از اعدام های سال گذشته در ملأ عام به اجرا در آمده است.
 اعدام در ملاء عام از جمله ویژگی‌هایی است که مجازات مرگ در ایران را از برخی دیگر از کشورهای معتقد به تداوم این مجازات، جدا می‌کند.

٢٩٩ اعدام مخفیانه
نکته قابل توجه در این گزارش، تعداد ۴۵۸ موردی اعدام برابر با ۶٨ درصد کل آمار است که در یک ماهِ بعد از انتخابات ریاست جمهورى در ایران به اجرا درآمده‌اند.
۳۲۸ نفر از افراد اعدام شده، اتهاماتی مرتبط با مواد مخدر داشته‌اند که این رقم نسبت به گزارش سال ٢٠١٢ این سازمان ٢۵ درصد کاهش داشته است.
به دلیل جایگاه بالای ایران در میان بزرگ‌ترین کشورهای مصرف کننده مواد مخدر در جهان، تعداد زیادی از افرادی که مبادرت به تجارت این مواد می‌کنند بازداشت، زندانی و در موارد زیادی با مجازات اعدام روبرو می‌شوند.
در قوانین مجازات اسلامی، علاوه بر احکام مرگ در قصاص، برای محکومانی که به اتهاماتی نظیر قاچاق مقادیر مشخصی از مواد مخدر، تجاوز، زنای محصنه، رابطه جنسی میان همجنسگرایان مرد (لواط)، شرب خمر در نوبتهای متعدد، سرقت مسلحانه و ارتداد، دستگیر می‌شوند، مجازات مرگ پیش‌بینی شده است.
در گزارش سالانه سازمان حقوق بشر از اعدام‌های ایران همچنین اعلام شده که ۱۴۸ تن از اعدام شده‌های سال گذشته میلادی به اتهام قتل، محکوم به قصاص شده‌اند. این رقم نسبت به آمار سال ٢٠١٢ این سازمان هشت برابر شده است.
در ایران همواره برخی از موارد اعدامهای کیفری به دلایل نامشخص صورت می‌گیرد. در گزارش امسال سازمان حقوق بشر ایران، ۱۴ مورد از این اعدام ها گزارش شده است.
اعدام کودکان و نوجوانان از جمله دیگر ویژگی‌های مجازات مرگ در ایران است. طبق گزارش سازمان حقوق بشر ایران حداقل٣٠ نفر از اعدام شدگان سال گذشته، زن و دست کم ٣ نفر آنها نوجوانان زیر ١٨ سال (در زمان قتل یا زمان وقوع جرم یا دستگیرى) بوده‌اند.
این سازمان حقوق بشری همچنین گزارش کرده که در ۲۱ زندان مختلف کشور، دست کم ٢٩٩ حکم اعدام یا به طور مخفیانه به اجرا درآمده یا هرگز در خبرهاى رسمى اعلام نشده است.
محمود امیری مقدم، سخنگوی سازمان حقوق بشر ایران در مصاحبه با روز می‌گوید که سال گذشته، ایران با بیش از ۶۸۷ مورد اعدام، بالاترین تعداد اعدام های گزارش شده در ۱۵ سال اخیر را به ثبت رسانده است.

دو سوم کل اعدام ها در دوران روحانی
بیشتر گزارش‌های حقوق بشری علیه جمهوری اسلامی که طی هفته‌های گذشته منتشر شد‌ه‌اند بر رشد اعدام‌ها از زمان آغاز به کار حسن روحانی به عنوان رئيس جمهوری اسلامی تاکید کرده‌اند.
محمود امیری مقدم می‌گوید آنها در گزارش سالانه خود شش ماه قبل و بعد از انتخابات ریاست جمهوری را مقایسه کرده‌اند که نتایج آن نشان داده "تعداد اعدام‌ها پس از انتخاب ریاست جمهوری دو برابر شش ماه اول سال است، یعنی بیش از دو سوم همه اعدام‌هاپس از انتخابات صورت گرفته."
سخنگوی سازمان حقوق بشر ایران می‌افزاید: "بیش از ۷۰ در صد همه اعدامهای مخفیانه یا اعلام نشده (که توسط رسانه های حکومتی گزارش نشده) در شش ماه پس از انتخابات اتفاق افتاده.تعداد زیادی از اعدام شدگان این گروه مربوط به مناطق اتنیکی هستند، از جمله سه زندانی سیاسی کرد، و چهار زندانی سیاسی عرب اهوازی."
به گفته این فعال حقوق بشر گزارش سالانه اعدام  در ايران -٢٠١٣ در حالى منتشر شده كه جامعه جهانى درحال بهبود روابط خود با جمهوری اسلامی است.
در نتیجه توافق هسته‌ای با جمهوری اسلامی،  برخی از چهره‌های سیاسی و دولت‌های غربی نسبت به آینده روابط با ایران ابراز خوش بینی کرده‌اند
سازمان حقوق بشر ايران، که امروز گزارش خود را در مقر سازمان ملل در ژنو ارائه خواهد کرد، به همراه "ائتلاف جهانى عليه اعدام" که این سازمان عضوی از آن است،‌ مصرانه از جامعه جهانى درخواست کرده‌اند كه در مذاكرات جديد خود با مقا‌‌مات جمهوری اسلامی، لغو مجازات اعدام را در صدر خواسته‌ها و دستور كارشان قرار بدهند.
 محمود اميرى مقدم، بهبود روابط غرب با ایران را در شرایطی که بعد از آغاز به کار دولت روحانی وضعیت حقوق بشر در ایران رو به وخامت گذاشته، نوعی 'تناقض" می‌داند.
به گفته این فعال حقوق بشر "با وجود فضاى خوشبينانه بعد از انتخابات رياست جمهورى، وضعيت حقوق بشر در ايران به ويژه در استفاده حكومت از اعدام، به مراتب بدتر از پيش شد. بنابراين خواسته لغو مجازات مرگ و  تغيير اين قانون بايد در صدر مذاكرات جامعه جهانى با ايران قرار گيرد. بهبود روابط سياسى با ايران بايد به گام نهادن ايران در مسير اجراى تعهدات بين المللى اش در قبال مجازات مرگ مشروط شود."
دولت نروژ روز پنجشنبه ۲۲ اسفند ماه در بیانیه‌ای با اشاره به گزارش سالانه سازمان حقوق بشر ایران، از افزایش اعدام‌ها در ایران ابراز نگرانی‌ کرده است.‪
کمپین لغو گام به گام مجازات اعدام [لگام] هم در شادباش پیروزی با اشاره به اینکه«در این سال شاهد افزایش بی سابقه اعدام ها و تمایل رسمی رسانیدن ایران به مقام یکم به لحاظ شمار اعدام ها، چه به صورت مطلق و چه به صورت نسبی، در سطح جهان بودیم»خبر داده است که مقرر بوده پیشگامان این کارزار در لحظه تحویل سال در جلو زندان اوین گردآیند به علت ممانعت نیروهای امنیتی،به دادن بیانیه اکتفا کرده اند.

نگرانی ها؛ از احمد شهید تا بان کی مون
پیش از انتشار این گزارش، احمد شهید، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد در امور ایران، در گزارش خود از آخرین وضعیت حقوق بشر ایران گفته بود که  موارد اعدام در سال ۲۰۱۳ نسبت به سال ۲۰۱۲ میلادی، ۱۶۵ درصد افزایش داشته است.
احمد شهید همچنین گفته که از زمان آغاز به کار گزارشگر ویژه حقوق بشر در مورد ایران در سال ۲۰۱۱ میلادی، ۱۵۳۹ نفر اعدام شده‌اند که در میان آنها دست‌کم بین ۹۵۵ تا ۹۶۲ نفر با اتهام قاچاق مواد مخدر روبه‌رو بوده‌اند.
تازه‌ترین گزارش احمد شهید هم آمار مشابهی از تعداد اعدام‌ها در ایران دارد. بر اساس این گزارش ۶۸۷ نفر در سال ۲۰۱۳ میلادی اعدام شده‌اند (رقم رسمی اعلام شده از سوی ایران ۳۶۹ نفر است) که ۱۶۵ مورد بیشتر از سال ۲۰۱۲ میلادی است.
هفته گذشته بان کی مون، دبیر کل سازمان ملل متحد نیز با اشاره به اعدام "زندانیان سیاسی و اقلیت‌های قومی" در سال گذشته گفته بود دولت تازه در اجرای مجازات اعدام پیرو ساز و کارهای دولت سابق است و این مجازات حتی در دولت فعلی افزایش یافته است.
مقامات دولتی و حکومتی ایران در اظهار نظرهای جداگانه به تندی علیه تازه ترین اظهارات گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل و دبیر کل این سازمان موضع گیری کرده‌اند.
علاءالدین بروجردی، رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس در مورد  گزارش احمد شهید گفته است "منبع اطلاعاتی گزارش اخیر او «منافقان و مخالفان جمهوری اسلامی» هستند. در صورتی که وی به راحتی می‌تواند از طریق جهان گسترده اینترنت اطلاعات دقیق و لازم را از وضعیت جمهوری اسلامی ایران به دست بیاورد."
احمد شهید از تابستان سال ٨٩ به عنوان گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد در امور ایران انتخاب شده و در این مدت بار‌ها خواستار سفر به ایران شده، اما مقامات جمهوری اسلامی تا کنون به وی اجازه سفر به ایران را نداده‌اند.
مقامات جمهوری اسلامی علیرغم ممانعت از ورود احمد شهید به ایران گزارش‌های او را بی اساس و مغرضانه می‌خوانند.
جمهوری اسلامی ارزیابی گزارش‌های حقوق بشری را رد می‌کند و می‌گوید اعدام‌ها در ایران مطابق قوانین مجازات اسلامی صورت می‌گیرد.

وضعیت ۱۶ زن بهائی در زندان یا زندانی یا آزاد به قید وثیقه/ فرشته قاضی

بیش از ۱۶ زن بهائی در زندان های مشهد، سمنان و تهران زندانی هستند؛ زندانیانی که دیگر اعضای خانواده شان هم همزمان در زندان به سر می برند. خانواده های آنها در مصاحبه با "روز" می گویند که آنها تنها به دلیل اعتقاد به آئین بهائیت متهم به تبلیغ علیه نظام یا اقدام علیه امنیت ملی شده اند.
نورا نبیل زاده، سیما اشراقی، حوریه محسنی، نگین احمدیان، رزیتا واثقی، سونیا احمدی و انیسا دهقانی، در زندان وکیل آباد مشهد زندانی هستند. آنها به گفته خانواده هایشان در اتاقی جدا از سایر زنان زندانی در وکیل آباد مشهد نگهداری می شوند و اجازه ارتباط و تماس با سایرین را ندارند.
ماندانا نبیل زاده، مادر نورا نبیل زاده در مصاحبه با روز می گوید که "همه این بچه ها به خاطر بهائی بودن بازداشت شده اند اما برای هر کدام یک بهانه ای جور می کنند".
او توضیح می دهد: نورا در مهد کودک با بچه ها سرود و موسیقی کار می کرد. دوم تیرماه ۸۹ به آنجا ریختند و او را گرفتند.بعد اتهام تبلیغ بهائیت و عضویت در تشکیلات بهائی زدند و سه ماه بعد با وثیقه آزادش کردند اما در دادگاه ۵ سال حکم دادند که الان یک سال و نیم از اجرای آن گذشته. تاکنون هم یکبار مرخصی آمده اما امسال برای عید گفته اند به کسی مرخصی نمی دهند.
نورا اما تنها عضو زندانی خانواده نبیل زاده نیست. داور نبیل زاده، پدر و جلایر وحدت، دایی او هم در زندان به سر می برند. ماندانا نبیل زاده می گوید: برادرم را ۷ بهمن ۸۷ بازداشت کردند. او استاد موسیقی است و موسیقی تدریس میکند. به او اتهام زدند که برای هنرجویان اش، تبلیغ بهائیت می کند. با وثیقه که آزاد شد در دادگاه به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و شرکت در تشکیلات بهائی و تبلیغ به نفع بهائیت به او ۵ سال حبس دادند که اکنون یک سال و چند ماه از این حکم باقی مانده. یعنی سه سال و نیم است که بدون مرخصی در زندان به سر می برد.
خانم نبیل زاده سپس با اشاره به حکم ۵ سال حبس داور نبیل زاده، همسرش، می گوید: همسر من تا قبل از تعطیلی هیات خادمین و یاران ایران، عضو هیات خادمین مشهد بود و با چند نفر دیگر کارهای جامعه ما را سامان می دادند. او دهه ۶۰ هم یک سال ونیم زندانی بود. به همسرم اتهام اقدام علیه امنیت ملی و شرکت در تشکیلات و تبلیغ به نفع بهائیت و.. زدند و از ۲۲ تیر ۸۹ در زندان است.فقط دو سال پیش زمانی که مادرش فوت کرد به او مرخصی دادند و بعد دیگر مرخصی ندادند.
پدر خانم نبیل زاده هم از اعدام شدگان دهه ۶۰ است : پدر من را دهه ۶۰ اعدام کردند. آن موقع شرایط با الان متفاوت بود. پدر من ارتشی بود و به دلیل بهائی بودن اخراج شده بود اما بعد به او اتهامات عجیب و غریبی زدند مثلا شرکت در کودتای نوژه اما نتوانستند اثبات کنند. پدر من اصلا در این مسیرها و خط ها نبود و از ارتش اخراج شده بود.به او اتهام شرکت در تشکیلات و محفل زدند و چون به نظرشان می آمد عضو موثری است و حرف اش روی افراد تاثیر دارد.نمی توانستند اینجور افراد را تحمل کنند و اعدام شان کردند. مادرم هم همان زمان همین حکم را گرفت ولی بعد حکم اش شکست و ۱۵ سال حبس دادند و بعد از سه سال آزاد شد.
سئوال می کنم: یک عضو خانواده شما اعدام شده و در حال حاضر سه عضو خانواده تان زندانی هستند. علت این برخوردها چیست؟ خانم نبیل زاده می گوید: مساله اعتقادی است.با اعتقاد ما مشکل دارند. فعلا شرایط در ایران اینطور است و تا تغییر عمده ای به وجود نیاید همین است. ما با انتخابات اخیر امیدوار بودیم که کمی شرایط بهتر شود اما تغییری صورت نگرفت و هنوز خیلی ها درگیر هستند و با همین عنوان افراد را بازداشت می کنند. جریان آقای رضوانی را حتما شنیده اید که او را در بندرعباس ترور کردند یا قضیه خانواده آقای مودی را. این جریانات همچنان ادامه دارد.
او می افزاید: ما هم چون می زانیم مساله، مساله اعتقادی است سعی می کنیم از خداوند کمک بطلبیم و مشکلاتمان را به نوعی حل کنیم. سعی کرده ایم به نحوی طبیعی زندگی کنیم، البته خیلی سخت است اما در حد مقدور سعی کرده ایم زندگی کنیم.

 نباید با دیگران ارتباط داشته باشیم
سیما اشراقی، دیگر شهروند بهائی زندانی در زندان مشهد است که به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام به ۵ سال حبس تعزیری محکوم شده. سینا اقدس زاده، فرزند سیما اشراقی در مصاحبه با "روز" می گوید که مادرش تاکنون امکان استفاده از مرخصی را نیافته است.
او توضیح می دهد: ۷ بهمن ۸۷ مادرم را در منزل مان بازداشت کردند. در محلی که ما زندگی می کنیم ونسبت به بقیه جاهای مشهد کمی دورافتاده بود، بود مادرم کلاس های تقویت دروس و زبان می گذاشت اما گفتند شما تبلیغ بهائیت می کنید. آمدند او را بردند. ۱۰۶ روز اطلاعات بود و بعد با قید وثیقه آزاد شد.بعد از یکسال، دادگاه ۵ سال حکم داد و او را برای اجرای حکم بردند. الان یک سال و ۴ ماه از محکومیت مادرم مانده و در این مدت با مرخصی او موافقت نکرده اند.
او می افزاید: به مادرم اتهام اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام زدند، در حالی که مادرم فعالیت خاصی نداشت. با ما مساله عقیدتی دارند و مادرم را به خاطر عقیده اش زندانی کرده اند. مادرم هم این اتهامات راقبول ندارد. نه او، نه هیچ یک از هم عقیده های ما قبول ندارند، چون اعتقاد دارند که هیچ کاری علیه امنیت ملی یا تبلیغی علیه نظام انجام نداده اند اما متاسفانه هیچ کاری نمی توان کرد.
سینا اقدس زاده که خود نیز با قرار وثیقه آزاد است درباره پرونده خود میگوید: من هم الان منتظر دادگاه هستم. ۲۱ تیر ۹۱ صبح در خانه و عازم سفر تفریحی هم بودیم که آمدند و بازداشت کردند. یکسری سئوال و جواب هایی کردند، می گفتند شما نباید با دیگران خیلی ارتباط داشته باشید و درباره عقیده تان صحبت کنید و اتهام تبلیغ علیه نظام زدند. ۴۷ روز اطلاعات بودم و با وثیقه آزاد شده ام. در حال حاضر هم منتظر صدور حکم ام هستم.
فرزند سیما اشراقی معتقد است که برخورد با او و مادرش به خاطر اعتقاد آنها به دیانت بهائی است: من امیدوارم کم کم کشور ما به جایی برسد که مردم به خاطر عقیده شان زندان نیفتند و به جایی برسیم که با صلح و دوستی وفارغ از تفاوت های عقیدتی و... درکنار هم در صلح و دوستی زندگی کنیم. مادرم همیشه می گوید اگر ۵ سال زندان من باعث شود کمی به سمت صلح برویم ارزش اش را دارد.

در زندان هم جدا از دیگران
حوریه محسنی و نگین احمدیان دیگر زندانیان بهائی زندان مشهد هستند. آنها هم به تبلیغ علیه نظام متهم و به ۶ ماه حبس تعزیری محکوم شده اند. نغمه محسنی، خواهر حوریه محسنی در مصاحبه با "روز" میگوید: خواهرم به اتفاق دوستانش اسفند ماه سال ۹۰ نمایشگاهی از کارهای دستی کودکان در منزل شخصی شان برگزار کرده بودند. عده ای از کودکان هم با خانواده هایشان آمده بودند. ریختند آنجا و ۸ نفر رابازداشت کردند دو هفته بعد هم حوریه را به اتفاق نگین احمدیان بازداشت کردند.
او می افزاید: به حوریه و نگین اتهام تبلیغ علیه نظام و عضویت در تشکیلات بهائی زدند. بعد از ۳۸ روز با قرار وثیقه آزادشان کردند اما دادگاه ۶ ماه زندان داد و الان هر دو در زندان در حال سپری کردن این ۶ ماه هستند. هفته ای یکبار ملاقات دارند و معمولا دو ماه یا دو ماه و نیم ملاقات حضوری دارند.
سئوال میکنم:خواهرتان چه فعالیتی داشت؟میگوید: حوریه مسئول فروش یک شرکت بود، فعالیت خاصی نداشت او و نگین احمدیان مربی اطفال بودند و در جامعه بهائی برای کودکان بهائی کلاس های تعلیم و تربیت داشتند. هدف شان از تشکیل نمایشگاه هم فروش کاردستی ها بود تا مبلغی برای بچه های مستمند جمع آوری کنند، آن نمایشگاه هم فقط مخصوص بهائی ها بود و فردی خارج از جامعه بهائی نبود که آنطور با آنها برخورد کردند. در واقع مساله شان عقیدتی است می گویند شما تبلیغ بهائیت می کنید، هدف شان آزار و اذیت بهائی ها است. حتی قاضی در آخر این حرف را می زند که به خاطر بهائی بودن است.
به گفته خانم محسنی " آرمان مختاری که صاحبخانه همان خانه ای بود که نمایشگاه را برگزار کردند هم به ۶ ماه حبس محکوم شده و الان زندانی است".
رزیتا واثقی، دیگر زندانی بهائی زندان مشهد ۵ سال حکم دارد. نغمه محسنی درباره وضعیت او می گوید: الان حدود ۴ سال است که حکم رزیتا سپری شده. از این ۴ سال، ۶ ماه انفرادی بوده. از نظر جسمانی هم وضعیت اوخوب نیست، عفونت لثه دارد. اول برای درمان موافقت نمی کردند اما بعد از کلی پی گیری، یک روز او را با دستبند و پابند و مامور می فرستند جایی که باید برای درمان برود. دکتر و مسئولان آن مرکز گویا به وضعیتی که رزیتا را برای درمان برده بودند اعتراض می کنند، از آنجا به بعد درمان اش را هم متوقف کردند.
خانم محسنی می افزاید: اداره اطلاعات اصلا مرخصی های رزیتا را لغو کرده و در این ۴ سال حتی یک روز هم مرخصی نیامده.
سونیا احمدی هم ۵ سال حکم دارد. او دیگر زندانی بهائی زندان مشهد است که در حال حاضر در مرخصی به سر می برد.
انیسا دهقانی اما از بهائی های اصفهان است که در مشهد زندانی است. نغمه محسنی درباره وضعیت او میگوید: انیسا از آبان ماه با حکم دادگاه انقلاب مشهد از اصفهان به مشهد آمد و ۶ ماه حکم دارد. او خرداد سال ۹۰ به مشهد سفر کرده بود و هنگامی که می خواست به اصفهان برگردد بازداشت شد.او با قرار وثیقه آزاد بود که حکم دادند و حالا در مشهد زندانی است. برادر او کیوان دهقانی هم درمشهد زندانی بود که تازه آزاد شده است.
خواهر حوریه محسنی میگوید که خانم های بهائی در زندان مشهد اصلا اجازه ارتباط گرفتن با بقیه را ندارند. در اتاقی زندانی هستند که با بقیه فاصله دارد و برای هواخوری باید تنها بروند.حق استفاده از کارگاه ها را ندارند و کاملا جدا از دیگران نگهداری می شوند.

زندانیان سمنان
شیدرخ و گلرخ فیروزیان، زندانیان بهائی زندان سمنان هستند. دو خواهری که به ۶ ماه حبس تعزیری محکوم شده اند.
کیان ثابتی از فعالین جامعه بهائی و همسر نغمه محسنی در مصاحبه با "روز" میگوید: در زندان سمنان سه نفرزندانی هستند. اسفند ماه سال گذشته شیدرخ و گلرخ فیروزیان و اردشیر فنائیان بازداشت و فروردین ماه با وثیقه آزاد شدند. اردشیر ۸ ماه حکم گرفت و شیدرخ و گلرخ ۶ ماه. از یک ماه و نیم پیش هم در حال سپری کردن حکم خود هستند.
او اشاره میکند که پیشتر سه خانم بهائی با بچه شیرخوار در زندان سمنان بودند که آزاد شده اند.
شیدرخ و گلرخ فیروزیان دانشجویان دانشگاه آنلاین بهائی هستند و پدر آنها هم تازه از زندان آزاد شده است. کیان ثابتی میگوید: وقتی رفته بودند این خانم ها را بازداشت کنند هجوم می آورند و برخورد خیلی زشتی می کنند. پدرشان به خاطر ضرب و شتم دخترش و این برخوردهای زشت شکایت می کند و همین موجب می شود که برای او جریمه نقدی صادر کنند که چرا شکایت کردی؟ جریمه را قبول نکرد، او را بردند زندان و ۴۰ روز زندانی کردند. هفته پیش آزاد شده. او به نماینده رئیس جمهور نامه نوشته و شکایت کرده بود. می گفت ابتدا به خودشان گفتم قبول نکردند نماینده رئیس جمهور آمد سمنان رفتم به او گفتم.
آقای ثابتی می گوید که به همه زندانیان بهایی اتهام تبلیغ علیه نظام را زده اند و تبلیغ بهائیت را به نام تبلیغ علیه نظام می گیرند. یعنی می گویند تبلیغ بهائیت کرده اید و اتهام تبلیغ علیه نظام می زنند.

زندانیان تهران
مهوش شهریاری، فریبا کمال آبادی، فاران حسامی، ژینوس رحیمی، لوا خانجانی و نوشین خادم ۶ زندانی بهائی زندان اوین تهران هستند که از میان آنها تاکنون تنها لوا خانجانی یکبار به مرخصی آمده و بقیه از مرخصی محروم بوده اند.
لوا خانجانی متولد سال ۶۵ و به دو سال حبس محکوم شده است. او، نوه جمال الدین خانجانی از اعضای گروه یاران ایران و از ۷ نفر مدیران جامعه بهاییان ایران است. لوا خانجانی در عاشورای سال ۸۸ به همراه برادرش فواد خانجانی، همسرش بابک مبشر و همچنین ژینوس سبحانی در منزل مسکونی شان بازداشت شد. تمامی این افراد غیر از لوا و فواد تبرئه و فواد به ۴ سال و لوا به دو سال زندان محکوم شدند. به گفته خانواده لوا خانجانی، تنها دلیل محکومیت سنگین آنها این است که نام خانوادگی خانجانی را دارند و نوه جمال الدین خانجانی هستند. در حال حاضر 5 عضو خانواده لوا خانجانی در زندان به سر می برند.
فاران حسامی از اساتید دانشگاه آنلاین بهائی و محکوم به ۴ سال زندان است. او به همراه همسرش کامران رحیمیان و گروهی از اعضای هیات علمی دانشگاه آنلاین بهایی ها بازداشت و بعد از دو ماه با قرار وثیقه آزادشد. او و همسرش به ۴ سال زندان محکوم شدند. فاران حسامی در مرداد سال ۹۱ در حالی که هنوز حکم دادگاه تجدید نظر به او ابلاغ نشده و برای پیگیری کار همسرش به اجرای احکام دادسرای اوین رفته بود، بازداشت و برای تحمل حبس به بند زنان منتقل شد. فاران حسامی دارای فرزند ۴ ساله به نام آرتین است که اکنون نزد مادربزرگش بزرگ میشود. همچنین برادر کامران، کیوان نیز که از فرزند خود و فرزند فاران و کامران نگه داری میکرد به ۵ سال زندان محکوم شده و اکنون در زندان رجایی شهر است. همسر کیوان دو سال پیش درگذشت و اکنون مادر کیوان و کامران مجبور به نگه داری از فرزندان آنهاست. فاران و کامران هر دو تحصیلکرده کانادا هستند و در ایران به مشاوره و روانشناسی مشغول بودند. آنها متهم شدند که از طریق مشاوره قصد ترویج بهاییت را داشتند.
نوشین خادم متولد سال ۴۲ و از اعضای هیات علمی دانشگاه انلاین بهایی است. او به ۴ سال زندان محکوم شده و تا کنون به مرخصی نیامده است.
ژینوس رحیمی هم به اتهام تبلیغ بهائیت به یک سال حبس تعزیری محکوم شده است.
فریبا کمال آبادی و مهوش شهریاری (ثابت) اما از اعضای شورای مرکزی بهائی در ایران (گروه یاران) هستند که هر کدام به ۲۰ سال زندان محکوم شده اند و بیش از ۶ سال است بدون مرخصی در زندان به سر می برند. مهوش شهریاری و فریبا کمال آبادی سنگین ترین حکم را در میان زندانیان سیاسی زندان اوین دارند و از قدیمی ترین زندانیان سیاسی به حساب می آیند. آنها مسن ترین زندانیان سیاسی زن هم هستند و از درد کمر و مشکلات مفاصل، دندان، لگن و پوکی استخوان رنج می برند اما تاکنون برای درمان هم امکان استفاده از مرخصی را نیافته اند.
آن سوتر، در شیراز، یکتافهندژ، دانشجوی محروم از تحصیل زندانی است.او یکشنبه همین هفته بازداشت شده و هنوز از اتهامات و وضعیت او خبری در دست نیست.

لاریجانی: زندانی بهائی وجود ندارد
این گزارش تنها به زندانیان زن بهائی اختصاص دارد اما تعداد زندانیان بهائی در زندان های ایران بیش از اینهاست. این در حالیست که روز گذشته محمدجواد لاریجانی در یک برنامه تلویزیونی گفته است که در ایران زندانی بهائی وجود ندارد.
دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه گفته است: امروز در کشور ما افراد بهائی هستند که ثروت هنگفتی دارند و مادام که به قوانین احترام گذاشتند نظام از آن‌ها دفاع می‌کند. ما کسی را به خاطر بهائی بودن در زندان نداریم٬ کسی را به خاطر بهائی بودن تحت فشار نداریم٬ اما هر کسی که از قوانین تخطی کند با او برخورد می‌کنیم.
طی روزهای گذشته دو نامه در ارتباط با نقض حقوق بهائیان منتشر شده. در نامه اول بیش از ۵۰۰ شهروند بهائی خطاب به روحانیون ارشد و مراجع تقلید به برخوردهای اخیر با شهروندان بهائی اشاره و خواستار محکوم کردن این برخوردها از سوی روحانیون و مراجع شده و از آنها خواسته اند حافظ جان و مال و ناموس هموطنان غیر مسلمان شان باشند. در نامه دیگر اما تعدادی از فعالان سیاسی، مدنی، حقوق بشر و دانشجویی ازصادق لاریجانی، رئیس قوه قضائیه خواسته اند به برخوردهای اخیر با شهروندان بهائی رسیدگی کند.آنها نوشته اند: تقاضا داریم حداقل با در نظر داشتن میزان تاثیر مخرب چنین فجایعی بر روابط اجتماعی، در مقابل این رفتارهای غیر انسانی سکوت نکرده و با عاملین و آمرین آنها برخورد شایسته قانونی صورت گیرد.
نسرین ستوده، محمد ملکی، محمد نوری زاد و امین احمدیان از جمله امضا کنندگان این نامه هستند. اشاره امضاکنندگان این دو نامه به برخوردهای اخیر، به قتل عطاالله رضوانی، شهروند بهائی در بندرعباس و حمله شخصی ناشناس به خانواده قدرت الله مودی دیگر شهروندان بهایی در ایران است.
به گفته جامعه بهائی "در هشت سال گذشته، یعنی از سال ۲۰۰۵ تا کنون به جان ۵۰ بهایی سوقصد شده و ۹ نفر کشته شده‌اند بدون آن‌که هیچ محکمه قضایی تشکیل یا قاتل شناسایی شود".
پس از انتشار این دو نامه بود که وب سایت های حکومتی از تجمع اعتراضی گروهی از "جداشدگان" و "متبریان" از آئین بهائیت در مقابل دفتر سازمان ملل در تهران خبر دادند؛ تجمعی که برگزار نشد اما برگزار کنندگان آن در بیانیه ای آئین بهائیت را "فرقه ای ضاله" خوانده و مدعی شده بودند "از ابتدای شکل‌گیری تاکنون با ریختن خون‌ هزاران بی‌گناه ریشه دوانیده و امروز با مظلوم‌نمایی، ادعای حقوق بشر دارد".

به یاد سپهبد خلبان نادر جهانبانی

سعيد تهرانی می نويسد: 
" امروز صبح افتخار این داشتم بر سر مزارش حضور پیدا کنم روح ش شاد ای فرزند پاک آریایی کورش کبیر"
تاریخ برای کسانی است که رو به آینده دارند و نمی خواهند دوباره اشتباهات گذشتگان تکرار شود
نادر جهانبانی پس از انقلاب در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ در زندان قصر به حکم صادق خلخالی حاکم شرع وقت بر روی پشت بام مدرسهٔ علوی تیرباران شد.
سپهبد خلبان نادر جهانبانی ( تاریخ تولد ۲۷ فروردین ۱۳۰۷) معروف به «ژنرالِ چشم آبی» خلبان برجسته نیروی هوایی شاهنشاهی ایران و بنیان‌گذار و سرپرست تیم آکروجت تاج طلایی بود. آخرین درجهٔ وی در ارتش شاهنشاهی ایران، درجه سپهبدی بود.
سپهبد نادر جهانبانی، دانش‌آموخته دانشگاه خلبانی نیروی هوایی روسیه و آموزش‌دیده دوره‌های خلبانی جنگنده‌های جت از آلمان بود. از وی به عنوان یکی از از «محبوب‌ترین چهره‌ها بین پرسنل نیروی هوایی ایران» یاد می‌شود.
وقتی سپهبد جهانبانی را برای محاکمه آوردند، کاغذی بر گردنش انداختند تا جرمش را بنویسند، اما به نظر می‌رسید او جرمی نداشت، کسی هم پیدا نشد شهادت دهد او جرمی انجام داده! پس روی کاغذ سفید نوشتند: سپهبد نادر جهانبانی عامل فساد.
در ادعانامه علیه او آمده بود که وی با خدمت در نیروی هوایی شاه، مستقیما در خدمت آمریکای جهانخوار بوده، به همین دلیل سالها در این کشور به سر می برد. پدر او عامل روس و خودش عامل سیا و صهیونیسم است. او در طول ماه های انقلاب، فرماندهی عملیات علیه مبارزان مسلمان و خواهان جمهوری اسلامی را برعهده داشته است. تیمسار بی آنکه سخنی بگوید همه حرفها را می شنید و بر خلاف خیلی دیگر از ژنرالها عصبی نمی شد و از جایش نمی پرید. پس از سه جلسه وقتی که خلخالی از او خواست که از خود دفاع کند.
از جایش برخواست و خیلی شمرده گفت: آنچه را که شما مطرح کردید آنقدر بی اساس است که من لزومی به پاسخ گفتن به آن نمی بینم اما چند دروغ بزرگ گفتید که همراه با اتهام زدن های شما نشان می دهد که حکم شما علیه من قبلا صادر شده و همچنین حکایتگر این حقیقت است که فقط و فقط قصد ویرانی کشور من و ارتش سرزمین مرا دارید. پدر من جاسوس روس نبود، بلکه افسری ایرانی بود که در روسیه درس خوانده، من هم هرگز عامل کشوری نبودام بلکه در آمریکا به عنوان بهترین و با استعدادترین خلبان ایرانی، بر اوج ابرها پرواز می کردم. حال شما چگونه به خود اجازه می دهید به من تهمت خیانت بزنید. شما از خود خجالت نمی کشید شما از مردم شرم نمی کنید؟ شما از هزاران جوان ایرانی که من با همه تلاش در راه فراهم کردن وسایل ورزشی و ایجاد امکانات جهت تربیت روح و جسم آنها، در ماه های گذشته کوشیده ام، شرم نمی کنید؟ شما که هستید ؟ آیا کسانی را می شناسید که چون شما بر هر آنچه ملی و ایرانی است تیغ بکشند؟ آقایان من پنجاه یک سال به خوبی و نیکی زندگی کرده ام و قرارگاهم آسمان ها بود. پاسخی به شما ندارم ولی مطمئن باشید که مردم ایران خیلی زود از خواب فعلی بیدار می شوند آنگاه شما هستید و خشم ملتی که به تار و پود شما آتش می کشد.
انوشیروان جهانبانی فرزند سپهبد نادر جهانبانی درباره اینکه چرا سپهبد نادر جهانبانی چرا مانند بسیاری از ارتشیان با وقوع انقلاب از ایران نرفتند، اینگونه پاسخ می‌دهد:
اتفاقا آن موقع من به پدرم خیلی اصرار می‌کردم که از ایران خارج شود چون هواپیما هم در دست‌مان بود. هم از راه ایران‌ایر و هم از هواپیمای خودمان می‌توانستیم از ایران بیرون برویم. پدرم ولی همیشه می‌گفت من سرباز این وطن هستم و وظیفه‌ام است که در این‌جا بمانم. می‌گفت امکان ندارد مملکتم را رها کنم. حتی وقتی هم که شاه رفت، گفتیم حالا رئیس‌تان هم که رفت، گفت نه وظیفه‌ی من است در این مملکت بمانم. به‌هیچ عنوان قانع نشد که از ایران برود. فکر می‌کنم اگر از ایران رفته بود، هر روز زجر می‌کشید. جای پدرم همان مملکت خودشان بود.
برای شناخت خلخالی کافی است او را از زبان خودش بشناسیم :” تازه بود که حاکم شرع شده بودم و بنا داشتم تا با منافقین قاطعانه برخورد کنم. برای خیلی از همکارانم سوال بود که چگونه می شود این ها را سر جایشان نشاند. عصر از پیش امام بازگشته بودم و با همراهان و همکاران و محافظانم قرار بود شام را در منزلم بخوریم. داشتیم می آمدیم داخل کوچه منزل که از شیشه ماشین دیدم دوتا بچه پانزده ، شانزده ساله گویا مخفیانه چیزی با هم رد و بدل کردند (اعلامیه) دستور دادم بگیرند و بگردندشان ببینم ماجرا چیه. خودم از کیف پسره این روزنامه مجاهدین را در آوردم. یادم هست فامیلش شریعتی بود از خانواده های اسمی قم. همانجا پسره را با گلوله زدم و به همراهانم گفتم اینجوری باید با این جانوران برخورد کرد”! خلخالی در جواب افرادی که به اعدام های فله ای او اعتراض میکردند میگفت:” اینها اگر گناهکار باشند که به سزای عملشان رسیده اند و اگر بیگناه باشند که به بهشت میروند”.
(جالب است بدانید که محمد خاتمی پس از مرگ خلخالی و لاجوردی ضمن تسلیت و اظهار ناراحتی از فقدان خلخالی و لاجوردی و در وصف آنها با آن کارنامه سیاه از چنان کلماتی استفاده کرد که بهت و شگفتی فعالان حقوق بشر را برانگیخت.)
هموطنان، تا تاریخ گذشته خود را ندانیم نمیتوانیم آینده ای موفق و باشکوه برای وطن و ملتمان بسازیم و مجبور به تکرار تاریخ خواهیم شد. از این رو از شما دعوت می‌کنیم حقایقی تکان دهنده از دو رهبر و دو دیدگاه (خمینی و کوروش) نوشته محمد رستگار را مطالعه نمائید:




محمد نوری زاد/ آرزوی محال



یکشنبه بیست و پنجم اسفند - روز پنجاه و ششم

یک: تغییر لباس و پرچم، و پخش چند باره ی مصاحبه های من از شبکه های خارجی، برادران اطلاعات و سپاه را به تحرک وا داشت. سرانجام اتاق فکرشان به تهدید و مزاحمت های پی درپی روی برد: ببین آقا محمد، ما تا حالا خیلی خود داری کرده ایم. اگر نخواهی راه بیایی، بد می بینی گفته باشیم. مثلاً چکار می کنید؟ خیلی کارها. یک این که نمی گذاریم زندگی کنی. دو این که آبرو برایت نمی گذاریم. سه این که زیرچرخ لِه ات می کنیم. تنها حرفی که در پاسخشان گفتم این بود که: شماها یک تشکیلاتی هستید به اسم وزارت اطلاعات. تشکیلاتی هستید به اسم سازمان اطلاعات و امنیت سپاه و تشکیلاتی به اسم بسیج مستضعفان.

برای شماها محوِ همچومنی کاری ندارد که. هر که نداند، من اما هیبت و توانمندی شماها را قبول دارم. شماها می توانید صدها انسان فرهیخته و دانشمند و آبرو دار را به روزی در بیاندازید که از فرط بیچارگی، روزی هزار بار آرزوی مرگ بکنند و خود به اشتیاق، ریسمان مرگ را بوسه باران کنند. بله شماها می توانید. اما بیایید و انصاف داشته باشید. من مگر چه می خواهم؟ این سه خواسته ی مرا برآورید تا من راهم را بکشم و بروم سروقتِ زندگی ام. شماها مسلمان نیستید مگر ؟ مگر همین اسلام، ما و شما را در راه حق، به پایداری تا پای جان نمی خواند؟ و این که: جز از خدا از احدی نترسید؟ پس این سخن پایانیِ من: من، هستم! این شما و هرچه که اراده اش دارید.

دو: برای چندمین بار می نویسم و به یادگار می گذارم: هرگونه آسیبی یا حادثه ای یا ترفندی برای حذف و خاموشی و بی آبروکردن من و تک تک اعضای خانواده ی من رخ دهد، یک: شخص رهبر، دو: سازمان اطلاعات و امنیت سپاه، سه: وزارت اطلاعات، چهار: شعبون بی مخ های فرو شده در بسیج، و پنج: هرکس و هرکجای دیگر، مقصرِ مستقیم اند. و به همین ها می گویم: من یک رفتار مشخص و آرام مدنی را شروع کرده ام. برای چه؟ برای بازپس گیریِ حقوق بدیهی ام که دم دستِ این آدمها و این دستگاههاست. من این راه را تا پایان خواهم پیمود. مرد باشید و به رویه های مردانه داخل شوید. چه؟ می گویم تان. یا مثل کاری که با خواهر زاده ی میرحسین موسوی کردید، لوله ی کلت تان را برپشتم نهید و کارم تمام کنید، و یا به حکم یک دادگاه علنی شقه شقه و زندانی و تبعیدم کنید. خلاصه این که: اگر می توانید مرد باشید و از فرو شدن به رویه های ناجوانمردانه پرهیز کنید.

سه: درقدمگاه، صدای یک بانوی جوان که مرا به اسم صدا می کرد، به گوشم نشست و مرا از عوالمِ زیرِ چرخ و زندان و بی آبرویی و چنگالِ بی رحمِ این جماعتِ حق ناشناس بیرون کشاند. بانوی جوان با چهره ای خندان جلو آمد و یک نشانِ کوچکِ گِرد – به اندازه ی کف یک استکان - به دست من داد و گفت: یک وقت فکر نکنید تنها هستید؟ این نشان کوچک، کارِ دست بود. معلوم بود که خودش درست کرده. یک صفحه ی گِرد که پشتش سنجاق دارد و رویش با خطی خوش نوشته شده: پایان شب سیه سفید است.

چهار: یک زوج جوان که اهل همان اطراف اند، آمدند تا از کنار من عبور کنند و به سمت خیابان پاسداران بروند. حس و حال و لباسی که به تن داشتند، نشان می داد که به تازگی وصلت کرده اند. مرد جوان، کمی فربه و درشت بود با دو انگشتریِ درشت در انگشتان. برخلاف بانوی جوان و چادری اش که ریز نقش می نمود. پچ پچی درگرفت و تبسمی به لبان آسمانی شان نشست. مرد جوان پرسید: آقای نوری زاد، این همه حضورِ شما اینجا به کجا خواهد کشید؟ گفتم: به حق. هر دو خندیدند. من نیز. برایشان خوشبختی آرزو کردم و وصلتشان را تبریک گفتم.

پنج: یک پسرجوانِ خوش سیمایِ ریز اندامِ دبیرستانی نفس زنان آمد و مثل این که بعد از سالها دوری در آغوش پدرش جا بگیرد، در آغوشم جا گرفت. قلبش چنان می زد که من نگرانش شدم. مسافتی را یک نفس دویده بود. او را به آرامش فرا خواندم. کمِ کم یک دقیقه باید به خود فرصت می داد تا کمی آرام بگیرد. او اما دوام نیاورد. بریده بریده و با طعم خوشایندی از ته لهجه ی شیرازی اش توضیح داد: دویدم تا مبادا رفته باشید و من برای چندمین بار اینجا بیایم و شما را نبینم. گفت: من ساعت ها آمده ام اینجا و از دور از آنطرف بزرگراه به اینجا نگاه کرده ام. به همین جایی که شما قدم می زنید. بی آنکه شما اینجا باشید.

از رشته ی تحصیلی اش پرسیدم. عجبا که با آن چهره ی دبیرستانی اش حقوق می خواند. در دانشگاه. در تهران. و فردا عازم شیراز بود. گفت که هم اتاقی هایش، دوستانش، خانواده اش، همه پیگیر نوشته ها و خبرها و صحبت های من اند. نفس های تندش که فرو نشست، گفت: اگر اجازه بدهید من اینجا بمانم و کمی تماشایتان کنم. چه تماشایی؟ می خواهم به راه رفتن تان نگاه کنم. ای خدا، این پسر چه می گوید؟ گفتم: اینجا نه، اما برو کمی دورتر. جوانِ ریز اندامِ شیرازی رفت و بیست متر دورتر لبِ جدولِ یک پارک کوچک نشست و زل زد به رفت و آمد من.

شش: مرد جوانی آمد کمی پر و پیمان. با صورتی درشت و گِرد. قدش؟ کوتاه. چهره اش؟ خواستنی. کوله ای کوچک به دوش داشت. آمده بود به انتقاد از من. صمیمانه اما. این که: چیزهایی که در باره ی محمد علی طاهری – مبدع فرا درمانی – نوشته اید، به پرتاب تیری می ماند که ای بسا جماعتی را از پا در آورد. گفت: من و دوستانم کارمان مدیتیشن است. ما هم انرژی درمانی می کنیم هم دعا. و گفت: مثلاً وقتی شما زندان بودید، بصورت جمعی نشستیم و برایتان دعا کردیم. سپاسش گفتم و با تبسم افزودم: پس آن انرژی هایی که من در زندان دریافت می کردم کارِ شماها بوده!

مرد مدیتیشنی گفت: محمد علی طاهری یک شیاد است. آبروی خودتان را خرج او نکنید. گفتم: من هیچ شناختی از آقای طاهری نداشته و هنوز نیز ندارم. برای من آنچه که مهم است، حقوق شهروندی وی است که بشدت توسط سپاه و نهاد های امنیتی به هیچ گرفته شده است. این را تأیید کرد. گفتم: شما بیا و یک چند نمونه از کارهای خلاف او را برای من شماره کن تا من بنویسم و یک تعادلی در این میان صورت بگیرد. تلاش کرد نمونه هایی ردیف کند اما چیزی نبود که محکمه پسند باشد. گفت: من حاضرم افرادی را بیاورم که به کلاس های او رفته اند و اکنون اوضاع روحی شان متلاشی است. مثلاً یکی بوده که خواسته خودش را از یک ساختمان بلند به زیر بیندازد. یکی هم بوده صدایش تغییر کرده انگار اجنه و ارواح در گلویش خانه کرده باشند.

هفت: با مرد مدیتیشنی صحبت می کردم که یک موتوری آمد و درکناره ی راه توقف کرد. کلاهی به سرداشت اما این کلاه آنگونه نبود که ریش سفید و سن و سال او را بپوشاند. مرا پیش خواند و پرسید: مرا می شناسی؟ به صورتش دقیق شدم. به نظرم آشنا آمد. پرسیدم: ما همدیگر را دیده ایم؟ گفت: بله، همینجا نشستیم داخل ماشین من و کلی باهم صحبت کردیم. و گفت: من سعیدم. پس این موتور، آن ماشین؟ آن ماشین مال اداره بود. و افزود: من موتوری ام. ماشین ندارم.

بله، من او را دیده بودم و با او مفصل درهمینجا صحبت کرده بودم. سرآخر، او دریک سوی مجادله مانده بود و من در سویی دیگر. از همان مجادله هایی که هزار سال اگر به درازا انجامد، به جایی نمی رسد. سعید، اطلاعاتی بود. از آن اطلاعاتی هایی که بشدت دوستدار نظام اند و هست و نیستشان را فدای نظام می کنند. از آنهایی که امام و رهبری، فصل الخطاب همه چیزشان است. از آنهایی که در نهایتِ خلوص، اگر لازم باشد، بخاطر همان نظام، به حق و انصاف و قانون پشت می کنند. از آنهایی که زندگی ساده و سالمی دارند و درخلوتِ خود منتقدند اما برای این که دشمن شاد نشود، صورتشان را با سیلی سرخ نگه می دارند. از آنهایی که مخاطب خود را مرتب به خون شهدا احاله می دهند. مرد مدیتشنی ایستاده بود و من وسعید با هم صحبت می کردیم.

احتمالاً پخش مصاحبه های اخیر و سخنان صریح من از شبکه های خارجی سعید را آزرده بود. حرف اصلی اش این بود: آن نوری زادِ زمان جنگ و جهاد و آوینی و روایت فتح، که نوشته ها و فیلم هایش دل دشمن را می لرزاند کجا و این نوری زادِ فعلی کجا؟ می گفت: دل امام و شهدا را خون نکن نوری زاد. به راهی که می روی خوب نگاه کن. ما دوستدار توایم. برگرد به همان جایی که بودی. انتقاد کن بنویس اما نه از تریبون های دشمنان این نظام. خوب نگاه کن ببین آب به آسیاب که می ریزی؟ ببین چه کسانی و چه جریانهایی از صحبت های تو سود می برند؟ هرچه سعید می گفت، محکم و بی اعوجاج پاسخش می گفتم. اما سرآخر ترجیح دادم سکوت کنم. او بقدر کافی داغدار بود. و من نباید بر داغش می افزودم.

هشت: سعید که هندل زد و گاز داد و رفت داخل، مرد مدیتیشنی دست به کوله اش برد و زیپش را پس کشید و یک شاخه گل رُز بیرون آورد و به دستم داد و گفت: دیروز از اینجا رد می شدم. باران به شدت می بارید. بخود گفتم ببین آقای نوری زاد هست یا نیست. که اگر هست ببین چتر دارد یا ندارد. دیدم هستید و چتر ندارید. نشد که بیایم دیدنتان. وگفت: در باره ی آقای طاهری مراقب باشید. این آدم بشدت مشکل دارد و شما را با خودش به زیر می برد.

گفتم: پسرم، من معتقدم وقتی یک نفر آنقدر جاذبه دارد که می تواند یک جمعیت میلیونی از با سواد و بی سواد را در اطراف یک مقوله ی فکری مجتمع کند، جای این آدم زندان نیست. بل باید به او فرصت داد و برایش فضا پرداخت و کمکش کرد و نهایتاً ناخالصی هایش را به او مشاوره داد. و گفتم: یک چنین فردی را در همه ی کشورهای غربی برچشم می نهند. و مگر همچو او اکنون در جهان نیستند و فعالیت نمی کنند و همراهی و همدلیِ جمعیت های میلیونی را با خود ندارند؟ مشکل آقای طاهری در این است که درختش در این خاک به بار نشسته. در خاکی که در تصاحب آیت الله های پرطمطراق است. آیت الله هایی که چشم دیدن همدیگر را ندارند چه برسد به این که یک کت و شلواریِ بی نشان از راه برسد و میلیون ها آدم را با خود همراه کند و در مخاطبان متزلزلِ آنان تردید اندازد و شرع و دین که نه، آن پول خمس مقلدین را بجای دیگر روانه کند.

نه: بانوی جوانی آمد و گفت من شما را در تئاتر شهر دیدم. بازیگر بود. از بازیگران نمایش " من چه جوری می توانم یک پرنده باشم". گفتم: نمایش خوبی بود الا این که بعضی از بازی ها کمی اغراق داشت. پذیرفت. گفت: خود ما هم به همین رسیده ایم. نگران من بود. این که انتهای این قدم زدن ها به کجا می انجامد؟ گفتم: به هرکجا که بیانجامد، نهایتش پیروزی است.
ده: درحال صحبت با بانوی بازیگر، مرد ریش داری را دیدم چهل و پنج ساله که در جوار خانه ی مرد ویلیچری داخل یک پراید نشسته بود و با گوشیِ تلفن همراهش صحبت می کرد. حضور او در آنجا نباید به درازا می انجامید. چرا که سربازان به او اخطار می دادند. پس حتماً وی اطلاعاتی بود. حالا این که او آنجا چه می کرد، و این که حضور او به من مربوط است یا نه، چندان برایم مهم نبود. کمی که قدم زدم، بخود گفتم برو جلو شاید این مردِ اطلاعاتی کاری چیزی سخنی با تو داشته باشد. تقصیرِ خودش بود، وگرنه مرموزانه به من نمی نگریست و به هوای تلفن زدن، بخشی از صورتش را نمی پوشاند و بهمین خاطر، تند ترین و تلخ ترین و صریح ترین و صادقانه ترین حرفهای عمرش را از همچو منی نمی شنید.

یازده: کمی که پرچم به دوش و سپید پوش قدم زدم، مستقیم رفتم طرف مرد ریش دارِ تلفن به گوش. جلو که رفتم، تلفنش را پایین آورد. دیدم عمامه اش را برصندلیِ کناری اش گذارده. دوستانه گفتم: بَه، شما که روحانی هستید که. و ادامه دادم: یک روحانیِ اطلاعاتی. درست نگفتم؟ اسمتان چیست؟ سری تکان داد و گفت: حالا. و این یعنی: گمانِ من در اطلاعاتی بودن او پر بی راه نبوده است. نگاهی به پرچم قرمز و لباس سفید و نوشته های روی آن کرد و گفت: چطوری آقای نوری زاد؟ گفتم: شما آخوندها مگر حالی برای ما گذاشته اید؟ وگفتم: شما اگر براستقلال خود پای می فشردید ما به این روز نمی افتادیم.

استقلال؟ بله، شما از همان روزِ نخست که به حوزه می روید و اسمتان در فهرست شهریه بگیران ثبت می شود، استقلال خود را از دست می دهید. وگفتم: شماها اگر می رفتید و مثلاً معلم یک مدرسه می شدید و یا دریک مکانیکی یا یک ساختمان کار می کردید و از لباستان نان نمی خوردید، استقلال داشتید و مجبور نبودید پیش هر بنی بشری سرخم کنید. وگفتم: شما وقتی به دعوت یک فرد به مجلس روضه ی او می روید و او را فردی دزد و هرزه و حرامخوار می یابید، هرگز او را به خطاهایش اخطار نمی دهید. چرا که نگرانِ پولِ منبرتان هستید.

درهمین هنگام یک مرد موتورسوار که همچو من سرو رویی سپید داشت و هم سن و سال من نیز به نظر می رسید و صورتی پت و پهن و بدنی فربه داشت و کلاهی برسر، آمد و ایستاد و ابراز محبت کرد به من. به او گفتم: بیا که دارم یک آخوند را منحرف می کنم. و این لطیفه را گفتم: یکی از همشهری های من نشسته بود و داشت دعا می کرد. دستهایش را بالا برده بود و می گفت: خدایا، یا ما را به راه راست هدایت فرما، یا راه راست را به سمت ما کج کن. وگفتم: این آقایان راه راست را به سمت خود کج کرده اند و اسمش را جمهوری اسلامی نهاده اند.
مرد موتورسوار، بی آنکه خود بخواهد به میانه ی صحبتی داخل شده بود که مرتب بر داغی اش افزوده می شد. به مرد موتور سوار گفتم: داشتیم با حاج آقا راجع به رسالتی حرف می زدیم که روحانیانِ ما به دست خود به خاک انداخته اند. رسالت؟ بله، هیچ پیامبری بخاطر تبلیغ از مردم پول نگرفت اما اینها نه تنها بخاطر تبلیغ که بخاطر همین لباسی که به تن می کنند، از مردم انتظار پول و احترام دارند.

گفتم: روحانیان ما، بزرگ ترین شانسِ تاریخیِ خود را برای این که در دنیا بدرخشند، از دست دادند و مثل جباران ظاهر شدند وتا توانستند کشتند و زندانی کردند و مصادره کردند. حاج آقا به حرف آمد که: خیلی مطمئن حرف می زنی آقای نوری زاد. نظرت راجع به سران کشورهم همین است؟ گفتم: از سران کشور نگو که دستشان به خون بی گناهان آلوده است. یا مستقیم یا با سکوت و همراهی شان. گفت: امام که خوب درخشید. ندرخشید؟ امام یک روحانی بود و دنیا را تکان داد. گفتم: همان امام اما خلخالی را برکشید و کلتی به کمرش بست و انداختش به جان مردم. یا به یک امضاء و در عرض چند ماه، چندین هزار جوان و مرد و زن بی دفاع را درو کرد و برزمین ریخت و آدمهای کوته بین را برنخبگان ترجیح داد و اراده و اداره ی کشور را به دستشان سپرد. گفتم: بله، اگر امام به عرصه ی سیاست داخل نمی شد و درهمان محدوده ی اخلاقیات باقی می ماند، ما امروز در همان حوزه ی اخلاق، شاهد ظهور فردی کم نظیر در ایران و جهان بودیم. وگفتم: آخوندهای ما لباس دین را پوشیده اند و پوست از تن دین می درند.

مرد موتورسوار که از شنودن این سخنان به یک جور غوغای درونی دچار شده بود، به حرف آمد و رو به من گفت: حتی شنیدنِ این حرفها ستون فقرات مرا به لرزه در می آورد. به روحانی گفتم: پا به پای مردم، همه ی شما ها را هم ترسانده اند. از آیت الله ش بگیر و بیا تا طلبه ای تازه وارد. همه اتان ترسیده اید حاج آقا. یک منبر آزاد در این کشور پهناور وجود ندارد. اگر هست بفرمایید من بروم زانو بزنم درس بگیرم. حتی به همه ی شماها بخشنامه کرده اند که درپایان هر منبر به فلان و فلان دعا کنید. گفتم: اگر شما اطلاعاتی هستید، به میزان جرأت خود نگاه کنید. شما در این داخل چه می کنید؟ وعظ می کنید یا مسئول جایی و اداره ای هستید؟ چقدر در دم و دستگاه شما خدا وحق و انصاف و قانون حضور دارد؟

مرد روحانی پشت فرمان نشسته بود و من و موتوری با او سخن می گفتیم. مرد موتور سوار که به وجد آمده بود، هرازگاه جمله ای آتشین می پراند و بر داغیِ این بحثِ هزار باره می افزود. مرد روحانی به آرامی گفت: آن نوری زادِ نویسنده ی کیهان و فیلمساز صدا و سیما و مدافع ولایت کجا رفت؟ گفتم: مُرد. و گفتم: کدام ولایت؟ شما یک نقطه ی روشن در کارنامه ی ولی فقیه و شخص رهبر نشان من بده تا من به دنیا پُز بدهم که رهبرم دارای این خصیصه ی کم نظیر است. و گفتم: شماها آنقدر به سیرشدن خودتان اصرار ورزیده اید که از گرسنگان بی خبرمانده اید.
گفتم: این که قرآن می فرماید: سخن حق بگویید اگر چه به زیان خودتان و به زیان پدر و مادرتان و به زیان خویشان و بستگانتان انجامد، چرا بی مشتری مانده در میان شماها؟ گفتم: مگر نه این که حدیث داریم اگر مسلمانی بخاطر ظلمی که به او شده فریادش بلند شد و مردم صدای او را شنیدند و یاوری اش نکردند، مسلمان نیستند؟ اکنون به من ظلم شده. من اینجا دارم فریاد می زنم و شماها صدای مرا می شنوید، چرا به یاری ام نمی شتابید؟ چرا نمی آیید در کنار من قدم بزنید؟ دلیلش را هم من می دانم هم شما.

مرد روحانی، موتور سوار را رد کرد تا برود. او که رفت، به من گفت: این راهش نیست آقای نوری زاد. دست به سوئیچ برد و استارت زد و گاز داد و رفت. مرد موتور سوار بازآمد. گفت: من هروقت از اینجا رد می شوم و شما را می بینم از خودم بدم می آید. بخود می گویم: چرا نمی روی به کمکش؟ وگفت: من عائله مندم. نگران بچه هایم هستم. الآن دارم برایشان یک خانه می سازم. اگر اینها نبود محکم می آمدم کنارت و با هم قدم می زدیم. او نیز رفت و جوان ریز اندام شیرازی باز آمد. چند پرسش داشت. این که آیا فیلم بازجویی از همسر سعید امامی صحت دارد؟ که گفتمش: بله. وپرسید: آیا به دنبال پول بروم یا تحصیل؟ گفتم: هم پول هم تحصیل. تا می توانی پولدار شو اما از راه درستش. پرسید: شدنی است؟ گفتم: ناشدنی نیز نیست. گرم در آغوشم نشست. بوی بهار نارنج های شیراز می داد.

دوازده: باید به دیدن " ابوالفضل عابدینی" می رفتم. همو که در زندان کارون اهواز زندانی است و اکنون به مرخصی آمده. رفتم تا لباسم را در آورم که دیدم دو بانوی خندان و خسته آمدند و با خود یک سینی هفت سین آوردند. همه ی هفت سین را با سلیقه بریک پارچه ی ترمه چیده بودند. حتی آینه و شمعدان و شمع نیز بدان افزوده بودند. و قرآن و یک تنگ آب با دو ماهی قرمز نیز. بغضم گرفت. ای خدا اینها چه می کنند؟ یکی شان فندک درآورد تا شمع ها را روشن کند که گفتم: روشن نکن دخترم. چون من تا همین حالا اینجا بوده ام و دارم می روم جایی. فردا نه، پس فردا که بیایم حتماً اینها را می آورم و اینجا می چینم به یمن نوروزی که در راه است.

سیزده: داشتم می رفتم که یک مرد خوش صورت و خیلی مثبت چهره آمد و بوسه ای برگونه ام نشاند و گفت: دیروز که شما را زیر باران دیدم دلم سوخت. نه به حال شما که به حال خودم. وگفت: بزرگترین جفای جمهوری اسلامی علاوه بر غارت و آدم کشی و دین روبی این بود که با ترساندن و زندانی کردن جوانمردان، خصلت مردانگی را ازمیانِ ما برچید.
چهارده: ازمیان یک ترافیک سه ساعته عبور کردم و خود را به ابوالفضل عابدینی رساندم. استاد بادکوبه ای نیز بود. و جمعی دیگر. از ابوالفضل خواستم ساعت های پایانی ستار بهشتی را برایم تشریح کند.

این جوان نازنین، تنها کسی است که در آن یک شبی که ستار در بند 350 بوده، با وی هم نفس می شود و ستار هرآنچه را که می توانسته با وی می گوید. ابوالفضل از ستار گفت و خود منقلب شد و ما را درخودمان مچاله کرد. همانجا به خواهر ستار زنگ زدم و به وی گفتم: یک نور چشم آمده تهران می خواهد با شما صحبت کند. وگوشی را دادم دست ابوالفضل. من با اطمینان می گویم: ابوالفضل عابدینی، یک گنج است. یک حجت و دلیل است برای این روزهای سرگشتگیِ ما. جای این جوان و جوانانی چون او در زندان نیست. ایکاش سرانِ این نظام، همچو اویی را می فهمیدند. نه، این چه سخنی است که من می گویم؟ فهمِ ابوالفضل عابدینی، یعنی اعتراف به نفهمی های خودشان. واین ظاهراً آرزویی است محال. می گویم: چه ایرادی دارد؟ مگر آرزوی محال، محال است؟

محمد نوری زاد
بیست و ششم اسفند نود و دو – تهران