روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق برسرهر كوی وبام خواست
پرسید زان میانه یكی كودك یتیم
كاین تابناك چیست كه برتاج پادشاست
آن یك جواب داد چه دانیم ما كه چیست
پیداست آنقدر كه متاعی گرانبهاست
نزدیك رفت پیرزنی كوژ پشت و گفت
این اشك دیده من وخون دل شماست
مارا به رخت وچوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست كه با گله آشناست
آن پارسا كه ده خرد و ملك رهزن است
آن پادشا كه مال رعیت خورد گداست
بر قطره سرشك یتیمان نظاره كن
تا بنگری كه روشنی گوهر از كجاست
پروین به كجروان سخن از راستی چه سود
كو آنچنان كسی كه نرنجد زحرف راست
فریاد شوق برسرهر كوی وبام خواست
پرسید زان میانه یكی كودك یتیم
كاین تابناك چیست كه برتاج پادشاست
آن یك جواب داد چه دانیم ما كه چیست
پیداست آنقدر كه متاعی گرانبهاست
نزدیك رفت پیرزنی كوژ پشت و گفت
این اشك دیده من وخون دل شماست
مارا به رخت وچوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست كه با گله آشناست
آن پارسا كه ده خرد و ملك رهزن است
آن پادشا كه مال رعیت خورد گداست
بر قطره سرشك یتیمان نظاره كن
تا بنگری كه روشنی گوهر از كجاست
پروین به كجروان سخن از راستی چه سود
كو آنچنان كسی كه نرنجد زحرف راست
---------------
چندی پیش پس از سالها این شعر شنیدم و با هم نظری دوست عزیزم ن.الف این شعر را به زمان حال بسط دادیم و چه زیبا پروین اعتصامی در شعر زیبایش تاریخ نه چنان دور ایران را دوباره پیش روی ما قرار میدهد.مردم ایران در سال 57 برای مقابله با اشرافی گرد و فساد انقلاب کردند ولی طولی نگذشت که همان حکومت به شکل دیگری در لوای دین و حربه مذهب برایشان پدیدار شد و صد البته سخت گیر تر .حداقل در آن زمان اگر مردم به اعتقاد پادشاهی انتقاد داشتند زندگی و معیشت مناسبی برایشان فراهم بود ولی حال چه؟ هم دین را داده اند و هم کشور را هم زندگی شان را...
این شعر مصداق بارز شعار من است "گذشته ها را از یاد نبریم"
اگر بخواهیم شعر فوق را مستقیم در زمان حال ترجمه کنیم بدین گونه تغییر میکند:
روزی میگذشت خامنه ای از شهری
فریاد دسته گل محمدی به شهر ما خوش امدی از هر سو برخواست
پرسید زان میانه کودکی یتیم و فقیر
کاین جلال و شکوه و این همه اسکورت چیست اطراف رهبری؟
آن یک عوام جواب داد ما چه دانیم که چیست !
پیداست که بسیار پر خرج و از بیت المال است!
نزدیک رفت پیر مردی گرسنه و معلول
گفت این اشک دیده تو جوانی ماست که در جنگ رفته به باد
مارا به یارانه و سرکوب و داد فریفته اند
آن آخوند که شهر خرد و بیت المال خورد گداست
بر خون دل زلزله زدگان و فقیران نظاره کن
تا بفهمی که جلال و جبروت رهبری از کجاست
پروین روحت شاد ولی سخن با ملا ها چه سود؟
کجاست که در برابراعتراض نکشند جوانان را در زندان های شوم...
محمد ناصری وبلاگ نویس و فعال حقوق بشر
محمد ناصری وبلاگ نویس و فعال حقوق بشر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر