دراین موقع صدای تلفن آقاحامد به صدا درآمد صحبتی بین حامدو وطرف تلفن کننده انجام گرفت که حامد باکمک من از قبر خارج شد. درگوش من گفت هاله رفت. من میروم سراغ هاله ببینم چه می شودوبه سرعت محل راترک کرد. ثانیه ها چنان باتاخیر می گذشت وفشارروحی ومورد سئوال قرارگرفتن که از هاله چه خبردارید. گریه وباز هم گریه. برخورد مامورین با مردم چنان عرصه را به من تنگ کرده بود که اگر کمک فرزندانم نبود همانجا افتاده بودم واقعا نمیتوانستم باورکنم. درجواب سئوال فقط میگفتم حالش بهتر است اما درداخلم به شدت منقلب ودرحال انفجار. دلم می خواست کسی مرا آرام کند اما زبانم نمی توانست درونم را بیان کند. واقعا کلمات نمی توانند بیان کننده درونم باشد. من حتی نمی توانم فکرکنم درآن ثانیه ها به مادر برادر همسر آسیه آمنه ویحیا چه گذشت. مادر جوان ناگهان تبدیل به یک جسم بی جان شد. من نمی دانم آن مامور درجه گرفت، پاداش گرفت، مورد شماتت قرار گرفت اما ننگی برای حاکمیت ایجاد کرد که باآب زمزم هم نمی توان آنرا شست.
امروز چهارسال ازاین فاجعه می گذرد. زمین خوردن درحمام شکستن لگن خاصره انتقال به بیمارستان عمل جراحی روبه بهبودی و ناخودآگاه به حال کما وطولانی شدن کما وبالاخره مرگ وشروع یک حادثه یا فاجعه. درزمانی که مهندس درکما بود سعی می شد که شرایطی فراهم شود. خانم هاله سحابی که در زندان اوین بود به مرخصی آمده وتن رنجورپدر را ملاقات کرده وحتی یکی از دکترها گفته بود اگر هاله بتواند با پدرصحبت یا دیالوگ برقرارنماید امکان دارد پدر به هوش آید وجواب مطلوب دهد ؟ امااین نجوا به کجا کشید؟ عوض اینکه مهندس رابه خانواده برگرداند هاله را ازما گرفت.
حدود ساعت ۵/۶ صبح روز به ما خبر دادند که مهندس به حق پیوست: انالله واناالیه راجعون. به فاصله یک ساعت تمام خانواده ودوستان دربیمارستان رسالت تهران جمع شدند. ناگفته نماند که قبلا پیش بینی کرده بودیم که چه باید بکنیم .خود مرحوم درزمان عمر پربرکت یک آرامگاه دوطبقه درمقبره شهدای لواسان برای خود تهیه کرده بود. به همین دلیل تصمیم خانواده ودوستان به اینجا رسیدیم پیکر آن مرحوم رابه منزل انتقال داده وپس ازشستشوی فردا صبح از منزل آن مرحوم درساعت۹صبح تشییع وبه آرامگاه آن مرحوم انتقال دهیم .همین مطالب را توسط خبرگزاریها اعلام شد .از ساعت ۱۱/۵صبح مامورین انتظامی وسپاه وغیره درکوچه آن مرحوم جمع شدندواز ساعت ۵/۱۲صبح خواستار شدند پیکر آن مرحوم راهمان روز دفن کنیم که این درخواست توسط خانواده ودوستان مورد قبول قرار نگرفت وگفته شد ماطبق برنامه ساعت ۹ صبح تشییع میکنیم. آنهاحتی تهدید کردند جنازه بزور برده وخودشان ایشان رادفن میکنند که بامقاومت خانواده ودوستان قرار گرفت وآنها مجبور به عقب نشینی شدند.تاساعت ۹/۵شب سه نفر از اعضای خانواده رابه فرمانداری برده وتاساعت ۱۱/۵شب به آنها تاکید کردند که فردا ساعت ۶ صبح بایدجنازه به خاک سپرده شود که مورد قبول قرار نگرفت. پس از مذاکرات بسیارساعت۷صبح باتشیع ازمنزل موافقت کردند. حدود۵/۵صبح غسال را به منزل آن مرحوم بردم که تاساعت ۷صبح پیکرایشان آماده تشییع گردد وطبق برنامه عمل شد وساعت ۶/۵ صبح زیارت عاشوراخوانده شد وآماده حرکت میشدیم. ناگفته نماند حدود ۶ صبح که وارد کوچه میشدم خانم هاله سحابی را درحالی که مقداری نان بربری حمل می کرد دیدم. پرسیدم چه می کند گفت:” میخواهم برای ماموران که خانه را محاصره کرده اند صبحانه تهیه کنم.” پرسیدم حالا شما فکرماموران هستید که گشنه نمانند؟ جواب دادند عیبی ندارد ازمنزل ما کسی نباید گرسنه خارج شود. گفتم اینها بیرون منزل هستند دعوت هم نشده اند مشکلات هم بسیاراست .گفت شما کار خود را بکنید من هم به اینها میرسم.
ساعت ۷صبح طبق برنامه پیکر مرحوم مهندس سحابی روی دست جوانان خانواده ودوستان به حرکت درآمد وقرار بود بلند گو به دست من باشد که شعار های متفرقه وتند داده نشود وفقط باذکر لاالله الاالله ومحمدرسول الله مردم را کنترل کنیم. به مجرد اینکه از منزل خارج شدیم حدود ۳۰ نفر باحمله به کسانی که زیر تابوت بودند وکتک زدن آنها تابوت را از دست خانواده و یاران خارج کرده وبه طرف آمبولانس می برند. خانم هاله سحابی به آنها می گوید این پدرمن است. حق دارم پدرم راتشییع کنم چرا مردم را میزنید؟ حق دارم عکس پدر را روی سینه نگه دارم که آن فاجعه اتفاق می افتد ودریک آن هاله نقش زمین شد وجنازه هم به سرقت رفته وداخل امبولانس کردند وفوری از صحنه خارج کردند تنها کاری که توانستیم انجام دهیم این بود که آقای حامد سحابی فرزند مرحوم سحابی سوار آمبولانس شود.
حالا ما مانده ایم بایک هاله مدهوش دراین موقع آقای دکتر پیمان ودکتر شامخی(همسرخانم هاله سحابی)بایک اتومبیل پژو آنهارا به درمانگاه برسانند.
اینجانب تنها کاری که میتوانستم انجام دهم این بود که بابلند گوی ازمردم بخواهم که به آرامگاه شهدای لواسان مراجعه کنند. وقتی که بااتوبوس به آرامگاه رسیدیم بادرهای بسته آرامگاه روبرو شدیم حدود ۲۵ دقیقه ما رامعطل کردند تااجازه ورود دادند و وقتی که به محل رسیدیم دیدم مهندس راداخل قبر گذاشته اند. آقای حامد سحابی داخل قبرشده پس از صحبت بسیار یک بطری آب زمزم که من همراه داشتم اجازه دادند به صورت وکفن آن مرحوم بریزیم وهمچنین اجازه دادندکه تلقین میت توسط آقای دعائی انجام گیرد. کسی که کمک می کرد سنگ لحد را داخل قبربگذارد ماموری بود که اسلحه ایشان اززیر پیراهن پیدا بود. دراین موقع صدای تلفن آقاحامد به صدا درآمد صحبتی بین حامدو وطرف تلفن کننده انجام گرفت که حامد باکمک من از قبر خارج شد. درگوش من گفت هاله رفت. من میروم سراغ هاله ببینم چه می شودوبه سرعت محل راترک کرد. ثانیه ها چنان باتاخیر می گذشت وفشارروحی ومورد سئوال قرارگرفتن که از هاله چه خبردارید. گریه وباز هم گریه. برخورد مامورین با مردم چنان عرصه را به من تنگ کرده بود که اگر کمک فرزندانم نبود همانجا افتاده بودم واقعا نمیتوانستم باورکنم. درجواب سئوال فقط میگفتم حالش بهتر است اما درداخلم به شدت منقلب ودرحال انفجار. دلم می خواست کسی مرا آرام کند اما زبانم نمی توانست درونم را بیان کند. واقعا کلمات نمی توانند بیان کننده درونم باشد. من حتی نمی توانم فکرکنم درآن ثانیه ها به مادر برادر همسر آسیه آمنه ویحیا چه گذشت. مادر جوان ناگهان تبدیل به یک جسم بی جان شد. من نمی دانم آن مامور درجه گرفت، پاداش گرفت، مورد شماتت قرار گرفت اما ننگی برای حاکمیت ایجاد کرد که باآب زمزم هم نمی توان آنرا شست. دراین حال تلفن دوم به من شد وگفته شد پیکرشهیده مظلوم رابه منزل خودش انتقال دادند.
با ناراحتی تمام به منزل آن مرحوم رسیدیم. دیگر از ماموران انتظامی وغیره خبری نبود. گویاهمه ماموریت خودرا انجام داده اند حالا موقع استراحت یا دریافت پاداش می باشد؟ نمی دانم.
وارد منزل مهندس شدیم. نمی دانیم با چه روئی به خانم عطائی نگاه کنیم. چه بگوئیم؟ جرات گفتن حقیقت از همه سلب شده بود. جمعیت زیادی از خانواده ودوستان همه درحال گریه وزاری همه منتظر که یکی به دروغ بگوید هاله سالم است. همه می گفتند بگو حالش خوب است. درچنین وضعیتی یک نیم جلسه ی اضطراری گذاشتیم واز مردم خواستیم منزل راترک کنند. باشرمساری بسیار به خانم عطائی وعمه ها وعمو ها وبستگان عرض تسلیت کرده ومنزل را ترک کردیم ودرشرایط بسیار بدی به منزل رسیدم ومثل آدم های بی هوش ازحال رفتم. ساعت حدود ۳/۵ بعد ازظهرخبر دارشدیم که مامورین بافشار وتهدید جنازه شهید ه هاله را به شرطی که اعتراضی به کشته شدن ایشان نداشته باشند به پزشک قانونی برده ودرساعت ۵ درمنزل پدر تحویل می دهند.
حدود ساعت ۶بعد از ظهرپیکر بی جان شهیده هاله سحابی روی دست خانم های دوستان وخانواده تشیع گردید ووارد منزل پدر شد.
پس از حدود ۱/۵ ساعت مراسم خواندن قران ودعا وعزاداری باتشیع خانمها جسد تحویل آمبولانس داده شد. ماموران گفتند برای شستشو وکفن به نزدیک آرامگاه برده می شود. وقتی که به آنجا رسیدیم سالن فاقد برق وشسته شوکننده ولوازم مربوطه بود. واقعا شب عجیبی بود خانم های ملی مذهبی بدون هیچ وسیله ای با نور موبایل به کمک آقای احراری که صبح همان روز کمک غسال بود ودرشسته شوی آقای مهندس سحابی یاد گرفته بود درشب همان روزاز پشت در غسالخانه خانم ها را راهنمائی می کرد وبالاخره این مهم انجام گرفت وکفن شد. درآن دل شب صدای یازهرا چنان شرایط غم آلودی ایجاد کرده بود که هر انسانی رابه تفکر وامی داشت. به این ذنب ان قتلت؟ بیان می شد. درتاریکی بسیار غم آلودی نماز میت به امامت حضرت حجه الاسلام ا قای انصاری راد انجام گرفت وفاصله ۲۵۰متری روی دوش مردم باشعارلاالله الاالله یا زهرا یاحسین به طرف مقبره برده شد وحدود ۱۱شب روی پیکر پدر نازنین خود آرام گرفت. درآن نجوا قرار بود پدر رابه زندگی امیدوار کند هاله خودرا از زندان این دنیا رها کرد وبه پدر پیوست.
ساعت ۷صبح طبق برنامه پیکر مرحوم مهندس سحابی روی دست جوانان خانواده ودوستان به حرکت درآمد وقرار بود بلند گو به دست من باشد که شعار های متفرقه وتند داده نشود وفقط باذکر لاالله الاالله ومحمدرسول الله مردم را کنترل کنیم. به مجرد اینکه از منزل خارج شدیم حدود ۳۰ نفر باحمله به کسانی که زیر تابوت بودند وکتک زدن آنها تابوت را از دست خانواده و یاران خارج کرده وبه طرف آمبولانس می برند. خانم هاله سحابی به آنها می گوید این پدرمن است. حق دارم پدرم راتشییع کنم چرا مردم را میزنید؟ حق دارم عکس پدر را روی سینه نگه دارم که آن فاجعه اتفاق می افتد ودریک آن هاله نقش زمین شد وجنازه هم به سرقت رفته وداخل امبولانس کردند وفوری از صحنه خارج کردند تنها کاری که توانستیم انجام دهیم این بود که آقای حامد سحابی فرزند مرحوم سحابی سوار آمبولانس شود.
حالا ما مانده ایم بایک هاله مدهوش دراین موقع آقای دکتر پیمان ودکتر شامخی(همسرخانم هاله سحابی)بایک اتومبیل پژو آنهارا به درمانگاه برسانند.
اینجانب تنها کاری که میتوانستم انجام دهم این بود که بابلند گوی ازمردم بخواهم که به آرامگاه شهدای لواسان مراجعه کنند. وقتی که بااتوبوس به آرامگاه رسیدیم بادرهای بسته آرامگاه روبرو شدیم حدود ۲۵ دقیقه ما رامعطل کردند تااجازه ورود دادند و وقتی که به محل رسیدیم دیدم مهندس راداخل قبر گذاشته اند. آقای حامد سحابی داخل قبرشده پس از صحبت بسیار یک بطری آب زمزم که من همراه داشتم اجازه دادند به صورت وکفن آن مرحوم بریزیم وهمچنین اجازه دادندکه تلقین میت توسط آقای دعائی انجام گیرد. کسی که کمک می کرد سنگ لحد را داخل قبربگذارد ماموری بود که اسلحه ایشان اززیر پیراهن پیدا بود. دراین موقع صدای تلفن آقاحامد به صدا درآمد صحبتی بین حامدو وطرف تلفن کننده انجام گرفت که حامد باکمک من از قبر خارج شد. درگوش من گفت هاله رفت. من میروم سراغ هاله ببینم چه می شودوبه سرعت محل راترک کرد. ثانیه ها چنان باتاخیر می گذشت وفشارروحی ومورد سئوال قرارگرفتن که از هاله چه خبردارید. گریه وباز هم گریه. برخورد مامورین با مردم چنان عرصه را به من تنگ کرده بود که اگر کمک فرزندانم نبود همانجا افتاده بودم واقعا نمیتوانستم باورکنم. درجواب سئوال فقط میگفتم حالش بهتر است اما درداخلم به شدت منقلب ودرحال انفجار. دلم می خواست کسی مرا آرام کند اما زبانم نمی توانست درونم را بیان کند. واقعا کلمات نمی توانند بیان کننده درونم باشد. من حتی نمی توانم فکرکنم درآن ثانیه ها به مادر برادر همسر آسیه آمنه ویحیا چه گذشت. مادر جوان ناگهان تبدیل به یک جسم بی جان شد. من نمی دانم آن مامور درجه گرفت، پاداش گرفت، مورد شماتت قرار گرفت اما ننگی برای حاکمیت ایجاد کرد که باآب زمزم هم نمی توان آنرا شست. دراین حال تلفن دوم به من شد وگفته شد پیکرشهیده مظلوم رابه منزل خودش انتقال دادند.
با ناراحتی تمام به منزل آن مرحوم رسیدیم. دیگر از ماموران انتظامی وغیره خبری نبود. گویاهمه ماموریت خودرا انجام داده اند حالا موقع استراحت یا دریافت پاداش می باشد؟ نمی دانم.
وارد منزل مهندس شدیم. نمی دانیم با چه روئی به خانم عطائی نگاه کنیم. چه بگوئیم؟ جرات گفتن حقیقت از همه سلب شده بود. جمعیت زیادی از خانواده ودوستان همه درحال گریه وزاری همه منتظر که یکی به دروغ بگوید هاله سالم است. همه می گفتند بگو حالش خوب است. درچنین وضعیتی یک نیم جلسه ی اضطراری گذاشتیم واز مردم خواستیم منزل راترک کنند. باشرمساری بسیار به خانم عطائی وعمه ها وعمو ها وبستگان عرض تسلیت کرده ومنزل را ترک کردیم ودرشرایط بسیار بدی به منزل رسیدم ومثل آدم های بی هوش ازحال رفتم. ساعت حدود ۳/۵ بعد ازظهرخبر دارشدیم که مامورین بافشار وتهدید جنازه شهید ه هاله را به شرطی که اعتراضی به کشته شدن ایشان نداشته باشند به پزشک قانونی برده ودرساعت ۵ درمنزل پدر تحویل می دهند.
حدود ساعت ۶بعد از ظهرپیکر بی جان شهیده هاله سحابی روی دست خانم های دوستان وخانواده تشیع گردید ووارد منزل پدر شد.
پس از حدود ۱/۵ ساعت مراسم خواندن قران ودعا وعزاداری باتشیع خانمها جسد تحویل آمبولانس داده شد. ماموران گفتند برای شستشو وکفن به نزدیک آرامگاه برده می شود. وقتی که به آنجا رسیدیم سالن فاقد برق وشسته شوکننده ولوازم مربوطه بود. واقعا شب عجیبی بود خانم های ملی مذهبی بدون هیچ وسیله ای با نور موبایل به کمک آقای احراری که صبح همان روز کمک غسال بود ودرشسته شوی آقای مهندس سحابی یاد گرفته بود درشب همان روزاز پشت در غسالخانه خانم ها را راهنمائی می کرد وبالاخره این مهم انجام گرفت وکفن شد. درآن دل شب صدای یازهرا چنان شرایط غم آلودی ایجاد کرده بود که هر انسانی رابه تفکر وامی داشت. به این ذنب ان قتلت؟ بیان می شد. درتاریکی بسیار غم آلودی نماز میت به امامت حضرت حجه الاسلام ا قای انصاری راد انجام گرفت وفاصله ۲۵۰متری روی دوش مردم باشعارلاالله الاالله یا زهرا یاحسین به طرف مقبره برده شد وحدود ۱۱شب روی پیکر پدر نازنین خود آرام گرفت. درآن نجوا قرار بود پدر رابه زندگی امیدوار کند هاله خودرا از زندان این دنیا رها کرد وبه پدر پیوست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر